بازگشت

معجزه 21


از پسر ابي سوده روايت است که پدرم از مشايخ زيديه بود و آخر به تشيع اشتهار يافت روزي از پدم منشا ترک مذهب زيديه را سوال کردم گفت اي پسر وقتي که سر بر بستر نهاده بودم سوره فاتحه مي خواندم ناگاه جواني ديدم که در ايستادن و در خواندن با سمن موافقت مي کندن و آن شب با ما در همان مکان بود علي الصباح که مردم از زيارت فارغ شده متوجه منازل خود شدند با جمعي از آشنايان از خانه بيرون رفتم چون نزديک نهر علقمه شدم آن جوان را ديدم که بر کنار آب ايستاده چون نظرش به من افتاد فرمود اگر قصد کوفه داري بيا با يکديگر رفاقت نمائيم من متوجه سخن او نشدم و متوجه راه شط فرات شدم و آن جوان به جانب صحرا روان گرديد چون اندک مسافتي قطع کردم به رفاقت آن جوان متحصر و متاسف شدم پس از آن راه برگشته راه صحرا پيش گرفتم ناگاه آن جوان را ديدم مي رود و مرا اشاره مي کند که بيا من بر اثر او رفتم تبا به پاي قلعه سفاه رسيديم آن جوان گفت اگر تو را ميل خواب هست بخواب گفتم بلي خواب بر من غالب شده و نزديک به آن قلعه خرابه خوابيدم چون بيدار شدم خود را در نواحي غري که عبارت از نجف اشرف باشد ديدم پس فرمود يا اباسوده مي دانم که تو را اوقات به عسرت مي گذرد و کثير العيالي به کوفه در خانه ابي طاهر رازي طلب نماي ابي طاهر بيرون خواهد آمد و دستهايش به خون گوسفندي که ذبح کرده باشد آلوده خواهد بود پس بگو جواني که صفتش اين و آنچه از خصوصيت حخال و کيفيت مقال من داني بيان کن و بگو که در زير پايه سرير آن صره اي که دفن کرده اي به من ده و آن همبان را از او گرفته صرف مايحتاج خود کن پس به امر آن جوان به کوفه رفتم و خانه اباطاهر را پيدا کردم پس در را کوفتم ديدم که ابو طاهر بيرون آمد و دستش به خون مذبوحي آلوده بود گفتم جواني که علاماتش چنين و چنين است تو را فرمود که صره در زير پاي سرير است به من دهي ابوطاهر گفت سمعا و طاعة پس آن صره را آورده به من تسليم نمود به برکت آن صره خداوند عالم مرا از خلق مستغني ساخت چون بر کيفيت آن جوان اطلاع يافتم يوما فيوما محبت او در دل من متزايد گرديد و نمي دانستم که او چه کس بود تا آخر مرا شخصي گفت آن جوان که تو مي گويي محمد بن الحسن (ع) بود پس بعد از آن مذهب اهل بيت اختيار کردم