بازگشت

در ذکر بعضي از علامات ظهور صاحب الامر و در ذکر بعضي از وقايع


مرويستکه روزي حضرت اميرالمومنين (ع) خطبه مي خواند چون فارغ شد فرمود سلوني قبل ان تفقدوني يعني سوال کنيد از من پيش از آنکه مرا نبينيد صمصعه بن صوحان برخاست و پرسيد يا اميرالمومنين دجال کي بيرون خواهد آمد فرمود اين علم است که از امور مختصه است شايد که رخصت در اظهار نباشد اما نشانها و علامتهائي هست کمه همه هم متصل است از آن جمله فوت کردن و سهل دانستن نماز و برطرف شدن امانت و رواج يافتن خيانت و حخلال دانستن دروغ و افترا و رشوه خوردن و مشيد ساختن بنا و فروختن دين را به دنيا و قطع صله رحم نمودن وتابع هوا شدن و مشورت با زنان کردن و سفها را امور عظيمه فرمودن و خون ريختن را سهل شمردن و در آن زمان علم ضعيف باشد و به ظلم فخر کنند و امراء فاجر شوند وزرا ظالم گردند و علما خيانت پيشه کنند و فقرا فسق را پيشه نمايند و شهادت زور شايع گردد و منارها و مسجدها کنگره دار گردد و مصحفها حلي و زبور به هم رسانند و بهتان شايع شود و اثم و طغيان رونق گيرد و صفهاي نماز درهم شکند و به هم پيوسته باشد اما دلها متفرق و از هم دور باشد و نقض عهد را سهل شمرده و خلاف وعده را آسان گيرند زنان با شوهران در تجارت شريک باشند به سبب حرص بر دنيا و آوازهاي فاسقان بلند باشد و از ايشان شنوند و کفيل مهمات و رئيس قوم ارازل ترين ايشان و از تجار ترسيده باشند و به تقيه با ايشان سلوک مي کنند و تصديق دروغ نمايند و کاذب صادق باشد و صادق خائف زنان به مردان تند شوند و مردان به زنان تشبه جويند و مردان به مردان کفايت و زنان به زنان رغبت نمايند و زنان چون مردان بر زين ها سوار شوند و در زمين ها گردند و گواهي دهند مردها بي آنکه از ايشان گواهي طلب نمايند و گواهي دروغ به کار آيد و بي معرفتي و فقهي و علمي



[ صفحه 398]



حکم مي کنند و فتواها دهند و عمل به آخرت برجيح دهند در آن زمان مردمان گرگان باشند پوستين پوشيده دلهاي ايشان از مردار بدتر و از صبر تلختر باشد پس بر شماها واجب کاست اي معاشر شيعه که در آن روزگار خود را به کناري کشيد و بهترين مسکني و موطني در آن وقت بيت المقدس است و زماني بيايد که مردم آرزو کنند که توطن در آنجا نمايند پس اصبغ بن نباته برخاست عرض کرد يا اميرالمومين دجال کيست فرمود دجال کسي است که تصديق کننده او شقي است و تکذيب نماينده او سعيد است و دجال از اصفهان خروج کند و چشم راست نخواهد داشت و چشم چپ او در پيشاني خواهد بود مانند ستاره سرخ لفظ کافر در زير آن نقش بر خري سرخرنگ سوار و طي ارض به سرعت نمايد به هر چشمه قدمش برسد به زمين فرود رود و اکثر تابعان او از اولاد زنا باشد و اصحاب طيلسان و يهودان و آن ملعون با آنکه طعام خورد و گرد بازارها گردد به هر جا رسد گويا نا ربکم الاعلي و بقية الله که صاحب الامر باشد در حومالي شام که آن را فسيق خوانند در ساعت سوم از روز جمعه او را به قتل آورند بعد از آن طامه الکبري است کسي پرسيد يا اميرالمومنين آن کدام است فرمود وقت بيرون آمدن دابه الارض است از ميان صفا انگشتري سليمان و عصاي موسي با او است اگر آن خاتم را بر پيشاني مومن گذارد نقش هذا مومن حقا ظاهر گردد و اگر پيشاني کافر گذارد هذا کافر حقا نقش گيرد تا مومن به کافر گويد واي بر تو کافر به مومن خطاب کند خوشا حال تو اي مومن دوست مي دارم که مثل تو باشم فافوز فوزا عظيما پس بلند کند دابه الارض سر خود را و خافقين باذن الله تعالي آن را ببينند و آفتاب درآن وقت از مغرب طلوع کند و بعد از آن هيچ توبه قبول نشود و هيچ علمي به بالا نرود و بعد از آن حضرت امير (ع) اين آيه را تلاوت فرمود و لا ينفع نفسها ايمانها لم تکن آمنت من قبل کنت في ايمانها خيرا پس فرمود که از آنچه بعد از آن خواهد شد سوال مکنيد حضرت رسالت (ص) مرا فرمود که به جز غمرات و کسي ديگر را مطلع نگردانم نزال بن سيره آنجا بود از صعصعه پرسيد که معني اين کلام را نفهميدم صعصعه گفت مراد دابه الارض کسي است که حضرت عيسي در عقب او نماز کند و او دوازدهم است از عترت و نهم است از فرزندان امام حسين (ع) و مراد از آفتاب که از مغرب طالع شود آن حضرت است از ميان صفا بيرون مي آيد در ميان رکن و مقام ظاهر گردد و او ميزان عدل وضع خواهد فرمود که احدي باحدي ظلم نخواهد کرد و گناهي نخواهد بود که توبه بايد نمود و عملها به برکت او مقبول است به بالا نمي رود که رد و قبولش ظاهر شود و اين حديث را به طريق مختلفه روايت کرده اند و در تفسير خلاصه المنهج مذکور است که دابه الارض از ميان صفا و مروه بيرون آيد مومن را از ايمان او و کافر را از کفر او خبر دهد و در اين حال تکليف مرتفع شود توبه قبول نگردد و ابن عمرو روايت مي کند که هيچ مومن نباشد مگر آنکه دابه الارض او را مسح نمايد و هيچ کافر و منافقي نبود مگر آنکه حتم کند و در شب مشعر که او را دم نباشد و محاسن داشته باشد واين مشعر است که از بشر خواهد بود و صاحب ممتد آورده که چون دنباله نزديک به آخر رسد خدا دابه الارض را از زمين بيرون آورد چنانکه ناقه صالح را از سنگ بيرون آورد و آن دابه گويا باشد و در حديث آمده که دابه و طلوع آفتاب از مغرب متقارب به يکديگر باشند و هر کدام که پيش بوده آن ديگر در عقب ظاهر گردد و از ابن عباس منقولست که از اشراط ساعت اول آيات سماوي طلوع شمس بود از مغرب و آيات ارضي خروج دابه الارض که طول آن شصت گز باشد و چهار قائمه داشته باشد و موهاي زرد و باريک بر اعضاي او باشد مانند موي هاي بچه مرغ و دو بال داشته باشد و در تيز روي هيچ مارب از او فوت نشود و هيچ طالب اررا در نيابد روي او چون خوک و گوش او مانند گوش فيل و شاخ او مانند گاو کوهي و رنگ او چون رنگ پلنگ و گردنش



[ صفحه 399]



