بازگشت

ولادت


دوازدهمين حجت خدا، حضرت صاحب الامر، امام زمان «عجل الله تعال يفرجه الشريف» منجي امت و اميد جهانيان است که خداوند به وسيله ياو حق و عدل را زنده مي سازد و آزادي و کرامت را به بشريت باز مي گرداند و زمين را پساز غوطه ور شدن در ظلم و جر، از بقسط و عدل پر مي کند. آن حضرت در نيمه ي شعبان سال 255 ه. ق قدم به عرصه ي وجود گذاشتند. حکيمه خاتون، دختر امام محمد تقي، عمه ي امام حسن عسگري جريان ولادت آن حضرت را چنين شرح مي دهد: امام حسن عسگري عليه السلام مرا خواست و فرمود: عمه، امشب نيمه ي شعبان است، نزد ما افطار کن؛ خداوند در اين شب فرخنده مولودي به ما عطا مي کند که حجت او در روي زمين خواهد بود. عرض کردم: مادر اين فرزند مبارک کيست؟ فرمود:نرجس. گفتم: فدايت شوم، اثري از حمل در او نديده ام! فرمود: از نرجس است، نه غير او.

حکيمه در ادامه مي گويد: پس از نماز و افطار در کنار نرجس خوابيدم و تا سپيده دم مراقب او بودم ولي او با آرامش خوابيده بود. سحرگاه براي نماز (شب) برخاستم، نرجس خوابيده بود و اثري از وضع حمل در او نبود. پس از نماز مجددا خوابيدم. اندکي بعد بيدار شدم، نرجس نيز بيدار شده بود ولي هيچ گونه علامتي در وي مشهود نبود. نزديک بود در وعده ي امام ترديد کنم که از اتاق مجاور با صداي بلند مرا مخاطب قرار داد: لاتعجلي يا عمه فان الامر قد قرب؛ عمه، تعجيل مکن که وقت نزديک است.



[ صفحه 360]



من مشغول خواندن سوره الم سجده و يس شدم، در اين موقع نرجس هراسان از جاي برخاست، من او را در آغوش گرفتم و نام خدا را بر او خواندم. امام عليه السلام - از اتاق ديگر - صدا زد سوره ي انا انزلنا را بر او بخوان و من خواندم و از نرجس و حالش جويا شدم. گفت آنچه مولاي من به تو خبر داد نزديک شده است، من همچنانکه امام فرمان داده بود به خواندن سوره ي قدر ادامه دادم. در اين هنگام مولود نيز با من هم صدا شد و همراه من او نيز سوره ي مبارکه انا انزلناه را تلاوت مي کرد. من سخت هراسان شدم، امام صدا زد عمه از امر خداي متعال تعجب مکن. خداي تعالي ما را در کوچکي به حکمت گويا مي سازد و در بزرگي حجت در زمين قرار مي دهد. هنوز سخن امام به پايان نرسيده بود که نجرس از برابرم ناپديد شد، چنانکه گويي پرده اي ميان من و او آويخته اند که او را نمي ديدم. فرياد کشيدم و به سوي امام حسن دويدم. امام فرمود: عمه باز گرد، او را در جاي خويش خواهي يافت. بازگشتم و طولي نکشيد که حجاب بين من و او برطرف شد و نرجس را ديدم که چنان غرق در نور است که چشمم را از ديدنش مي پوشاند و آن ماه پاره را ديدم که در سجده است و انگشت سبابه را بلند کرده و مي گويد: اشهد ان لا الا الا الله وحده لا شريک له ان جدي محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و ان ابي اميرالمومنين... و آنگاه بر امامت يکايک امامان تا خودش گواهي داد.

در اين هنگام امام عسگري صدا زد عمه جان،فرزندم را نزد من بياور، او را نزد پدر بزرگوارش بردم، او را به سينه چسبانيد و زبا در دهانش گذارد و دست بر چشم و گوش او کشيد... [1] .

حکيمه خاتون مي گويد: فرداي آن روز نزد امام حسن آمدم اما کودک را نديدم وقتي از امام درباره ي آن حضرت پرسيدم فرمود: او را به همان کسي سپرديم که مادر موسي فرزندش را بدو سپرد. هفت روز بعد به دستور امام به خانه ي آن حضرت رفتم، امام فرزند خود را در آغوش گرفته بود، بدو گفت فرزندم سخن بگو. امام زمان عليه السلام لب به سخن گشود؛ شهادتين را گفت و بر ولايت ائمه، يک يک تصريح کرد و آنگاه آيه ي زيرا را خواند: [2] .

و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين. [3] .



[ صفحه 361]



مخفي کردن امام زمان عليه السلام با توجه به تلاش هايي بوده است که عباسيان در کنترل زندگي امام حسن عسگري داشتند و مي خواستند به هر نحو ممکن راه امامت شيعه را مسدود سازند. شيخ مفيد در اين زمينه مي نويسد: ولادت آن حضرت به دليل مشکلات آن زمان و جستجوي شديد حکومت و کوشش آنان براي يافتن آن حضرت مخفي ماند. [4] .

تلاش بني عباس براي يافتن فرزند امام يازدهم در بيشتر منابع آمده است. در حديث مفصلي که احمد بن عبدالله بن خاقان نقل کرده درباره ي کاوش خانه ي امام حسن عسگري مطالب دقيقي آمده است. او مي گويد: وقتي خبر بيماري امام عسگري به خليفه رسيد، به دنبال پدرم (که وزير خليفه بود) فرستاد... او به دارالخلافه رفت و با پنج نفر از نزديکان خليفه که همه از معتمدان او بودند برگشت و به آنها گفت تا خانه ي امام را در کنترل داشته باشند. پس از وفات امام، خليفه دستور داد خانه ي امام را جستجو کرده، همه چيز را مهر و موم نمايند و به دنبال يافتن فرزند او باشند. خليفه همچنين دستور داد تا کنيزان امام عسگري را کنترل کنند تا ببينند کدام يک باردار هستند و فرمان داد هر کنيزي که احتمال دارد حامله باشد به محل خاصي برده شود و از او مراقبت شود. اين نگهداري تا زماني ادامه مي يافت که مطمئن مي شدند او باردار نيست.

در ادامه ي روايت اشاره به فرصت طلبي جعفر براي جانشيني امام عسگري شدهاست که براي اين کار از عبيدالله خاقان درخواست کمک کرد و عبيدالله او را طرد کرد. [5] .

در روايت ديگري نيز آمده است: عده اي از شيعيان قم براي دادن وجوه شرعيه به سامرا آمده بودند که خبر وفات امام عسگري را شنيدند. کساني آنها را نزد جعفر کذاب بردند. شيعيان خواستند او را امتحان کنند، پرسيدند آيا مي داند که چه مقدار پول آورده اند؟ او گفت نمي داند و اين گونه علم تنها در انحصار خداوند است. آنان از دادن پول خودداري کردند. در آن هنگام شخصي آنان را صدا زد و به خانه اي راهنمايي کرد. در آنجا آنان حاضر شدند پول را به شخصي که گفت آنان چه مبلغ با خود دارند بدهند. جعفر خبر اين حادثه را به معتمد عباسي رساند و او نيز دستور داد تا مجددا به جستجوي خانه ي امام و حتي همسايگان امام بپردازند. [6] .



[ صفحه 362]




پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 51، ص 2 - 14.

[2] اکمال الدين، ج 2، ص 224 - 226.

[3] قصص: 5.

[4] الارشاد، ص 345.

[5] الغيبه، ص 131 132.

[6] اکمال الدين، ج 1، ص 473 - 474.