بازگشت

معجزه 22


يوسف بن احمد جعفري روايت مي کند که در سال يکصد و شش از غيبت حضرت صاحب الامر (ع) به زيارت بيت الله رفتم و سه سال مکه مجاور بودم بعد از آن روانه شام شدم روزي نماز صبح از من فوت شد به کنار آبي رسيدم از محمل بيرون آمده متوجه قضاي نماز شدم که چهارکش بر يک محمل سوار مي آمدند از روي تعجب بر ايشان ناه کرد يکي از آن چهار کس گفت از ما تعجب مي کني واز فوت نماز خود تعجب نمي کني مرا تعجب زياده شد ک از کجا علم بر احوال من به هم رسانيد بعد از آن فرمود دوست نمي داري که صاحب زمان خود را ببيني عرض کردم چون دوست ندارم اشاره به يکي از آن سه کس کرد گفتم او را دلايل و علامات است گفت کدام را مي خواهي اين دو محمل که تنها به آسمان رود يا آنچه بر اوست گفتم هر کدام باشد علامتست به يکار محمل و سواران بلنده شده از نظر غايب شدند و آن را که اشاره کرده بودند که صاحب الزمان است ديدم که جواني است گندم گون کشيده بيني نور از رويش مي تافت بعد از آن مرا گذاشته رفتند و اما در کفاية المومنين چنين سمت تحرير يافته که يوسف روايت کند



[ صفحه 375]



که چون من فرود آمدم که نماز قضا کنم ناگاه چهار مردم ديدم که در محمل من حاضرند از حدوث ابن امر به غايت متعجب شدم پس يکي از ايشان با من گفت که از ترک نماز خود تعجب ننموده و از ديدن ما تعجب داري گفتم توجه دانسته اي که من نماز صبح را قضا کردم گفت حضرت حجت به امامت مي داند اگر خواهي به تو نمايم گفتم اي والله به ديدن آن کعبه رضا آرزومندم اشاره به يکي از ايشان کردم گفتم آن را آثار و علامتست کمه بدان از ساير مردم ممتاز مي شود گفت مي خواهي مشاهده کني شتر خود را با آنچه باز کرده اي جميع به آسمان بالا رود و يا آنچه بر شتر داري تنا به آسمان صعود نمايد گفتم هر يک از اين دو که واقع شود دليل واضح خواهد بود پس آن جوان که به من نموده بود اشاره فرمود به مجرد اشاره او شتر با آنچه در آن بود به آسمان صعود نمود من بعد از وقوع چنين امر از کمال اضطراب به خدمت آن حضرت دويده دست و پاي مبارکش را بوسيدم جواني ديدم سبز رنگ که در ميان پيشاني نوراني از کثرت رياضت رنگ و جمال آفتاب مثالش به زردي ميل نموده