بازگشت

معجزه 36


سعد بن عبدالله الاشعري روايت مي کند که روزي يک از مخالفان به من رسيده از من پرسيد که چه مي گوئي در ابوبکر و عمر ايشان طوعا و رغبت ايمان آوردند يا با جبار و کراهت اظهار اسلام کردند با خود گفتم اگر بگويم از روي اجبار و کراهت ايمان آوردند از آن سائل معاند بر جان خود مي ترسيدم و اگر بگويم به طوع و رغبت مسلمان شدند مشکل مي نمايد به سبب اينکه هيچ مسلمان بعد از استماع قول خدا و رسول و صحبت روز معاد آن مقدار عناد و فساد نمي کرد که ايشان کردند از جواب ساکت گرديدم و به طريق خوش طبعي وقت گذرانيدم و در همان ساعت متوجه خانه احمد بن اسحق شدم تا اين مشکل را از او جوابي وافي بشنوم چون به خانه اش رسيدم شخصي گفت پيش از آمدن تو امروز شيخ به جانب سر من راي رفت چومن اين سخن شنيدم از روي تعجيل به خانه خود مراجعت نموده به مرکب خود سوار شدم از عقب شيخ احمد بيرون آمدم و در منزل او بدو رسيدم پس پرسيد که چه حال داري و در اين سفر مقصد تو کجا است گفتم چهل مسئله بر من مشکل شده مي خواهيم به مجلس شريف حضرت امام حسين عسکري (ع) بروم و از آن حلال مشکلات جواب مسائل خود را بشنوم پس گفت خوش آمدي و نيکو رفيقي پس همراه يکديگر سير کرده قطع منازل مي نموديم تا به بلده فاخره سر من راي رسيديم و در کاروانسرا هر کدام حجره گرفتيم بعد از آن به رفاقت هم به حکام رفته بدن از گرد و غبار راه شستيم و غسل زيارت و توبه کرديم و متوجه خدمت حضرت امام حسن عسکري (ع) شديم در اثناي راه احمد ابن اسحق انباني از بازار خريده بعضي اسباب که جهت هديه آن حضرت داشت در آن نهاده بر دوش گرفت تا به منزل آن سرور شديم و در تمامي راه خداي را به صفات پاکي و يگانگي ياد کرده از زلات سابقه و خطيئات سالفه استغفار مي کرديم و بر محمد و آل محمد صلوات مي فرستاديم تا به در سراي آن حضرت رسيديم و بعد از جواب سلام اکرام ما هموده به نشستن در نزديک خود اشاره فرمود احمد بن اسحق آن انبان را در پيش خود بر زمين نهاد و در آن حين حضرت امام حسن عسکري (ع) مکتوبي طويل الذيل که از بعضي بلاد بر سبيل استفسار ارسال شده بود در دست داشت يک يک از مسائل و مشکلاتي که بر آن صحيفه بود مي خواند و در تحت آنها جواب مينوشت پس آن طفل متوجه احمد شده گفت اين انبان که در پيش داري از هدايا و تحف دوستان ماست ه به جانب ما فرستاده اند احمد گفت بلي يا سيدي پس فرمود اين ها صلاحيت آن ندارند که ما در آن تصرف کنيم زيرا که در اين هدايا حلال و حرام ممزوج است پس امام حسن عسکري (ع) متوجه آن طفل شده فرمود حق تعالي تو را الهام داده و ميزان حلال و حرام در کف کفايت تو نهاده ميان اينها امتياز کن و بدانچه ضمير روشنت قرار گيرد حکم فرماي



[ صفحه 386]



