بازگشت

معجزه 06


کامل بن ابراهيم روايت مي کند که وقتي جماعت مفوضه به خدمت امام حسن عسکري (ع) مي رفتند و من نيز به رفاقت آنها به جانب خانه آن حضرت شدم با خود گفتم حديثي از آن حضرت مروي است که لايدخل الجنت الا من عرف معرفتي سؤال مي نمايم و چون بدر سراي رفتيم جميع مفوضه پيش رفتند و در موضعي نشسته بودم که بعد از انصراف ايشان از مجلس آن حضرت به خدمتش مشرف شدم ناگاه نظرم به حجره اي افتاد که پرده از درون حجره فروگذاشته بود و خصوصيت آن خانه به من معلوم نبود و بعد از ساعتي بادي وزيد و دامن پرده از درون حجره مرتفع گرديد ديدم طفلي در سن چهار سالگي چون بدر منير طلعتش مظهر جمال يزداني بلکه خود نور عالم افروز در آن خانه نشسته بود توجه به جانب من نموده فرمود يا کاهل بن ابراهيم از مهابت کلام معجز نظام او موي از بدنم برخواست و در غايت تحير مانده بودم به جواب ملهم شده عرض کردم لبيک يا سيدي پس فرمود آمده اي که از ولي خدا بپرسي آن حديث را که فرموده لايدخل الجنت الا من عرف معرفتي عرض کردم اي والله فرمود به خدا قسم که هر آينه درآيند به بهشت جماعتي که ايشان را حقيه خوانند عرض کردم يا سيدي ايشان چه کسانند فرمود جماعتي هستند که از کمال محبت علي بن ابي طالب (ع) بحق او قسم خورند و حال آنکه آن را و فضل آن را ندانند پس فرمود کدام قومند که بر ايشان بعد از معرفت خدا و رسول خدا معرفت علي بن ابي طالب (ع) وائمه واجب نباشد يا کاهل ديگر مي خواهي سوال نمائي از مفوضه که در حق ما دروغ گفتند و بر ما افترا کردند بلکه دلهاي ما خزاين اسرار مشيت حقست و مرآت جمال مطلق آنچه حق گويد بگوئيم و به طريقي که او خواهد برويم و به جز از رضاي او نجوئيم که به خطاب ما تشاؤن الا ان يشاء الله مخاطبيم و به درگاه او مقرب بندگانيم و چون حديث صاحب الامر (ع) با کاهل بدين مقام رسيد نظر امام حسن عسکري (ع) به کاهل افتاد فرمود چه نشسته که رفقاي تو منتظرند برخيز پس از آنجا برخواستيم متوجه راه شديم تا به رفقا ملحق گرديديم.