چون گردن شترمرغ و سينه اش چون سينه شير و پهلويش مثل پهلوي بز و ميش دمش مانند دنبه قوچ و قوائمش مانند قوائم شتر و مابين مفصلين او دوازده گز باشد به ذراع آدم (ع) و ابو هريره گفته الوان مختلفه در دابه باشد و مابين هر دو قرن او يک فرسخ و بيرون آيد ميان صفا و مروه يا کوه اجياد که حوالي مکه است و يا وادي از وادي هاي تهامه و يا از بحر صدوم و در حديث ديگر وارد شده که از اعظم مساجد يعني مسجد الحرام بيرون آيد و در کتاب علامات الساعه مذکوراست کمه از رکمن خانه کعبه بيرون آيد و مردم به او نگروند و او مثل آفتاب سير کند و بلند شود و بعد از سه روز ثلث او بيرون آيد و از اميرالمومنين مرويست که تا سه روز بيشتر ثلث او بيرون نيايد و حسن گفته که خروج او تمام نشود مگر بعد از سه روز و بعضي بر آنند که جز سر و گردن او بيرون نيايد و قول اشهر آن است که تمام او بيرون آيد و روي به مشرق نمايد و به آواز بلند صيحه کند که اهل شرق بشنوند و به اين طريق روي به مغرب و شام و يمن نمايد و عصاي موسي و خاتم سليمان با او باشد روي مومنان را به عصا مس کند درخشان گردد و خاتم سليمان را در ميان دو چشم کافران مالد روي ايشان سياه شود و روي زيمن کسي نماند مگر سفيدروي يا سياه روي باشد ومردم يکديگر را به نام و لقب نخوانند بلکه سفيد روي را گويند اي بهشتي و سسياه روي را گويند اي دوزخي و از ابو صريحه ي انصاري روايت است که از حضرت رسول خدا (ص) شنيدم که فرمود اين دابه را سه روز خروج باشد يکبار باقصاي مدينه بيرون آيد و خبر او در باديه فاش شود اما به مکه آيد نرسد و بعد از مدت طويل در مکه بيرون آيد و بار سوم مردمان در مسجد الحرام به طواف مشغول شوند از جانب مسجد آوازي بيرون آيد که ميان رکن بني اسود و باب بني مخزوم باشد و مردمان از او بترسند و بگريزند و جمعي که جز از خداي عزوجل نترسند دليرانه نزد او آيند و روي هاشان روشن شود مانند ستاره درخشان بعد از آن رو به نواحي ارجز نهد هر که وي را جويد بدو نرسد کسي که از او گريزد فوت نگردد و کسي که دشمن خدا باشد از او بترسد و به نماز مشغول و خود را به وي نمايد کمه نماز مي گذارم وي از پشت او آيد و گويد اکنون نماز مي کني و داغي بر وي نهد و با مردمان مجاورت نمايد و در حضر و سفر با ايشان بود و در مالهاي ايشان مشارکت نمايد و مومنان را از کافران بشناسند و در اندک فرصتي روي زمين را احاطه کند مرويست که حضرت موسي (ع) از حق تعالي در خواست که دابه الارض را بدو نمايد سه شبانه روز بيرون مي آمد و در هوا مي شد با خلقي مهيب و منظري عجيب موسي (ع) از او بترسيد و دعا کرد تا به چاي خود فرو رفت و نزد بعضي از اصحاب مادابه الارض کنايه از خروج صاحب الزمان (ع) که مهدي امت است و دو خطبه البيان از حضرت علي (ع) وارد شده که انا دابت الارض مويد اين قول است و تسميه آن حضرت بدين اسم از جهت آن است که دابه به معني مابدت في الارض است يعني چون حکم الهي به خروج او صار شود في الفور از ممکن غيب خود بيرون آيد و در رفتن سرعت نمايد و رد اندک فرصتي روي زمين را احاطه نمايد حذيفه روايت کند از رسول پرسيدم که خروج دابه الارض از کجا باشد فرمود از مسجدي که با حرمت تر از او نباشد نزد خدا يعني مسجد الحرام و عيسي از آسمان نزول کند و در نماز بدو اقتدا کند و چون طواف کن دهمه با وي طواف الارض از آنجا بيرون آيد و مردم را به نام کفر و ايمان بخواند مومن را نقطه سفيدي بر روي او زند که همه روي او نوراني گردد و کافر را نقطه سياه که همه روي او سياه شود و در کتاب اصول خمسه روايت است که دجال کافري است ساحر در نهايت مهارت در علم سحر و در زمان حضرت رسالت تولد شده روزي آن حضرت به دهي که در دو فرسخي مدينه مشرفه بود رسيد فرمود ولادت دجال در اين ده خواهد بود نام پدرش صياد و نام مادرش قطامه گويند و ايشان همه يهودند و اين حکايت



[ صفحه 400]



روز جمعه بود و چهارشنبه آن هفته وقت زردي آفتاب دجال متولد شد و چون بر زمين آمد في الحال بنشست و حرف زد و خود را وصف کرد و هر که هرچه بخاطر مي گرفت مي گفت و آنا فانا بزرگ مي شد و يک چشمش مثل دانه انگور که بر روي آن باشد بيرون آمده چشم ديگرش ممسوح يعني باطل و بازويش برابر و هموار بود ريش داشت او را دجال نام کردند دجال به معني دروغگو و فريبنده است در آن ايام عبدالله بن مسعود و محمد بن مسلم بدان ده رسيدند غوغاي بسيار شنيدند از سبب آن پرسيدند حقيقت حکايت را بديشان گفتند ايشان براي ديدن او به در خانه اش رفته ديدند که بر پيشاني او به خط صنع يزداني نوشته که الکافر بالله و به روايت ديگر ک ف ر ه به حرف منفرده پس از آن جا به خدمت حضرت پيغمبر (ص) رفته کيفيت را چنانکه ديده بودند به عرض رسانيدند روز ديگر آن سرور با ابن مسعود و عمر بدان ده رفتند تا به در خانه دجال رسيدند عمر در را در حلقه زد مادر دجال آمده ايشان را به درون برد حضرت خاتم الانبياء با رفيقان تمهيد نموده حم دخان را به خاطر گرفتند تا دجال را امتحان کنند که چه مي گويند چون داخل خانه شدند ديدند که دجال مربع نشسته بادزني گرفته خود را باد مي زند و لحظه به لحظه بزرگ مي شود و با مردم از هر باب سخن مي گويد حضرت رسول خدا فرمود اي دجال شهادت ده که من رسول خدايم دجال گفت تو به رساتل خدا از من اولي تر نيستي تو شهادت ده که من خدايم سيد عالم فرمود تعالک يا ملعون هلاک شوي اي ملعون و مرتبه ديگر آن را به شهادت دعوت فرمود جوابش همان بود مرتبه سيم فرمود بگو لا اله الا الله محمدا رسول الله دجال همان بيهوده اول و دوم را گفت چون آن حضرت از اسلام او مايوس شد از آنچه به خاطر گرفته بود استفسار فرمود دجال به استعمال گفت الر و حم الدخان حضرت مقدس نبوي فرمود قاتلک الله يس عمر شمشيري بر سر دجال زد اصلا در او اثر نکرد شمشير برگشت و بر سر عمر آمد چهار انگشت در آن نشست و خون بر سر و روي عمر ريخت حضرت فرمود اي عمر نتواني براي رد قضاي خدا چاره انگيخت پس دست مبارک بر جراحت او گذاشته دعا نمود في الحال جراحت به صحت مبدل شد چنانکه گويا هرگز نبوده و از آنجا بيرون آمده به مدينه مشرفه توجه فرمود دجال بدفعال از عقب آن معدن کمال و جمال نعين عدوان پوشيده و عصاي طغيان به دست گرفته به جانب مدينه رفته و چون خلايق آن خلقت عجيب و هيبت غريب را ديدند گروه بر او جمع گرديدند دجال به سر کوه دويد و سنگي گران برداشته به سر راه ايشان گذاشت و در ميان محبوسشان گردانيد عمر عنان عزيمت به جانب مدينه تافته ترسان و گريزان به خدمت حضرت رسالت شتافته حقيقت حال را به خدمت حضرت معروض داشت که دجال بطال جمعي مومنان را به سحر در کوه محبوس کرده آن حضرت متوجه کوه گشت دست به دعا به درگاه اجابت برداشته عرض کرد خدايا شر اين شرير را از من دفع کن تا وقتي که خود مي داني في الحال مرغي فرود آمده دجال را به چنگال نکال درر بوده و به اوج هوا برد و هر چند دجال تضرع و ابتهال مي نمود که اي محمد مرا از عذاب اين عقاب رهايء عطا فرما از تازيانه اشارت آن يگانه بشارت پي در پي بدان مرغ فرزانه مي رسيد که آن را از اين ديار دورتر بريد گويند آن طير فرخنده سير او را آن قدر دور گردانيد که به درياي طبرستان رسانيده و در جزيره انداخته در آن جا محبوس کرد به روايت ديگر بعد از دعاي آن سرور جبرئيل آمده آن بداختر را وقتي که در ميان يهود نشسته بود و پدر و مادر و قوم آن کافر مي ديدند و مي گريستند جبرئيل او را مي برد تا از نظر ايشان پنهان شد و در آن جزيره انداخته محبوس کرد و الحال در آن جا به زنجير و غل است تا وقتي که امر الهي بحر و جش تعلق گيرد.



