بازگشت

معجزه 27


ابو عبدالله صفوري روايت مي کند که وقتي به صحبت با سعادت قاسم بن علي رسيدم و از مواعظ و نصايح او مستفيض گرديدم عمرش به صد و هفتاد سالگي رسيده بود تا هشتاد سالگي صحيح العين بود و ملازم مجلس حضرت عسکريين (ع) بود و يکسال پيش از آنکه ديده اش به عله عمي متغير گردد با او حج کردم و بعد از مراجعت در يکي از شهرهاي آذربايجان اکثر اوقات خدمت او بودم و در جميع حالات توقيعات حضرت صاحب الامر از او منقطع نمي شد کو مدتي ابي جعفر عمروي توقيع آن حضرت را ارسال مي کرد بعد آن به وساطت قاسم بن عروح مي رسيد تا آنکه مدت دو ماه رقعه منقطع گرديد و قاسم بن عليه عليه الرحمه از انقاطع توقيعات بغايت متحير برد روزي بواب در آمده بشارت داد که الحال قاصد فرخنده مآل از جانب آن کعبه اقبال رسيد شيخ قاسم عليه الرحمه سجده شکر بجا آورده باستقبال قاصد متوجه شد و پيش از آنکه بيرون رود شخصي پست بالا در سن کهوات جبه مصري در بر و نعلين عري پوشيده و توبره بر دوش گرفته به مجلس شيخ قاسم درآمد و شيخ بعد از مسافحه و معانقه توبره از دوش قاصد فروگرفته طشت و ابريق طلبيده تا قاصد دست و روي از گرد راه شست و او را در پهلوي خود نشانيد پس سفره حاضر کردند شيخ و حضار با قاصد طعام خوردند چون فارغ شدند قاصد برخاسته توقيع همايون و نامه ميمون حضرت حجت (ع) بيرون آورد شيخ قاسم مکتوب سعادت اسلوب را از قاصد گرفته بوسيد و بر فرق خود نهاده بعد از آن مکاتب خود عبدالله بن ابي سلمي داد کاتب فرمان واجب الاذعان را از شيخ گرفته گشود و بعد از خواندن گريه و فغان برداشت شيخ قاسم چون کاتب را گريان ديد گفت اي شيخ شما را خبر خير است و ما را مکروه شيخ گفت چه چيز تواند بود که مرا خير است و تو را مکروه گفت اي شيخ مضمون



[ صفحه 379]



