بازگشت

معجزه 20


محمد بن الحسن بن عبدالله تميمي روايت مي کند که شبي در بر عرب راه گم کردم ناگاه جواني را ديدم بر قدم او قدم چندي رفتم خود را به مقاير سهله ديدم پس متوجه من شد و گفت اين منزل من است اي بايد محمد که به کوفه روي نزد علي بن يحيي رازي بفلان و فلان علامت بدره ديناري که در فلان موضع نهاده از او طلب داري عرض کردم اي جوان تو چه کسي فرمود من محمد بن الحسنم و ديدم که نشست و به دست مبارک زمين را اندکي کند چشمه آبي ظاهر گرديد پس وضو کرده سيزده رکعت نماز گذارد و مرا رخصت داد پس به خانه پسر رازي رفتم گفت چه کسي گفتم منم ابي سوده گفت مرا به ديدن سوده چه رجوع است و ا را به من چه مصلحت مرجوع و به اکراه تمام از خانه بيرون آمد پس با او نشستم و حکايت خود را



[ صفحه 374]



گفتم چون اين قصه را از من شنيد برخاسته با من مسافحه کرد و روي مرا بر چشم خود ماليد و مرا به خانه آورده به مکاني لايق نشانيده و صره مرا از زير پاي سرير بيرون آورده تسليم من کرده من به سبب اين معجزه ترک مذهب زيديه کردم