[ صفحه 401]



و در کتاب صحاح مصابيح و زهره الرياض ذکر کرده که تيمم داري روزي در خدمت خاتم الانبياء نقل مي کرد که وقتي با سي نفر در کشتي بوديم کشتي به طلاطم امواج شکسته ما به تخته ي پاره چسبيده به جزيره افتاديم و به روايت ديگر کشتي يکماه در دريا سرگردان شد در آخر به جزيره رسيديم در آنجا خري ديديم آن قدر بزرگ بود که اگر پيش سرش بودي دمش را نديدي سرش مانند سر شتر و رويش به شکل و روي آدمي و پشتش چون پشت گاو و تمام بدنش گل گل بقدر درهم گفتم سبحان الله هرگز حيواني بدين صورت نديده ايم آن خر به زبان آمده گفت دجال که سوار من است از من عجيب تر است گفتم کجاست گفتم در اين قصر که مي نمايد پس به جانب قصر رفتيم شخصي را ديديم که بدان بزرگي کسي را نديده بوديم يک چشم او ممسوخ بوجهي که شکاف نداشت و در ميان دو دستش موي برآمده مثل نيزه و بر پيشانيش نوشته کافر بالله و از پاشنه تا به زانو به زنجير و بند و دست راستش بر گردن و بغل بسته ميان زمين و آسمان معلق ايستاده چون ما را ديد فريادي عظيم کرد و پر باد گشت که از آنجا پر شد چون ساعتي گذشت تسکين يافت به من گفت تميم داري توئي گفتم بلي و احوالي چند پرسيد بعد از آن گفت محمد را ديده اي گفتم کدام محمد گفت نبي تهامي عربي که تولدش در مکه بوده و به مدينه هجرت نموده صاحب لواي شفاعت و حوض کرامت را چون به آن حضرت برسي تصديق او کن و بدو ايمان آور و اين نصيحت که تو را کردم هيچکس را نکردم به روايت ديگر مصابيح پرسيد که عرب با او حرب کردند گفتم آري گفت بر چه قرار گرفت گفتم بسياري از ايشان اطاعت کردند گفت خيرشان در اين است بعد از آن گفت که نزديک است که مرا اذن خروج دهند و همه روي زمين را چهل شب بگردم بعد از آن الاغش را که حسام نامخ داشت طلبيده پيش آمد زانو به زمين نهاده گفت اين چند کس را بردار و در زمين خودشان فرود آر ما بر آن سوار گشته در يک ساعت به مدينه رسيديم پس تميم که نصراني بود به خدمت حضرت رسالت (ص) رفته ايمان آورد اين بود حکايت ولادت دجال اما کيفيت ظهور بد مآل و ساير احوال آن بطال بنحوي که در احاديث و اخبار آمده اين است که سه سال پيش از خروج آن ملعون خداي عزوجل در سال اول آسمان را امر فرمايد که ثلث باران را نگاه دارد و زمين را فرمايد که ثلث ذرع و گياه را نروياند و سال دوم آسمان و زمين هر کدام دو ثلث برکت و رحمت را قطع کند و سال سوم يک قطره باران نيايد و يک برگ گياه نرويد و بعد از آن دجال خروج کند و از بعضي اخبار چنين مستفاد مي شود که خروج دجال پيش از ظهور و خروج حضرت صاحب الامر خواهد بود و در بعضي ديگر از روايات وارد شده که خروج آن کافر هيجده روز قبل از ظهور آن حضرت است به هر تقدير وقتي که خروج کند اول بر سر کوهي نشيند و به آواز بلند فرياد کند که آوازش به هزار فرسخ رسد و بار ديگر نعره زند که همه ابرار و اشرار بشنوند و سه روز و نيم و به روايتي چهل روز بر سر آن کوه توقف کند تا اسباب اضلالش مهيا شود پس از کوه فرود آيد و بر آن حمار سوار شود و آن الاغ چنانکه مروي است بدنش گل گل سرخ است و چهار دست و پايش تا زانو سياه و از زانو تا سم سفيد و ميان دو گوش او چهل ميل فاصله دارد که هر سه ميل راه يک فرسخ است و بلنديش از زمين هفت فرسخ و درازي سي فرسخ و هر گامش يک ميل راه يک فرسخ است و بلنديش از زمين هفت فرسخ و درازي سي فرسخ و هر گامش يک ميل که سه گامش يک فرسخ باشد و در ميان هر دو گوشش جمعي از خلق بنشينند آن کافر بر آن خر سوار شود و عصائي از نقره که طولش يک فرسخ باشد در دست گيرد و به سحر از هر موي خرش نغمه و سازي در کمال خوشي برآيد و يک کوه بزرگ از طرف راستش به هر جا که رود روان شود که در نظر باغي نمايد در غايت آراستگي پر از انواع نعمتها و ميوه ها و از هر جانب جوئي جاري شود که ارواح بينندگان از



[ صفحه 402]



