بازگشت

معجزه 30


محمد بن يوسف سياسي روايت مي کند که وقتي از عراق سفر کرده به مرو رسيده مردي را ديدم که او را محمد بن الحسين کاتب مي گفتند و پيش از اين هم او را ديده بودم سبقت آشنائي داشتم صاحب تجمل بسيار و تمول بي شمار بود و مال حضرت امام (ع) را از مال خود اخراج کرده جمع نموده بود چون مرا ديد پرسيد که هيچ تدبيري مي داني که از اين بري ذمه شوم گفتم بلي جواني است علوي فرزند امام حسن عسگري (ع) و از او دلالات و معجزات بسيار ديده ام و يقين دانم که امام مردم اين زمان است محمد بن حسين گفت به خدمتش توانم رسيد گفتم کسي آن را نتواند ديد که به سبب اعادي مختفي است وليکن اين عاجز به خدمات آن حضرت قيام مي نمايد و ايضا توقيعات آن حضرت به شيخ قاسم بن روح مي آيد و در مکانب خود مشکلات خلايق را حل مي نمايد محمد بن حصين گفت من معرفت به حال آن حضرت ندارم و به سخن تو اعتماد مي کنم اگر خلاف گفته باشي در قيامت از تو مؤاخذه خواهم کرد گفتم چنين باشد که تو مي گوئي مرا هيچ شکي در آن نيست که محمد بن الحسن امام بحق و خليفه مطلق است و بعد از اين سخن از يکديگر جدا شديم و چون از اين مدت دو سال گذشت نوبه ديگر محمد الحصين را در وقتي که متوجه عراق بود ملاقات کردم گفتم حال تو چيست و با آن مال چه کردي گفت يک مرتبه دويست دينار به دست عابدين علي فارسي و احمد بن علي کوفي فرستاده و عريضه خدمت آن حضرت ارسال نمودم و استدعاي دعا کردم جواب آمد که آن دويست دينار که ارسال داشته بودي رسيد و بر دست تو از جمله آن هزار دينار که حق ما بود اين و به رسيد و مرا فراموش شده بود و باز نوشته بود که اگر خواهي که باقي آن وجه را معامله نمائي بايد که از مشورت ابي الحسن ازدي که الحال در ري ساکن است بيرون نروي بعد از ورود اين توقيع مرا يقين شد که آن حضرت امام زمان و خليفه بر حق است راوي گويد که به محمد بن الحصين گفتم آيا راست صحيح است آنچه تو را بدان راه نمودم گفت ايو الله در اين اثنا کسي خبر موت حاجز بدو رسانيد و محمد بن الحصين از فوت حاجز بسيار غمگين بود گفتم غمگين مباش که آن حضرت را موت حاجز معلوم بود که تفويض مشورت اين خبر با ابي الحسن ازدي فرموده بود.