پس احمد از انبان همباني درآورده پيش آن طفل عاليمقدار بر زمين گذاشت آن طفل فرمود که اين همبان را از فلان ديار فلان بن فلان فرستاده و اين مبلغ را از بهاي گندم به هم رسانيده اما در حين تقسيم بر زارعان حيف کرده بود و مقدارش اين و آن صفاتش چنان و چنين و کاغذي که در ميان اين همبان است عدد دنانير در آن مرقوم و اسم صاحب اين مبلغ از آن معلوم است و سه دينار در اين همبان است که از بقيه دنانيز ممتاز است يکي مضروب بلده آمل است و يکي غير مسکوک است و ديگري به طريق غرامت و تاوان از مردي بافنده گرفته و ريسماني به جهت بافتن بدو داده بودند و آن ريسمان را دزد از خانه برده بود اين دينار را در غرامت و تاوان ريسمان از آن نساج گرفته اند چون احمد بن اسحق اين سخن بشنيد آن صره را برداشته صره ديگر پيش کشيد آن سرور آن را نيز رد نموده و چه قبول ننمودن آن را بيان نمود بعد از آن به جانب احمد ملتفت شده فرمود اين همبان را به انبان خود بگذار در وقت مراجعت به ديار خود هر يک از آنها را به صاحبش برسان و آن جامه که فلان عجوزه صالحه به دست خود ريسمان آن را رشته و خودبافته ي به نزد ما بيار که آن قوبل است احمد برخواسته عرض کرد يابن رسول الله آن جامه را در منزل خود گذاشته ام الحال مي روم که آن را بياورم و احمد از مجلس بيرون رفت پس حضرت امام حسين عسکري (ع) التفات به جانب من نمود فرمود آن چهل مسئله که بر تو مشکل است از فرزندم سوال کن تا جواب شافي و کافي بشنوي و آن طفل عالي مقدار روي به من کرده گفت اول آن مسئله که بر تو مشکل شده بود در باب ايمان آوردن عمر و ابوبکر که آيا اشان از روي طوع و رغبت ايمان آورده بودند يا از روي خوف و کراهت قبول اسلام کرده بودند يقين بدانکه ايشان از راه طمع اظهار اسلام و اختيار سيدانام کرده اند بنابر آنکه از اهل کتاب شنيده بودند که محمد نام پيغمبر ظاهر خواهد شد که شريعت او ناسخ اديان سالفه و ملل سابقه است او مالک شرف عزت و ملت او تا زمان انقراض عالم بماند و بعضي ديگر از اهل کتاب گفتند که محمد مالک تمامي ربع مسکون گردد و جميع اهل ارض مطيع و منقاد آن حضرت شوند و چون اين سخنان از کتب و رهبانان استماع نمودند طمعا للاياله و الحکومت ايمان آوردند و با يکديگر پيش از بعثت حضرت رسالت گفتند اگر محمد در زمان ما ظاهر شود ودعوي پيغمبري نمايد چون ما در ايمان آوردن سبقت داشته باشيم هر آينه ما را به خدمت آن قرب بيشتر از آن کساني باشد که بر ايشان سبقت گرفته باشيم و بدين سبب اول کسي که به رتبه امارت و مرتبه ايالت رسد ما باشيم چون سرور کائنات مبعوث شد ايشان به قرارداد خود عمل نمودند و نزد آن حضرت آمده ايمان آوردند چون مدتي بر اين بگذشت پيغمبر ايشان را به امر ايالت از ساير اصحاب ممتاز و به حکومت از باقي اهل اسلام سرافراز نساخت مايوس شدند و بر ايمان آوردن خود به غايت نادم و پشيمان شدند و با يکديگر گفتند که ما به طمع ايالت و امارت ايمان آورديم و از اقوام و عشيرت خود به سبب آن جدائي اختيار کرديم و از قريش طعن بسيار شنيديم و اهانت و خواري بي شماري کشيديم مطلقا آنچه با خود انديشه کرده بوديم چيزي از قوه به فعل نيامد مصلحت آن است که به قوت فرصت محمد را بکشيم و در ميان قريش بگوئيم که اظهار اسلام ما به سبب آن بود که ما را خدمت حضرت محمد حاصل شود و به وقت فرصت مهم آن را کفايت کنيم و بعد از وقوع اين امر در ميان قريش مکرم و محترم گرديم پس با جمعي که در طريق نفاق و شقاق هم عنان بودند اتفاق کردند که هرگاه دست يابند سرور کائنات را به قتل آورند تا آنکه ليله الحقيقه جمعي بر اين امر و فعل شنيع مصمم شدند و گفتند که ما بر سر راه محمد پنهان مي شويم و چون آن حضرت به محل خطر عقبه مي رسد از کمين گاه بيرون آمده او را ازشتر به زير کوه مي اندازيم تا در ميان قريش ما را بعد از اين اعتبار تمام باشد و جبرئيل امين به حضرت سيد المرسلين (ص) توطئه و تمهيد آن جماعت سرتاپا شقاوت را مفصلا عرض نمود پس سرور کائنات جميع