ديدنش پرواز نمايد و اين باغ را بهشت نام کند و از جانب چپش کوهي ديگر پر از آتش و مار و عقرب و انواع حشرات ارض و اصناف عذاب و آن را دوزخ نام نهد و به آواز بلند فرياد کند من خداي بي همتايم هر کس اطاعت من کند و به من ايمان آورد او را داخل بهشت خود کنم و به انواع نعمتها متنعم گردانم و هر که اطاعت من نکند به دوزخش اندازم حرام زادگان و امثال ايشان بدو گروند و از ساير مردم بسياري با وجود اينکه مي دانند که او کافر و کذاب است چون چند سال است که قحطي و تنگي ديده اند و آن همه مشقت و گرسنگي ديده اند و قوت ايماني هم ندارند و از مشاهده آن بهشت و نعمت از پي او روند و جمعي ديگر که عقل و شعور ندارند و در دل شک و شهبه دارند از اين کارها و سحرهاي ديگرش مثل اينکه از آسمان باران بارد و مردگان را در نظر خويشان چنان نمايد که زنده مي گرداند و هرچه به خاطر گيرند بگويد و امثال اينها که به سحر بکند فريبش خورده بر سرش جمع شوند و مجملا اکثر اهل عالم مطيع و منقادش گردند و در چهل روز تمام عالم را طي کند سواي مکه معظمه و مدينه مشرفه و بيت المقدس وقتي که مي خواهد داخل مدينه شود ب هامر الهي ملائکه با حربه هاي عذاب بر او حمله کنند چون مي دانند که ملائکه هستند و به امر خداي عزوجل منع مي کنند با ايشان برنمي آيد عزم مکه معظمه و خراب کردن خانه کعبه مي کند چون نزديک مکه شود حضرت عيسي (ع) از آسمان به خدمت حضرت صاحب الامر (ع) آيد و آن وقت نماز باشد آن سرور به حضرت عيسي (ع) گويد پيش بابست تا با تو نماز بگذاريم حضرت عيسي (ع) فرمايد که ما را نمي رسد که بر امت محمد مقدم شويم تو پيش باش که توئي حجت خلايق تا همه با تو نماز کنيم پس حضرت صاحب الامر (ع) امامت فرموده حضرت عيسي (ع) و ساير مومنان با آن سرور عالميان نماز کنند و بعد از نماز حضرت عيسي (ع) به امر آن سرور متوجه دجال گشته با حربه اي که از آسمان آورده دجال را بکشد مروي است که چون حضرت عيسي بر او حمله کند بگريزد پس جناب اقدس الهي زمين را امر فرمايد که آن را بگيرد و نگذارد که يک گام بردارد تا آن حضرت برسد و او را بکشد و و در روايت ديگر آمده که حضرت صاحب الامر (ع) خود دجال را که ملعون باشد به جهنم فرستد به هر تقدير بعد از کشتن آن کافر آن لشگر مظفر حمله بر سپاه دجال آورده به يک حمله همه ايشان را بکشد و هر که بگريزد و به گوشه يا پشت ديواري يا بر سنگي و هر جا که باشد پناه برد و پنهان شود خداي عزوجل آن موضع را برآورده گويد که فلان کس در پناه من است او را بيرون آورده از عقب دجال به جهنم فرستند تا يک نفر ناپاک در روي زمين نماند و جهان از رحبس آنها پاک شود و از عبدالله بن عمر مروي است که روزي حضرت پيغمبر (ص) بعد از نماز برخاسته روان گشت اصحاب در ملازمتش مي رفتند تا به در خانه اي رسيد حضرت در آن خانه را زد پيرزني در آمد و گفت چه مي خواهي يا ابوالقاسم فرمود يا ام عبدالله رخصت مي دهي که عبدالله را ببينم گفت درآئيد چون داخل شديم ديديم که شخصي سر به قديفه فرو برده و خود به خود حرف مي زند پيرزن بدو گفت ساکت شود که حضرت محمد (ص) حاضر شده که تو را ببيند پس حضرت فرمود بگو اشهد ان لا الا الا الله واني رسول الله گفت تو بدين امر سزاوارتر از من نيستي و روز ديگر حضرت همان وقت با اصحاب آمده او را بر بالاي درختي ديد که به آواز بلند چيزي مي خواند پيره زن بدو گفت حرف نزن و از درخت بزير آي که محمد (ص) حاضر شده پس ساکت شد حضرت رسالت (ص) حرف شهادت بدو فرمود و همان جواب شنيد روز سوم آمديم در ميان گوسفندان بود و آوازي مي کرد چون آواز کلاغ و گفتگوي سابق گذشت حضرت رسالت (ص) بدو فرمود اخسا و باز فرمود تو را مهلتي داده و به آرزوي خودنخواهد رسيد آنچه مقدر شده از تو به فعل آمده و در هر سه روز آن حضرت به اصحاب خود مي گفت خدا اين زن را از رحمت خود دور کند اگر نمي بود من شما را خبر مي دادم که اين او است و در روز آخر



[ صفحه 403]



فرمود حق تعالي هيچ پيغمبري را به دنيا نفرستاد الا آنکه ترسانيد قومش را از دجال وليکن او را در اين امت ظاهرا سخت گردانيد و او بيرون خواهد آمد بر خري سوار خواهد بود که ميان هر دو گوشش يک ميل مسافت خواهد داشت و بهشتي و دوزخي و کوهي از نان و نهري پر آب همراه او سير خواهد نمود و اکثر تابعان او از يهود و زنان اعراب باشند و در جميع آفاق سير خواهد کرد به غير از مکه و مدينه که قدمش بحرمين نخواهد رسيد و اناربکم الاعلي خواهد گفت هرگاه امر او بر کسي مشتبه شود بايد بداند که حق تعالي اعور نيست و بر خر سوار نمي شود و شيخ بن بابويه عليه الرحمه بعد از نقل اين حديث فرموده عجبست که مخالفين و اهل عناد تصديق مثل اين خبر در باب دجال مي نمايند و در کتب خود نقل مي کند و بقاي او و غايب بودنش در اين مدت استبعاد مي کند با اين همه احاديث و نصوص از حضرت رسالت و اصحاب عصمت (ع) که در شان آن حضرت واقع شده و آن اين نيست الاتعصب و عناد و اطفاء نوراله و دشمني با حضرت رسالت پناه (ص) چنانکه ملاحده و براهمه و يهود و نصاري مي گفتند که معجزات و دلائل رسول الله نزد ما ثابت نشده و به صحت نه پيوسته اهل سنت نيز مي گويند اين احاديث و اخبار پيش ما به ثبوت نرسيده و هرچه از قول آن طوائف بر ما لازم شود از اينها نيز برايشان لازم خواهد بود و مي گويند عقل ما تجويز نمي کند که در زمان ما عمر کسي بدين مقدار برسد با آنکه رسول خدا فرمود که هرچه در امم سابقه واقع شده در اين امت نيز واقع خواهد شد هذا النعل بالنعل و در انبياي سابقه عمر نوح نبي به هزار و پانصد سال و انبياء ديگر بوده اند و هستند و اصحاب کهف سيصد سال زنده در خواب بودند همه را تصديق مي کنند الا صاحب الامر را و يابي الله الا ان يتم نوره و لو کره المشرکون و در تفسير خلاصه المنهج مذکور است که اسماء بنت زيد روايت کرده که جمعي احوال دجال را از حضرت رسالت (ص) پرسيدند فرمود که او آدميست از آدميان ديگر به قد بلندتر و به جثه قوي تر و يک چشم دارد و آيات ظهور او آن است که مردم به سال پيش از خروج او به قحط و غلا دچار باشند سال اول آسمان از آنچه بارد ثلث باز دارد زمين از آنچه حاصل دهد ثلثي نگاه دارد و در سال دوم دو ثلث باز گيرد در سال سوم اصلا باران نبارد و از زمين گياه نروياند و اکثر جانوران از گرسنگي بميرند ابو امامه گويد روزي رسول خدا (ص) خطبه خواند بيشتر خطبه آن حضرت در بيان حال دجال بود و از آن جمله فرمود اي مردمان در زمين هيچ فتنه از فتنه دجال زياده نيست و حق تعالي هر پيغمبري را که فرستاده است او را از فتنه دجال تخويف داده است من پيغمبر آخر الزمان هستم و شما آخرين امت يمکن که دجال در زمان شما بيرون آيد اگر من باشم او را به حجت الزام نمايم و اگر شما باشيد جهد کنيد تا او را به حجت ملزم گردانيد و چون وقت خروج او در رسد از ميان دو کوه شام و عراق بيرون آيد و لشگر خود را از دو طرف بفرستد و دعوي نبوت و ربوبيت نمايد و در ميان چشمهاي او نوشته باشد که او نوميد از رحمت خداست و هر مومن که او را بيند آب دهن بر روي او اندازد و با وي بهشتي و دوزخي باشد هر مومني که به دوزخ وي گرفتار شود بايد فواتح قرآن را بخواند تا آتش بر وي اثر نکند مدت ملک او چهل روز باشد بعضي از آن روزها برابر چند سال باشد و بعضي ديگر کمتر از سال و برخي مقدار چند ماه و بعضي برابر هفته و بعضي به مقدار روزي بعضي به مقدار ساعتي و روز آخر به قدر گرفتن آتش باشد در چوب خشک و ديوها داشته باشد که به صورت آدميان متمثل شوند پس يکي را گويد که اگر پدر مادر تو را زنده گردانم به ربوبيت من اقرار کني گويد آري في الحال بعضي از ديوان به صورت پدر و مادر او متشکل شوند و او را گويند اي فرزند متابعت او کن که آفريدگار تست الحاصل آن ملعون تمام شهرها را مسخر گرداند جز مکه و مدينه چون قصد آن دو شهر کند از آسمان فرشته بيايد



