بيان خبر دادن حضرت رسول خاتم و حضرت علي از قيام رضا پهلوي از
مگر ما در عصر و زمان خود مانند يزيد و اتباعش را نديديم
آري ما در زمان خود مانند يزيد را در بيديني و کردار و رفتارش به اهل دين و شيعيان ايران شهود نموديم در دوران ما يکنفر همنام پسر پيغمبر به نام (رضا) که از قيامش از قزوين پيغمبر اسلام و اميرالمومنين علي صلوات الله عليهما خبر داده بودند هرچند او مولدش (آلاشت) از نواحي سود کوه مازندران است ولي
[ صفحه 632]
قيام و خروجش از قزوين بود.
يادم نمي رود در حدود شصت سال اندي پيش که اين مرد پليد اسمش رضاخان به مصداق اين روايت معتبر تحقق پيدا نمود پدر بزرگوارم که شخصي بود مجتهد و جامع علوم منقول و معقول به نام شيخ محمد کاظم مجتهد رباني و حاکم شرع در تربت حيدريه ديدم بسار محزون و افسرده است گفتم پدرجان شما را بسيار ناراحت و اندوهگين مي بينم فرمود بلي پدر چنين است گفتم مگر چه شده است گفت اي فرزندم چه بگويم به تو اکنون کسي قيام کرد و زمام امور اين کشور را به دست گرفت که براي اسلام خطر دارد گفتم او کيست و نامش چيست دستور داد کتاب سيزدهم بحار الانوار علامه مجلسي را بياور چون کتاب نامبرده را جسته و آن را نزد پدرم آوردم و آنگاه در باب علامات ظهور ولي عصر ارواحنا له الفدا اين دو روايت را به اينجانب نشان داد و خواند و برايم ترجمه ي فارسي نمود (چون در آن موقع عربي نمي دانستم) و گفت فرزندم ناراحتي من از اين است که اين رجل زنديق قيام کرد و ما روز شوم بدي جلو داريم اين شخص را پيغمبر خاتم (ص) از قيام و خروجش از قزوين به عنوان اخبار به غيب خبر داده و فرموده او هم نام ابن او است يعني رضا نام دارد و فرموده مردم سرعت و شتاب کنند به طاعت او و چنان مي ترسند از او که گوئي کوهي از ترس و وحشت در دل آنهاست و يا از ترس و خوف او آواره شده به کوهها فرار مي کنند در عين حال (من فرمنه ادرکه) هر که از او فرار کند او را دستگير مي کند و نيز اميرالمومنين علي عليه السلام از قيامش خبر داده به اينکه او سلطان ظالم و ستمکاري است و زنديق است يعني بي دين است و قيامش هم از قزوين است او پس از قيامش به محض اينکه براري که سلطنت نشيند پرده ي ناموش را بدرد (يعني کشف حجاب بانوان کند) و ديگر آنکه شهرها را تغيير دهد و به جهت و سرور از دلها ببرد و صدرنشينان و بزرگان را اعم از علما و غيره گمنام کند يا تبعيد کند و يا بکشد هر کس از او فرار کند او ر دريابد و
[ صفحه 633]
هر کس با او بجنگد کشته شود و هر کس تابعش شود کافر است و هر کس گوشه نشين شود و اعتزال گزيند فقير و بيچاره گردد مردم در زمان او دو فرقه شوند هر دو گريه کنند فرقه اي براي از دست رفتن دين و آئين گريان و دسته اي براي از دست دادن دنياشان. نگارنده اين رساله گويد اين جانب اين دو حديث شريف را که صادر از لسان مقام عصمت نبوت ختميه و ولايت کليه مطلقه است معجزه مي دانم به لحاظ اينکه آنچه فرمودند من به چشم خود شهود نمودم صدق رسول الله و صدق ولي الله. (مصداق هر دو روايت همان رضاخان پهلوي است.) روايت بعين عبارت عربي در مجلد سيزده بحار الانوار علامه مجلسي اين است:
قال رسول الله يخرج رجل بقزوين اسمه اسم ابني يسرع الناس الي طاعته المومن و المشرک يملاء الجبال خوفا. و قال اميرالمومنين في جواب محمد حنفيه الي ان قال اني يکون ذالک و لم يظلم السطان اني يکون ذالک و لم يقم الزنديق من قزوين فيهتک ستورها و يغير سورها و يذهب ببهجتها و يکفر صدورها من فرمنه ادرکه. و من حاربه قتله و من تابعه کفر و من اعتزله افتقر حتي يقوم باکيان باک يبکي علي دينه و باک يبکي علي دنياه. اکنون کيست که بتواند منکر اين حقايق شود؟
حال کيست که از جريان کشتار اين زنديق مردم بي گناه خراسان را در مسجد گوهرشاد به جرم اينکه آنها مي گفتند ما نمي خواهيم برخلاف نص قرآن عمل کنيم و آيات حجاب را صرف نظر کرده دستور تو زنديق بي دين را نسبت به کشف حجاب عمل نمائيم دستور ظالمانه شاه بي دين صادر شد که آنها را به مسلسل ببنديد آنقدر مردم را کشتند و آنقدر خون در مسجد گوهرشاد جريان پيدا کرد که خون شهيدان به روضه منوره رضويه سيلان پيدا کرد و روان گرديد تنها اين يک جزئي از جرايم و بزهکاري ها و رفتار ظالمانه اين زنديق است ديگر از بين بردن مردم و علماء بزرگ دين و تبعيد کردن مرحوم آيه الله حاج حسين آقا
[ صفحه 634]
قمي و نيز آيه الله آقازاده خراساني ميرزا محمد و کشتن آن بزرگوار و همچنين کشتن آية الله مرحوم سيد حسن مدرس و تبعيد نمودن رجال بزرگ از هر گروه و طايفه اي مضافا بغصب مال و ملک مردم که اگر به فهرست آن اشاره شود باز از وسع اين رساله مختصره خارج است و اي کاش مردم با ايمان ايران به همان ستم رضاخان پهلوي مبتلا مي شدند متاسفانه پسر بي دين زنديق ابن زنديق به نام محمد رضا پهلوي بيشتر از پدرش ظلم و ستم به ملت غيور شريف با ايمان ايران نمود و يکي از آن ستمها کشتار جمعيت کذائي بالغ بر پانزده هزار در دم بازار تهران به نام سبزه ميدان در پانزدهم خرداد سنه 1342 شمسي بود که مردم را به جرم طرف داري از رهبر بزرگوارشان حضرت امام خميني (رضوان الله تعالي عليه) اين ملت با ايمان غيور را به رگبار مسلسل و توب و تفنگ بست اين يزيد زمان حال اگر چند روز ديگر بر آن تخت سلطنت ننگين باقي مي بود چه مي کرد با ان افکار شوم با آن جشن مفتضحانه براي تاجگذاريش در شيراز و آرزويش اين بود که به جان و ناموس مردم افتاده نه دين بگذارد و نه حيا و نه شرم واين کشور را دروازه ي تمدن بزرگ بزعم خود کند.
[ صفحه 635]