[ صفحه 387]



اصحاب را احضار نموده فرمود بايد پيش از من هيچکس بدين عقبه برنيايد و بر صعود اين دره عاليه احدي بر من سبقت ننمايد چون منافقان از صعود عقبه ممنوع شدند با يکديگر گفتند مصلحت آن است که دورتر از راه در مقامي مرتفع پنهان شويم که کسي ما را نبيند و دبه چند درهم بسته گفتند آن وقت که محمد به محاذات ما رسد اين دبه ها را بغلطانيم شايد شتر اورم کند و آن را از پشت خود به جانب کوه اندازد و مقصود ما را حاصل کند پس بنابراين قرارداد در حين عبور سيد المرسلين دبه ها را غلطانيدند چون شتر آن حضرت آواز دبه ها بشنيد از جاي خود بجست حضرت بناقه اشاره فرمود که ساکن باش و به استعجال حرکت مکن شتر در همان موضع که بود به زانو درآمد جبرئيل دست آن حضرت را گرفته محافظت او نمود و در آن حين ستاره ي جستن کرده جميع منافقان که پنهان شده بودند ظاهر گردانيد بعد از آن واقعه حضرت پيغمبر آن فعل شنيع را از ايشان گذرانيده با آن جماعت مدارا مي کرد و بعد از آن حضرت و هلاک عثمان طلحه و زبير نيز به طمع ايالت و آرزوي امارت متابعت شاه ولايت کردند بعد از آنکه از ايالت مايوس شدند به مضمون و من نکث فانما ينکث علي نفسه عمل نموده نقض عهد نمودند و از متابعت سيد المرسلين روي گردان شدند و اغواي عايشه نمودند او را به محاربه اميرالمومنين ترغيب و تحريص کردند و عايشه بنا بر عداوت موروثي و کينه که با شاه ولايت داشت جمعي از اهل کفر را با خود متفق ساخته به مقاتله حضرت اميرالمومنين (ع) بيرون آمدند سعد بن عبدالله الاشعري گويد چون سخنان معجز بيان حضرت صاحب الامر (ع) را شنيدم دويدم دست و پاي آن حضرت را بوسيده يک يک از مسائل مشکله را جواب کافي و شافي وافي مي فرمود چون جميع مشکلات خود را جواب شنيدم قصد بيرون آمدن از مجلس آن حضرت نمودم و احمد بن اسحق نيز برخاست که با من رفاقت کند حضرت امام حسن عسکري (ع) فرمود اي احمد از فرزندم کفني از براي خود طلب نما که در اين سال رشته عمر تو گسيخته مي شود و به رحمت الهي و اصل خواهي شد پس احمد بن اسحق راتب گرفت و چند روز از تب او گذشت شب به رحمت الهي واصل شد من در اول شب نزد او بودم اثري از موت دروي مشاهده نکردم و چون از شب قريب به يک ثلث گذشت به خانه خود رفتيم و صباح که از خانه بيرون آمدم دو مرد را ديدم که در بر خانه من ايستاده بودند گفتند اجرک الله في احمد بن اسحق حق سبحانه و تعالي او را اجر دهد در معصيت احمد بن اسحق پس گفتند که تغسيل و تکفين او کرديم و از خدمت حضرت امام صاحب الامر (ع) براي او کفن آورديم بيا تا با هم بدو نماز کنيم پس به اتفاق آن دو کس بر احمد نماز کرديم و در خلوت او را دفن کرديم.