[ صفحه 404]



و او را منع نمايد آنگاه زلزله پيدا شود هيچ منافق در مدينه نماند الا آنکه بيرون آيد و تابع درجال گردد و مردم آن روز را يوم الاخلاص گويند ام شريک عرض کرد يا رسول الله آن روز مومنان کجا باشند فرمود پناه به بيت المقدس برند دجال بيابد و آنجا را احصار کند پس حضرت صاحب الامر بر ايشان ظاهر شود وقت نماز بامداد اقامه بگويد و با ايشان به نماز مشغول شود و چون فارغ شود حضرت عيسي (ع) از آسمان نزول نمايد و در ساير نمازها به آن حضرت اقتدا کند پس در شهرها را بگشايند و با دجال ملعون هفتادهزار جحکود مسلح شود و چون حضرت عيسي (ع) از آن شهر بيرون آيد دجال بگريزد و آن را در حوال شهر بگيرند و بکشند و لشگرش در پس حصارها پنهان شوند حق تعالي آن حصارها را به سخن درآورد تا با مومنان گويند که دشمنان شما در پس ما گريخته اند و آن روز مومنان داد خود را از کفار بستانند و خدا حقد و حسد از دل مومنان بردارد تا همه يکديگر را دوست دارند و بعد از آن هيچ کافر در عرصه دنيا نماند و حق تمام عالم را مملو از نعمت گرداند.

فصل

علي بن عبدالرحمن بن عبدالله

از ابي الجارود و او از امام محمد باقر (ع) روايت نموده که آن حضرت فرموده که قائم آل محمد در اين امت مالک دور زمين خواهد شدو سيصد سال پادشاهي روي زمين خواهد کرد و همانقدر که اصحاب کهف در آن مدت در خواب بودند حق تعالي گشاده مي گرداند شرق و غرب زمين را به جهت او و از ترس شمشير اوديني نخواهد بود الا دين محمد صلي الله عليه و آله.

محمد بن بابويه و شيخ طوسي ره به سندهاي معتبر از حضرت علي بن موسي الرضا روايت کرده اند که آن حضرت فرمود ناچار است شيعيان را از فتنه عظيمي که در آن فتنه بسياري از شيعيان خاص از دين بدر روند و آن در وقتي است که سه تن از فرزندان من وفات يابد و بعد از آن امام ايشان غايب گردد و اهل آسمان و زمين بر او بگريندن و بسياري از مومنان بر او دل سوخته و محزون باشند چشمه زلال امامت منبعش از ايشان مخفي باشند و چون وقت ظهور او شود در ماه رجب سه آواز از آسمان بر ايشان برسد که نزديک ودور بشنوند يکصدا بدين مضمون که الا لعنه الله علي قوم الظالمين البته لعنت الهي ثابت است بر ستمکاران صداي دوم ازفه الازفه يعني نزديک شد امري که آن را به نزديکي وصف مي کردند يا نزديک شدني بود صداي سوم بعد از مدتي ظاهر شود در پيش قرص آفتاب و صدا رسد که هذا اميرالمومنين فذکر في هلاک الظالمين يعني اميرالمومنين که برگشته به دنيا تا هلاک کند ظالمان را پس در آن وقت فرج مومنان برسد و مرده ها آرزو کنند کاش زنده مي بوديم و خدا سينه هاي مومنان را از کينه هاي منافقان و غمهاي ايشان نجات دهد و در احاديث معتبره وارد شده که آن حضرت در روز شنبه عاشوراي محرم ظاهر شود و پشت بر حجرالاسود اندازد و اول کسي که با او بيعت کند جبرئيل باشد که به صورت مرغي سفيد بال شود و بيعت نمايد پس جبرئيل يکپاي خود بر کعبه و يکپاي بر بيت المقدس و به آواز بلند ندائي کند که همه خلايق بشنوند و آن ندا اين باشد: اتي امر الله فلا تستعجلون يعني آمد امر خدا پس طلب زود آمدن او مي کند و به روايت ديگر جبرئيل به نام و نصب قائم (ع) ندائي کند که هر که در خواب باشد بيدار شود و هر که نشسته باشد برخيزد هر که ايستاده باشد از دهشت بنشيند و در احاديث بسيار وارد شده که پنج علامت پيش از ظهور مهدي (ع) خواهد بود صداي آسمان و خروج کردن سفياني فرورفتن لشگر او به زمين کشته شدن نفس زکيه از سادات حسينيه در پيش کعبه يا در کوفه خروج کردن يماني از جانب يمن و در ساعتي که خروج کند سيصد و سيزده تن از نيکان شيعيان از شهرهاي مختلف از اطراف جهان نزد آن حضرت حاضر شوند يعني شب از ميان رختخواب خود ناپيدا شوند و صبح در مکه حاضر باشند وبعضي علاينه برابر سوار شوند و در همان



[ صفحه 405]



صبح نزد آن حضرت حاضر شوند و حضرت سيصد و سيزده شمشير آسماني بر ايشان قسمت نمايد که بر هر شمشيري نام آن شخص و پدر و کنيه و نسبش نوشته باشد و از جمله علامات ظهور آن حضرت گرفتن آفتاب است در نيمه ي ماه رمضان و گرفتن ماه در آخرش هر دو به خلاف عادت و قواعد منجمين و يکي فرو رفتن مردم در بيدا چنانچه بعد از اين بيايد و يکي در مغرب و يکي در مشرق ايستادن آفتاب در ميان آسمان از اول زوال تا اواسط عصر و طلوع کردن آفتاب از جانب مغرب و ظاهر شدن ستاره دم دار در طرف مشرق که روشني دهد مانند ماه پس ختم شود به حدي که نزديک باشد از دو طرف به يکديگر برسد سرخي در آسمان به هم رسد و به اطراف آسمان منتشر شود و آتش طولاني در طرف مشرق ظاهر شود سه روز يا هفت روز بماند و عريان بر شهرها مستولي گردند و اهل مصر پادشاه خود را بکشند و سه علم خلافت و پادشاهي در شام بلند شود و علمهاي بني قيس و عرب داخل مصر شوند و علمهاي قبيله ي کنده از عرب متوجه خراسان شوند و شصت نفر دروغگوي به همرسند که همه دعوي پيغمبري کنند و دوازده علم از آل ابي طالب بلند شود که همه دعوي امامت نمايند و باد سياهي در بغداد در اول روز بلند شود و زلزله شود که اکثر شهر بر زمين فرود رود خوف و قتل و طاعون و کمي اموال زراعات و ميوه بر عراق مستولي شود و ملخي زرد در غير وقتش نازل شود و طائفه از عجم با هم جنگ کنند و خون بسيار در ميانشان ريخته شود جماعتي از اهل بدعت به صورت ميمون و خوک مسخ شوند.

