بازگشت

معجزه 11


رشيق روايت مي کند که وقتي معتضد خليفه مرا با دو کس ديگر از معتمدان خود فرمود که امام حسن عسکري (ع) وفات کرده بايد که در شب به خانه او رويد و چراغ و شمع با خود ببريد و از روي اهتمام بر اطراف خانه او بگرديد و هر کس را ببينيد سرش را به آنچه در آن خانه باشد نزد من آوريد و زنهار که کسي ديگر را در اين امر با خود رفيق مگردانيد پس به امر خليفه در شب اطراف خانه حضرت را فرو گرفته به درون آن خانه درآمديم مطلقا کسي و چيزي را نديديم الا آنکه ديديم در کمال صفا و طراوات چنانکه گوئي به تازگي از بناء فارغ شده اند پس سعي بسيار در تجسس و تفحص آن منزل نموديم ناگاه پرده ديديم که به حسن و صورت او نديده بوديم سجاده اي از حصير انداخته شخصي بر روي آن نشسته به عبادت الهي مشغول بوديم چنان مي نمود که آن سجاده بر روي آب بود پس متوجه عبادت بود احمد بن عبدالله يکي از رفقاي من بود قصد نمود که نزد آن جوان رود چون قدم پيش نهاد در آب افتاده و نزديک بود که غرق شود پس اضطراب بسيار کرد ما دست او را گرفته بعد از محنت بسيار از آبش بيرون کشيده به رفيق ديگر نوبت افتاد او نيز مانند رفيق اولي در آب غرق گرديد آخر به سعي بسيار او نيز رخت حيوة بيرون کشيد دانستم که آن گوهر درج ولايت و اختر برج هدايت را لطف الهي و روحانيت حضرت رسالت پناه از تعرض غير مصون و محفوظ مي دارد و تدبيرات ما به گرفتن او باطل و خيالات ما به اخذ او عاطل است پس زماني متحير و مبهوت مانديم بعد از آن همه متفق اللفظ زبان به پوزش گشوده عرض



[ صفحه 368]



کرديم اي صاحب بيت از تو پوزش مي خواهيم و اميد عفو داريم و به درگاه الهي از فعل شنيع خود و بي ادبي که نسبت به جناب شما از ما صادر شد توبه استغفار مي کنيم مطلقا از اين سخنان متوجه ما نشد و همچنان به عبادت مشغول بود بالضروره نادم و پشيمان از آن منزل بيرون آمديم و جميع حالات را نزد معتضد بيان کردم و خليفه به کتمان اين اسرار مبالغه بسيار نمود به حدي که بر افشاء اين حکايت و عيد و تهديد کشتن نمود.