بازگشت

معجزه 34


ابو غالب رازي روايت کند وقتي در کوفه مي بودم و با اهل اعتبار آن ديار وصلت کردم و زني از ايشان خواستم روزي در ميان من و زنم اندک خشونتي واقع شد و منازعه به جائي رسيد که از خانه بيرون آمده به ميان اقوام خود رفت من چندي تغافل کرده با کسي از ايشان حکايت خود و شکايت او نگفتم تغافلم به سبب آن بود که ايشان اعراض کردند و بعد از آن هر چند سعي کردم مفيد نيفتاد و از اين جهت بسيار متالم و پريشان گرديدم بنا بر آنکه به غايت مايل آن جميله بودم چون از سعي و تردد اثري ظاهر نشد جز سفر علاجي نديدم و با جمعي که متوجه دارالسلام بغداد بودند همراه شدم بعد از طي مراحل بدان مقام فرخ انضمام رسيدم و با يکي از مشايخ کوفه به مجلس شيخ ابوالقاسم بن روح رفتم در آن وقت شيخ از خليفه خائف بود و گوشه ي اختيار نموده مخفي بود چون به خدمت شيخ درآمديم گفت اگر تو را حاجتي هست نام خود را بر جائي بنويس تا با رسائل خود به خدمت حضرت حجت (ع) ارسال دارم و در حين ورود تو را مخير گردانم پس به امر شيخ ابوالقاسم روح روح الله روحه نام خود را در ميان نامهاي اصحاب حاجت که بر صحيفه مرقوم بود نوشتم روز ديگر متوجه زيارت عسکريين (ع) شدم و پس از ادراک شرف زيارت به بغداد مراجعت نمودم چون به خدمت شيخ ابو القاسم درآمدم مکتوبي که اسامي ارباب حاجت بود بر آن درآورد و تحت اسم هر يک جوابي بر طبق آنچه به خاطر داشت مرقوم بود و در زير نام من به قلم خفي نوشته بود که بشارت باد تو را که حق تعالي زوجه تو را با توالفت داده منازعه از ميان شما مرفوع شد و آنچه در خاطر داشتم تمامي را جواب آمد پس شيخ را وداع نموده متوجه کوفه شدم چون به مقصد رسيدم روز ديگر جمعي از اقرباي زوجه من نزد من آمده زبان به ملاطفت گشوده از تقصير ما سلف خود عذر خواسته زوجه مرا به مراجعت امر فرمودند و از آن روز ميان من و او مخالفت نشد و ديگر آن زن از خانه بيرخصت من بيرون نرفت.