فصل

از جمله علامات قيام قائم

آن است که منادي ندا کند در شب بيست و سوم ماه مبارک رمضان به اسم قائم آل محمد (ص) که بالحق مع علي و شيعته و در آخر همين روز منادي شيطان ندا کند که الحق مع عثمان و شيته پس آنها که صاحب يقين نباشند و دلهاشان به مرض شک و شبهه مبتلا باشد به صداي دوم گمراه شوند و آنها که صاحب يقين باشن دو اخجحاديث اهل بيت را شنيده اند که نداي دوم شيطانست و اعتقاد به فرموده ي ايشان داشته باشد بر ايمان ثابت بمانند و در حديث ديگر وارد شده که آن حضرت رد ميان رکن و مقام ظاهر شود و جبرئيل با او در آنجا حاضر آيد و شيعه ي آن حضرت را از طرف زمين به خدمت او خواند و به امر حق تعالي سيصد و سيزده تن در آن به حضور صاحب الامر (ع) حاضر آيند چهار تن از پيغامبران حضرت عيسي (ع) از آسمان به بام خانه کعبه نزول کند از نردبان به زير آيد و ادريس نبي و خضر و الياس و چهارتن از فرزندان حسن بن علي و دوازده تن اولاد امام حسين و چهار تن از مکه و مثل آن از بيت المقدس و دوازده کس از شام و و مثل آن از يمن و سه نفر از آذربايجان و سه نفر از عروه و سه تن از بني حيه و چهار تن از بني تميم و دو نفر بني اسد و هفت تن از بغداد و چها رکس از اولاد عقيل و مثل آن از واسط و هفت تن از بصره و مثل آن از کوهستان بصره و شش تن ناحيه بصره و چهار تن از خرماستان مثل آن جرجان و مانند آن ازري دوازده تن از قم يکتن اصفهان چهار تن کرمان يک تن از مکران سه تن موالدي سه تن از مرو پنج تن هندوستان سه تن قزوين مثل او از ماوراء النهر و سهتن از حبشه و دوازده تن از کوفه و چهار کس نيشابور و دوازده تن از سبزوار هفت تن از طوس و سه تن از دامغان و چهار تن از کوس که اين جمله سيصد و سيزده تن باشند ظاهر همگي يکي و باطن همه يکي تن و مال فداي يکديگر کنند و حضرت حجت (ع) جامه سفيد پوشيده باشد و انگشتري در دست يکي از حسن بن علي نقش آن اني واثق بر حکمت و يکي از حسين بن علي عليه السلام انا مستجير يا امان الخائفين روز پنجشنبه ظهور نمايد و روز جمعه وقت نماز ظهر خروج کند ذوالفقار حضرت



[ صفحه 406]



علي (ع) در کمر وزره جعفر طيار در بر و قضيب پيغمبر در دست سه علم همراه داشته باشد بر يکي نوشته که اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت علکيم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دينا بر علم دوم نقش باشد يوفون باالنذر و يخافون يوما کان شره مستطيرا و بر علم سوم نوشته باشد که لا اله الا الله محمدا رسول الله علي ولي الله و وصي رسوله و الحسن و الحسين و التسعه من ولد حجج الله و منادي صاحب الامر (ع) ندا کند که هيچکس طعام و شراب همراه برندارد و سنگي که موسي بن عمران همراه مي داشت بر شتر بار شده همراه آن حضرت باشد و در هر منزلي فرود آيد چشمها از آن سنگها روان باشد و هر گرسنه که از آن بخورد سير بشود و هر تشنه که از آن آب بياشامد سيراب گردد و جمله لشگر و چهارپايان را آب کافي باشد تا وقتي که به نجف اشرف فرود آيد و عصاي موسي در دست آن حضرت باشد و هر معجزه که در زمان موسي از آن صادر مي شده در دست آن حضرت نيز همانها به ظهور آيد بلکه معجزات انبياء همه از آن حضرت ظاهر شود و مويد باشد به نصرت از جانب الله و زمين در زير قدم آن حضرت نورديده شود و گنجهائي که در آن پنهان است از خود ظاهر سازد و آوازه آن حضرت به شرق و غرب برسد و حق تعالي دين او را بر ساير دين ها مسلط گرداند اول کلمه بر زبان مبارک جاري فرمايد اين باشد که بقيه الله خير لکم ان کنتم مومنين و بعد از آن فرمايد انا بقيه الله و خليفه الله و حجه عليکم و سلام نکند هيچکس به او مگر بدين طريق که السلام عليک يا بقيه الله في الارض و در روي زمين هيچ جا سجده غير از واجب الوجود نباشد و هر بتي و صنمي که بوده باشد آتش در او افتد بسوزد و از علامات ظهور حضرت صاحب الامر (ع) خروج سفياني است از جانب شام و خروج يماني از شهر يمن و کشته شدن پسري از آل محمد در ميان رکن و مقام که نام او محمد بن الحسن الزکيه باشد و از حضرت امام جعفر صادق (ع) مروي است که فاصله در ميان قتل نفس زکيه و خروج قائم بيش از پانزده روز نباشد و نيز از آن حضرت مروي است که فرمود گرويا مي بينم که سفياني رحل خمود را در رحبه کوفه انداخته است و منادي او ندا کند که هر که سر مردي از شيعيان علي را بياورد او را هزار درهم بدهم پس همسايه در حق همسايه خود جهد کند و گويد از آنهاست و گردنش را بزند و هزار درهم بگيرد و غمازان شما يعني شيعيان در آن روز نباشد الا فرزندان زنا و از صاحب برقع به شيعيان من جورها برسد پرسيدند که صاحب برقع کدام است فرمود شخصي از مردم شما که از زنا بهم رسيده و به رقع ببندد و او شما را شناسد و شما او را نشناسيد تا آنکه بر اسبي ابلق حضرت صاحب الامر سوار شود و در ظهر کوفه نزول کند و دفع دشمن نمايد و عدد لشگر او به صد هزار برسد و هفتاد هبزار چشمه در کوهها و بيابانا به قدرت حق تعالي جاري گردد که لشگر او را تعب بي ابي نباشد و چهل و نه ميل وسعت لشگرگاه قاء است و در تمامي لشگر آن حضرت مخنس و ديوث و خمار و فاسق نباشد و هفتاد هزار قرآن خوان در لشگر او به تلاوت مشغول باشند و نماز به جماعت ادا مي شود و آن حضرت به خلق محمد و سخاوت علي و زهد حسن و شجاعت حسين و ورع زين العابدين با خلق زندگاني کند و محمد بن زيد الکوفي نيز روايت کند از حضرت امام جعفر صادق (ع) که آن حضرت فرموده هفت کس از فرزند من يعني از حضرت صاحب الامر (ع) معجزه خواهند خواست اول شخصي از ماوراءالنهر از آن حضرت معجزه الياس خواهد طلبيد و امام (ع) و من يتوکل علي الهل فهو حسبه گفته از روي آب از اين طرف دجله به آن طرف خواهد رفت و موزه اش تر نخواهد شد آن لعين گويد که جادوگر است و اين فعل جادوگري است پس امام (ع) به آب حکم فرمايد که او را بگيرد و هفت روز در آب زنده باشد و فرياد کند که اين جزاي آنکه امام زمان را انکار کند دوم مردي باشد از اصفهان که از آن حضرت معجزه ابراهيم خليل خواهد آن حضرت امر کند تا آتش عظيم برافروزند و اين آيه بخواند فسبحان الذي بيده ملکوت کل شي و اليه ترجعون و به آتش داخل شود و سلامت



[ صفحه 407]



