بازگشت

معجزه 12


ابراهيم بن محمد بن مهران روايت مي کند که جمعي از محبان خاندان رسالت و شيعيان دودمان ولايت بدره چند از دنانيز و دراهم بيدرم داده بودند که به خدمت حضرت عسکري (ع) واصل نمايد و من به متابعت والد ماجد خود چند مرحله بود که همراهي مي کردم چون دو سه منزل از بلده خود دور شديم حال پدرم متغير شده صورت موت را در آينه خيال معاينه ديد مرا در آن حال طلبيده وصيت نمود که دراهم و دنانيز از محبان اهل بيت نزد منست که آنها را به ملازمان حضرت عسگري (ع) تسليم نمايم الحال مرگ را در نظر خود مشاهده مي کنم و مي دانم هيچ کس غير از تو مرا از اين امانت بري الذمه نسازد و خاطر از اين غم بپردازي پس بنا به فرموده پدر قبول نمودم که آن مال را به خدمت حسن عسگري رسانم و پدرم بعد از وصيت از اين عالم رحلت نمود و من بعد از فوت پدر متوجه عراق عرب بودم و قطع منازل و مراحل مي نمودم در اثناي سفر خبر فوت آن حضرت را شنيدم با خود گفتم که پدرم وصيت کرده بود که اين مال را به حضور حضرت عسگري (ع) برسانم الحال آن حضرت وفات فرموده و جانشين آن مولا را نمي شناسم و پدرم نيز در شان غير چيزي نگفته که مال را بدو سپارم آخر با خود قرار دادم که اين مال را به جانب عراق برم و با کسي در اين باب اظهار حالي نکنم اگر خبر واضحي شنيدم از محنت امانت خلاص خواهم شد و الا به هر نوع که رايم قرار گيرد ابن مال را صرف نمايم و در راحت بروي فقراء و مساکين بگشايم چون ببغداد رسيدم از حس گذشته به منزلي فرود آمدم بعد از چهار روز شخصي رقعه به من داد در آن نوشته بود که يا ابراهيم بن محمد بن مهران با تو چند صره درهم همراه است که عددش اين و اين است و در هر يک از آن صره ها فلان عدد ازدنانير و دراهمست چنين و چنان اگر وصيت پدر خود را به جا خواهي آورد آن مال را تسليم قاصد ما بياد کرد چون اين خبر صحيح و دليل صريح شنيدم جز از تسليم امانت چاره نديدم پس جميع آنچه با من بود مصحوب قاصد آن حضرت کردم و عرض کردم که آرزو دارم به عتبه بوسي آن آستان ملائک پاسبان مشرف گرديده و استدعا نمايم که چنانکه پدرم به بعضي خدمات ايشان موظف بود و با خلاص تمام و اهتمام مالا کلام که در آن سعي نمودي من نيز بعد از پدر به همان عنوان از خدمتکاران ايشان باشم چون روزي چند از ارسال آن مال برآمد و رقعه اي از جانب حضرت صاحب رسيد که مضمون دلپذيرش اين بود که اي محمد آنچه ارسال داشته بودي بالتمام رسيد و بعد از اين تو را به جاي پدرت مقيم ساختم بايد که از جاده شريعت غرا و ملت بيضاء قدم بيرون ننهي چون بدين نامه مطلع گرديدم در غايت مبتهج و مسرور گرديدم و از دار السلام بغداد به خانه خود مراجعت نمودم