ابن مکتوب مشحون آن است بعد از وصول مکتوب به چهل روز تو را از شربتخانه کل نفس ذائقه الموت جرعه ممات بايد چشيد و از جامه خانه کل من عليها فان خلعت فوات بايد پوشيد و چوه نفت روز از ورود آن رقعه عاقبت محمود بگذرد مريض گردي و چون هفت روز به چهل روز موعود بماند علت عمي از ديده ظاهر تو مرتفع گردد شيخ پرسيد که در اين رقعه از سلامتي دين اشاره هست گفت بلي صريحا بشارتي مذکور گرديده پس شيخ بي اختيار خنديد و در غايت مبتهج و مسرور گرديد پس تا صد ازاري از حبر يماني و عمامه و دو پيراهن و منديلي بيرون آورده گفت صاحب الامر جخن گفم شيخ رحمت فرموده شيخ اسباب را گرفته با پيراهي که حضرت امام علي النقي (ع) بعد از آنکه مدتي بريدن اطهرش بود به شيخ داد و شيخ همه را جهت کفن ترتيب داد و گفت اي ياران بعد از اين هيچ چيز و هيچ نعمتي مرا محبوب تر و مرغوب تر از وداع دار فاني و خروج از اين سراي بي بقا نيست حضار مجلس گريان شدند و بر مفارقت صحبت شيخ متاسف گشتند در اثناي اين حال مردي که او را عبدالرحمن بن محمد شيري مي گفتند به مجلس درآمد و اين عبدالله ناصبي بود و کمال تعصب و غلظفت در طريقه نامرضيه داشت و آن را سابقه آشنايي به سبب اموردنيوي با شيخ بود چون عبدالرحمن به مجلس درآمد شيخ به کاتب فرمود تا مکتوب ر بر او بخواند حضار گفتند اي شيخ اين مرد ناصبي است او را از امثال اين معجزات چه فائده باشد شيخ فرمود راست مي گوئيد اما اميد به کرم الهي و روحانيت حضرت رسالت پناهي آن است که نصيحت من در او اثر کند و از شنيدن اين صفحه شريفه هدايت پذير گردد پس عبدالله کاتب توقيع حضرت صاحب را بر عبدالرحمن خواند چون به موضع اخبار موت شيخ رسيد عبدالرحمن گفت اي شيخ تو مردي ازاهل علم و فضلي عجب مي دارم از تو که اعتقاد به مثل اين سخنان مي کني و در قرآن مجيد خوانده اي و ما تدري نفس ماذا تکسب غدا و ماتدري نلس باي ارض تموت و جاي ديگر فرموده عالم الغيب فلا تظهر علي غيبه احدا و چجون عبدالرحمن مضمون اين آيات را به طريق حجت و برهان ادا نمود شيخ فرمود که تتمه اين آيه وافي هدايت جواب تست که فرموده الا لمن ارتضي من رسول عبدالرحمن تو مي داني که مرض و صحت و حيات و ممات امور اختياري بنده نيست اگر خواهي صدق اين مکتوب سعادت اسلوب؛ تو ظاهر گردد تاريخ مرا محافظت کن و هر يک از اين حادثات که در اين رقعه مذکور شده مثل ابتديا مرض در روز هفتم از ورود اين رقعه و روشن شدن چشم من که مدت هفت سال است نور بصيرت ظاهي از خانه چشم من مفارقت نموده و وفات من کمه در روز چهل از وصول اين توقيع منيع ملاحظه کن اگر خلاف ظاهر گردد يقين بدانکه اعتقادات ما بر کذب و افترا و بناي روايات و حکايات ما بر دروغ و عدم رضاي خدا بوده و اگر چنانچه گفتم واقع شود که بايد خود را نياوري و چون سخن شيخ تمام شد حضار متفرق شدند و در روز هفتم شيخ تب کرده و بعد از چند روز مرض او اشتداد يافت راوي گويد که بعد چند روز با جمعي کثير به عيادت شيخ رفتيم ديديم قطره چند از چشم شيخ ران شد و بالکليه علت عمي از او مرتفع گرديده پس شيخ به پسر خود فرمود اي حسين نزديک تر آي و چشم مرا که قبل از اين مدت مديد و عهدي بعيد نابينا بود و الحال در کمال نور و صيانت مشاهده کن پس حضار جميعا ملاحظه نمودند که حدقيتين شيخ در غايت صحت و شفاست پس اين خبر شايع شد و مردم بعد از وقوع اين دلالت واضحه مکرر به خدمت شيخ مي آمدن دو تعجب مي نمودند چنانکه روزي ابوالسايب غيبيه بن عبدالله مسعود که قاضي القضاة بغداد بود به مجلس شيخ آمده به جهت امتحان دست خود را در برابر شيخ داشته سوال کرد که چيست و انگشتري به شيخ نمود شيخ گفت خاتم نقره اي است که نگين فيروزه دارد و در آن سه سطر نقش گرديده ليکن به طريق خواندن آن معرفت ندارم و چون شيخ پسرش را در ميان سراي ديد گفت اللهم



[ صفحه 380]



احسن طاعتک و جنب بمعصيتک و سه نوبت اين کلمات را تکرار نمود و دوات و قلم و کاغذ طلبيد و به دست خود وصيت رقعه نوشت و در بعضي از ضياع و عقار حضرت صاحب الامر (ع) کرده به پسرش وصيت کرده بر محافظت آنها مبالغه تمام نمود و بعد از اداي وصيت مترصد امر الهي بود تا آنکه روز چهلم داعي حق را لبيک اجابت گفت به رحمت الهي واصل شد و چون عبدالرحمن مزبور بر وقوع اين حالات مطلع گرديد چاره به جز اعتقاد بر حقيقت اهل بيت حضرت رسالت پناه (ص) نديد خود را در ماصدق يهدي الله لنوره من يشاء داخل گردانيده از شيعيان مخلص و معتقدان خاندان عصمت گرديد راوي گويد که شيخ قاسم بن علي رحمت الله در صباح روز چهلم از ورود اين رقعه سعادت مصحوب وفات کرد و عبدالرحمن حمد شيري را ديدم که به تشييع جنازه شيخ قيام نموده از کمال حيرت و اندوه فرياد کرده مي گفت يا سيداه مرا بي تو حيات به چه کار آيد و از زندگاني مرا بر مفارقت تو عار آيد چون مردم تحصر عبدالرحمن را بر وفت شيخ ديدند و امثال اين سخنان بر سبيل تعزيت از او شنيدند به غايت متعجب گرديدند عبدالرحمن گفت اي مردمان بر تحسر من به شيخ علاء تعجب منمائيد زيرا که آنچه من از حرمت او به خدمت حضرت صاحب الامر (ع) دانسته ام شما ندانسته ايد و در خرائج مذکور شده که بعد از اندک فرصتي مکتوبي از حضرت صاحب الامر (ع) به پسر شيخ قاسم علا که نامش حسن بود رسيد مضمونش اين بود که بشارت باد تو را که حق تعالي دعاي پدرت را در حق تو اجابت نموده به طاعات تو را ملهم ساخت و به لطف خود جميع منهيات را مکروه طبع تو گردانيد.