بيرون آيد آن ملعون گويد اين سحر است امام (ع) آتش را امر فرمايد تا او را بگيرد و او در آتش سوزد و گويد اين است جزاي آنکه منکر امام عصر شود سوم شخصي باشد از فارس چون عصاي موسي را در دست آن حضرت ببيند گويد معجز موسي (ع) از او مي خواهم حضرت قائم (ع) اين آيه را تلاوت فرمايد و الق عصاک فاذا هي ثعبان مبين و عصا را بيندازد در حال اژدهائي شود آن ملعون گويد اين جادوگر است پس به حکم امام (ع) عصا او را فرود برد و گردنش در بيرون بماند و گويد اين جزاي آنکه مع9جزه را جادوگري گويد چهارم مردي باشد از مردم آذربايجان که استخواني در دست گيرد و از حصرت ضاحب الامر (ع) معجزه عيسي خواهد و گويد اگر تو قائم و امامي اين استخوان به سخن درآيد پس گويد اي امام معصوم هزار سال است که به عذاب گرفتارم و به دعاي تو اميد نجات دارم از خدا درخواه تا عذاب از من بازگيرد آن ملعون نيز ايمان نياورد پس به امر امام بردارش کنند و هفت روز بر سر دار فرياد کند که اين جزاي آنکه معجزه امام بيند و انکار کند پنجم منکري از اهل يمن باشد گويد که آهن در دست داود نبي نرم مي شد اگر در دست تو نيز نرم گردد امام باشي و امام (ع) آهن را چون موم کند آن ملعون همان بر انکار خود ثابت باشد پس حضرت عمودي در گردن او انداخته تاب دهد و او فرياد کند که اين جزاي آنکه امام صادق را تکذيب کند ششم يکي از بزرگان گويد که کارد بر حلق اسمعيل کار نکرد و من آن را معجزه او مي دانم اگر در دست تو ظاهر شود به امامت تو اقرار مي کنم امام (ع) کاردي به دست او دهد که پسر خود را ذبح کن و او به قوت تمام آن کارد را هفتاد بار بر گلوي پسر خود مالد اصلا نبرد پس آن ملعون از روي غضب کارد را بر زمين زند به فرمان خداي تعالي آن کارد خود را بدو رسانيده حلقش را ببرد و به دوزخش فرستد هفتم اعرابي معجزه جدش محمد المصطفي (ص) طلب نمايد آن حضرت شيري را طلبيده از او شهادت بر امامت خود بخواهد شير سر بر زمين نهاده روي به خاک بمالد و به زبان فصيح بر حقيقت و امامت آن حضرت اداي شهادت نمايد و چون بيند که آن اعرابي اقرار به امامت آن حضرت نمي کند آن شير او را در آن لشگر گاه بدراند و او فرياد کند که هر که انکار امامت حضرت صاحب الامر(ع) کند سزايش اين است چنانکه خلايق از او بشنوند آخر آن شير او را پاره پاره کند و بخورد و در کتاب اصول خمسه مذکور است که پيش از ظهور حضرت صاحب الامر (ع) چند چيز ظاهر شود که علامت ظهور آن حضرت است يکي آنکه مردي از جانب شام خروج کند و بر آن حوالي مستولي شود ظاهرا از نسل بني عباس باشد دوم خروج سفياني که مردي است نامش عثمان بن عتبه است از نسل يزيد بن معويه بن ابي سفيان در شام خروج کند و تمامي بلاد شام را مسخر گرداند مردي باشد چهارشانه ميانه بالا برگ سر کريه منظر بد صورت کبود چشم آله رو چنان نمايد که يک چشمش کور است اما کور نيست هفت ماه پيش از ظهور حضرت صاحب الامر (ع) در ماه رجب خروج کند سوم خسوف ماه در پنجم و در بعضي احاديث در آخر ماه وارد شده چهارم کسوف آفتاب در پانزدهم و اين علامت يعني گرفتن آفتاب در ميان ماه و گرفتن ماه در اول يا در آخر از روزي که دنيا خلق شده تا روزي که دنيا تمام شود هرگز واقع نشده و نخواهد شد مگر در آن وقت پنجم فرو رفتن لشگري به زمين در بيدا که نام جائي است ميان مکه و مدينه و کيفيت آن اين است که سفياني از شام سيصد هزار کس فرستد که خانه کعبه را خراب کنند چون به زمين بيدا رسند خداي تعالي زمين را امر کند که تمام آن لشگر را فرو برد مگر دو کس که باقي مانند و فرشته را فرستد که سيلي بروي ايشان زند که روي هر دو بقه قفا برگردد و به يکي که نام او مهدي باشد گويد برو و خبر براي سفياني ببر و ديگري را که نامش يزيد است گويد برو و مژده هلاک اين لشگر را به مهدي آل محمد (ص) برسان و به خدمت آن حضرت آمده خبر رساند و ايمان آورد آن حضرت دست مبارک بر روي او مالد رويش درست شود بعد از آن لشگري



[ صفحه 408]



به شام فرستد که سفياني را در آنجا بکشند ششم قتل نفس زکيه است که ميان رکن و مقام و آنچنان است که چون ظهور آن حضرت نزديک شود يکي از ملازمان او که در خدمتش مي باشند اين مژده را در مکه به جواني که نامش محمد بن الحسن و ملقب به نفس زکيه است از ذريه حضرت امام حسن مجتبي (ع) مي باشد برساند و او بي تابي کرده اراده خروج کند اهل مکه خبردار گشته او را کشته سرش را براي سفياني فرستند و پانزده روز بعد از اين قضيه حضرت صاحب الامر (ع) خروج کند هفتم صيحه يعني آواز و آن چنان است که اول در وقت طلوع آفتاب جبرئيل از آسمان آواز کند که اين مهدي آل محمد (ص) ابوالقاسم م ح د د بن الحسن است امام نهم از اولاد امام حسين (ع) اطاعت او کنيد تا مهدي شويد و با او مخالفت نکنيد که گمراه گرديد و اين آواز را اهل زمين و آسمان از ملائک و جنو انس در شرق و غرب و بحر و بر عالم همه بشنوند و متوجه آن گشته با يکديگر گفتگوي آن را کنند و وقت غروب آفتاب در همان روز از طرف مغرب شيطان از جانب آسمان ندا کند که پروردگار شما عثمان بن عتبه از نسل يزيد بن معاويه است که از زمين فلسطين در جانب شام خروج کرده پيروي او کنيد تا هدايت يابيد و مخالفتش نکنيد که گمراه شويد هر کس که در دلش شک و شبهه باشد و طينتش ناپاک بود از آواز دوم گمراه گردد وقت ظهور آن حضرت روز جمعه يا شنبه دهم محرم است يکي از سال هاي طاق و يک يا سه يا پنج يا هفت يا نه و رنگ مبارک آن حضرت سرخ و سفيد و پيشانيش گشاده و بر روي راستش خالي نوراني مانند ستاره درخشان و عمر شريف آن حضرت به حسب سال بسيار است اما سيماي مبارکش جوانست و به صورت مرد چهل ساله يا کمتر و چون وقت ظهور و طلوع آن خورشيد انور برسد علم آن سرور بامر خالق اکبر خود بخود گشوده بزبان آيد که اي ولي خدا بيرون آي و شمشير بکش و دشمنان خدا را بکش شمشير آن سرور خود از غلاف بيرون آمده گويد اي ولي خدا بيرون آي و پيش از اين توقف منماي و شب که مردم در خواب باشند جبرئيل و ميکائيل و ملائکه ديگر صف صف به خدمت آن حضرت آيند جبرئيل عرض کند اي سيد من قول تو مقبول و امر تو مطاع است هر چه خواهي بفرما پس آن سرور دست مبارک بر روي انور خود مالد فرمايد الحمدلله که به وعده ما وفا نمود و اختيار روي زمين را به ما تفويض فرمود و اول و آخر همان روز آواز جبرئيل از آسمان و آواز شيطان از زمين چنانکه گذشت بيايد و صبح آن روز حضرت از مکه معظمه ظهور فرمايد و پشت مبارک به خانه کعبه داده ايستاده اين آيه را تلاوت فرمايد بقيه الله خير لکم ان کنتم مومنين يعني باقي مانده ي خدا از مله خلفا اهل بيت پيغمبر شما بهتر است براي شما اگر ايمان بياريد آنگاه فرمايد انا بقيه الله و خليفه عليکم يعني منم باقي مانده از اهل بيت پيغمبر خدا و خليفه و حجت خدا بر شما بعد از آن به آواز بلند فرمايند اي بزرگان و خاصان من که خدا شما را براي من ذخيره نموده و مهيا فرموده از روي طوع و پاي رغبت در پيش من حاضر شويد و جمع گرديد و اين آواز حضرت به گوش همه در آنها در مشرق و مغرب و هرجا که باشند برسد و سيصد و سيزده کس که بزرگان و سرکردگان اصحاب آن حضرت اند از اطراف عالم در همان روز در خدمت آن حضرت حاضر شوند بعضي شب در خواب باشند صبح که بيدار شوند خود را در خدمت آن حضرت ببيند و برخي در روز برابري سوار گرديده به خدمت آن حضرت روند و آن سرور در مکه آنقدر توقف کند که ده هزار کس از شيعيان در خدمتش جمع شوند بعد از آن از مکه بيرون آمده متوجه مدينه مشرفه شود جبرئيل در جانب راستش ميکائلي در جانب چپ و اسرافيل در پيش رو و در حديث ديگر ميکائيل در مقدمه لشگر چون داخل مدينه شود بر سر قبر حضرت رسول (ص) رفته مردم را جمع نموده امر فرمايد که جسد ابوبکر و عمر بيرون آورند چنان تازه باشد که گويا تازه مرده اند چون سنيان و مواليان ايشان چنان ببيند و اعتقادشان و



[ صفحه 409]



محبتشان نسبت به ايشان زياد گرديده خوشحال و مسرور گردند پس آن حضرت امر فرمايد که جسد هر دو را بر شاخ درخت آويزند في الحال درخت سبز و تازه گردد و باردار شده في الال بارش برسد بعد از آن منادي آن حضرت ندا کند که دوستان ايشان از ميان مردم بيرون نموده جدا بايستد پس مردم دو قسم شوند يکي دوستان ايشان و ديگري دشمنان آنها پس آن حضرت دوستان ايشان را امر فرمايد که از ايشان تبري کنيد و بيزار شويد گويند پيش از آنکه ما اين حالت و کرامت را نديده و ندانسته بوديم که در پيش خدا اين قدر قرب و منزلت دارند که بدنشان بعد از اين همه ساليان دراز بسيار که در قبر مانده اند تر و تازه و از برکت ايشان درخت خشک در يک لحظه بار آورد از ايشان برنمي گرديديم بدو اعتقاد داشتيم و الحال که اين مشاهده مي کنيم چون تبري مي کنيم بلکه از تو و جمعي که بر تو ايمان آورده اند و ايشان را بردار کرده بيزاريم پس آن سرور باد سياهي را امر فرمايد که به ايشان وزد همه در آن لحظه بميرند بعد از آن فرمايد که جسد ابوبکر و عمر را از دار به زير آورده باذن الله تعالي زنده گرداند و همگي خلايق را جمع فرمايد بعد از آن هر گناهي که اول دنيا تا آن وقت هر کس در هر جاي عالم کرده حتي قابيل که هابيل را کشته و نمرود که حضرت ابراهيم را در آتش انداخت و آنچه برادران با حضرت يوسف کردند و بني اسرائيل که يحيي را کشتند و بر دار کردن حضرت عيسي (ع) و عذاب جرجييس و دانيال مجملا هر گناهي که ابوبکر و عمر خود يا ديگران کرده حتي يک قطره خون ناحق که ريخته و يکدرهم که به ظلم گرفته و فرجي که به حرام هتک حرمتش شده و هر ظلم و جوري و ربا و رشوه و فاحشه که هر کس در هر جاي عالم کرده باد همه را يک يک بر ابوبکر و عمر مي شمارد و گناه همه را بر آنها ثابت مي گرداند چنانچه آنها بر همه اعتراف مي کنند بعد از آن به عوض هر کدام جدا جدا ايشان را قصاص کند بعد امر فرمايد که آنها را بر همان درخت آويزند بعد امر فرمايد که آتشي از زمين بيرون آيد ايشان را با درخت بسوزاند پس باد را امر فر مايد تا خاکستر ايشان را با درخت ببرد باز آنها را زنده گرداند و هر شبانه روز هزار بار آنها را بکشد تا روز قيامت که به جهنم روند و در قعر جهنم قرار گيرند پس آن حضرت متوجه کوفه شود و در آن وقت لشگر آن حضرت چهل و شش هزار کس باشند و مثل ايشان از ملائکه و ن از امام جعفر صادق (ع) روايت است که فرمود چون جبرئيل نداي ظهور حضور صاحب (ع) در دهد هيچ ايستاده نباشد الا آنکه بنشيند و هيچ نشسته نباشد مگر آنکه برخيزد و هيچ خوابيده نباشد مگر آنکه از هيبت صداي جبرئيل بيدار شود و چون صاحب (ع) ظهور فرمايد هيچ مومني نماند که آرزوي خدمت آن حضرت نداشته باد و از براي تعجيل فرج آل محمد (ص) دعا کرده باشد الا آينده بر سر قبرش آيد و نام او را مذکور سازد و خبرش داده گويد اي فلاني صاحب شما ظهور فرموده اگر برخيزي به او ملحق شوي و اگر خواهي بخواب تا روز قيامت موعود پس بسياري از شيعيان سر از خاک بردارند و به دنيا رجوع کنند و زنان و فرزندان به هم رسانند زياد بن صلت گويد که از حضرت امام رضا پرسيدم که صاحب امر توئي فرمود بلي ليکن نه آن صاحب امري که زمين را بعد از آنکه پر از جور شده باشد پر از عدل نمايد و چگونه من باشم بدين ضعف بدن که مي بيني به درستي که قائم آن کسي است که چون خروج کند در سن پيران باشد و منظر جوان داشته باشد و او را قوتي خواهد بود اگر دست درازي کند به عظيم ترين درختي روي زمين باشد البته آن را از بيخ و بن بکند و اگر به کوهي صدا کند چنان بلزد که سنگهايش از هم بپاشد وبا او باشد عصاي موسي و خاتم سليمان و او از فرزند من است و آن را غيبتي باشد آن قدر که خواهد خداي تعالي و از دور سخنان مردم بشنود چنانکه از نزديک شنود بر مومنان رحمت و بر کافران عذاب باشد و زمين را از نور روي خود نوراني سازد و ميزان عدل شد در ميان خلق که احدي ظلم نتواند کرد و آن را طي الارض بود



[ صفحه 410]



و سايه نداشته باشند و منادي از آسمان ندا کند بدين طريق که همه اهخل زمين بشنوند که الان ان حجة الله قد ظهر عند بيت الله فاتبعوه فان الحق همه يعني به يقين بدانيد که حجت خدا در خانه خدا ظاهر شده پس تابع او شويد که حق با اوست.

و در خرائج مذکور است که از حضرت امام رضا (ع) صفت قائم آل محمدند (ص) را پرسيد فرمود از علامات او يکي آن است که بايد پيرو منظر جوان باشد حتي آنکه هر که نظر بدو کند خيال کند که چهل سال بيش ندارد و از علامات ظهور آن حضرت آنکه چون وقت خروج شود علمي که با او باشد خود به خود شقه اش باز شود و از آن صدائي بيرون آيد که يا ولي الله اقتل عدو الله و شمشيرش خود به خود از غلاف بيرون آيد و به زبان فصيح گويد اخرج يا ولي الله اقتل عدو الله و شمشيرش خود به خود از غلاف بيرون آيد و به زبان فصيح گويد اخرج يا ولي اله فلا يخل لک ان تقعد بعد الاغن اعداء الله پس ظهور کند و جبرئيل در دست راست و ميکائيل در دست چپ و شعيب بن صالح پيشرو لشگر او باشد و به موجب آيه ي کريمه ي اينما تکونوا يات بکم الله جميعا بعدد اصحاب بدر جماعت مذکورين را بدو رساند و در حديث آمده که بين يدي القائم موت احمر است و برخي به طاعون که مکوت ابيض است به جهنم خواهند رفت و اين ظهور قائم بعداز آن است که دوازده تن از بني هاشم دعوي امامت کرده و هر يک خود را قائم ناميده خروج کرده باشند و همه گشته شده باشند دجال ملعون نيز ظاهر گرشته خلقي بسيار تابع آين شقي شده باشد که در آن وقت آفتاب از مغرب طلوع کند حضرت حجت (ع) از مکه روز پنج شنبه ظهور کند و روز جمعه خروج نمايد و عالم را پر از عدل گرداند.