بازگشت

ميلاد مسعود حضرت بقيه الله


ولادت با سعادت حضرت بقيه الله ولي عصر حجت بن الحسن العسکري صلوات الله عليه و علي آبائه در ماه شعبان سنه 255 هجري واقع شده است و در سر من راي بوده است.

و اما کيفيت ولادت با سعادت آن اختر تابناک برج امامت مطابق اسناد و مدارک معتبره بنحو اختصار اين است شب نيمه شعبان بوده حضرت امام حسن عسکري عليه السلام فرمود به حکيمه خاتون اي عمه امشب نزد ما باش که دراين شب متولد مي شود فرزند گرامي من حجت و قائم آل محمد که ذات احديت جلت عظمته زنده مي گرداند زمين را به ظهور او به علم و ايمان و هدايت بعد از آنکه مرده باشد به شيوع کفر و ضلالت.

حکيمه گويد: گفتم از که به هم مي رسد اي سيد من و حال آنکه من در نرجس هيچ اثر حملي نمي يابم فرمود که از نرجس به هم مي رسد نه از ديگري پس جستم و پشت کمر و شکم نرجس ملاحظه و معاينه نمودم ولي هيچ گونه اثري نيافتم پس برگشتم محضر حضرت و عرض کردم آن جناب تبسم فرمود و گفت هنگام صبح اثر حمل بر او ظاهر خواهد شد.

مثل او مانند مادر موسي است که تا هنگام ولادت هيچ تغييري بر او ظاهر نشد و احدي بر حال او اطلاع نيافت زيرا که فرعون شکم زنان حامله را مي شکافت براي طلب حضرت موسي و اکنون حال اين فرزند در اين امر مشابه است به حضرت موسي عليه السلام.



[ صفحه 563]



در اخبار وارد است که منجمين و معبرين عصر فرعون مقدم حضرت موسي عليه السلام را پيش بيني و خواب فرعون را تعبير کرده بودند و او هم مطلع شده بود که هلاک او و خراب ملکش بر اثر همان پيش بيني منجمين به دست موسي (ع) انجام پذيرد ايناست که خوف و ترس بسيار از پديدار گرديدن موسي داشت لذا در جستجوي زنان حامله برآمد و به وسيله قابله ها زنان باردار را تحت نظر و مراقبت قرار داد و دستور داد به محض اين که پسري متولد گردد فورا به او خبر بدهند تا او را بکشد و زنده نگذارد که مبادا آن پسر همان موسي کذايي بوده باشد.

اما تو مشيت و قدرت خداي دادگر را بنگر که بايست به کوري چشم فرعون انعقاد نطفه موسي (ع) در دربار او تحقق پذيرد و در دامن خود فرعون پرورش يابد و بالاخره به حساب طاغوت زمان برسد و به ظلم فرعون خاتمه دهد و ريشه فرعون را بر کند.

و به همين جهت بود که تا هنگام ولادت موسي عليه السلام اثر حمل در مادرش ظاهر و آشکار نبود و به محض تولد او خداوند به مادرش وحي فرمود که فرزندت را شير بده و اگر خوفي و ترسي به دل از کشتن پسرت داري او را به دريا افکن و او را به ما بسپار که ما خود به لطف خود او را نگهبان و او را به دريا افکن و او را به ما بسپار که ما خود به لطف خود او را نگهبان و او را از پيغمبران برگزيده خود قرار خواهيم داد کما اشار اليه نص الکتاب الالهي لقوله تعالي:

و اوحينا الي ام موسي ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه في اليم و لاتخافي و لاتحزني انا رادوه اليک و جاعلوه من المرسلين (آيه 7 سوره ي قصص).

در اين مقام بانوي محترمه پروين اعتصامي را تحت عنوان (لطف حق) اشعاري است که مناسبا للمقام آن را مي آوريم:

لطف حق

متخذ از ديوان پروين اعتصامي



مادر موسي چو موسي را به نيل

درفکند از گفته ي درب جليل





[ صفحه 564]





خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه

گفت کاي فرزند خورد بي گناه



(گر نگردد شاملت لطف خداي)

چون رهي زين کشتي بي ناخداي



وحي آمد کاين چه فکر باطل است

رهرو ما اينک اندر منزل است



ما گرفتيم آنچه را انداختي

دست حق را ديدي و نشناختي



در تو تنها عشق و مهر مادري است

شيوه ي ما عدل و بنده پروري است



نيست بازي کار حق خود را مباز

آنچه برديم از تو باز آريم باز



سطح آب از گاهوارش خوشتر است

دايه اش سيلاب و موجش مادر است



به که برگردي به ما بسپاريش

کي تو از ما دوست تر مي داريش



ما بسي گم گشته بازآورده ايم

ما بسي بي توشه را پرورده ايم



ميهمان ماست هر کس بي نوا است

آشنا با ماست چون بي آشناست



در ميان مستمندان فرق نيست

اين غريق خرد بهر غرق نيست



ناخدايان را کياست اندکي است

ناخداي کشتي امکان يکي است





[ صفحه 565]



لمولفه



(اي خدا تو موسي ما را رسان

شر اين فرعونيان از ما رهان)



(موسي ما مظهر عدل تو است

کش ظهورش بي شک از فضل تو است)



جان رباني ثناگو تا ابد

بر ولي عصر آن مظهر عدل صمد



باري حکيمه گويد نرجس خوابيد و من مراقب حال او بودم و او به حال خود آرام خوابيد تا نزديک به طلوع فجر پس از خواب جستن نمود به اضطراب فتم آيا اثري از وضع حمل در خود مي بيني نرجس گفت بلي من او را به سينه خود چسبانيدم ابو محمد عليه السلام آواز دادند اي عمه سوره (انا انزلنا في ليله القدر) را بر او بخوان من خواندم پس گفتم آيا اثري ظاهر شد گفت بلي همان است که مولاي من شما را خبر دادند من مشغول خواندن سوره ي قدر بودم که آواز جنين برآمد آن هم با اينکه در شکم مادر بود با من همراهي مي کرد در خواندن سوره قدر پس بر من سلام نمود من تعجب کردم حضرت صدا کرد اي عمه تعجب مکن از قدرت حقتعالي که ما را حجت خود گردانيد و ناطق و گويا نمود به حکمت در طفوليت و حجت بر خلق نمود در بزرگي حکيمه گفت: چون کلام حضرت امام حسن عليه السلام تمام شد نرجس از نظرم غائب شد گويا پرده اي کشيده شد در ميان من و او پس زود رفتم به خدمت امام حسن عسکري عليه السلام و گفتم اي مولاي من نرجس ناپديد شد.

حضرت فرمود جزع مکن برگرد او را در جاي خود خواهي ديد چون برگشتم پرده گشوده شد و نوري در پيشاني نرجس ساطع بود که ديده ي مرا خيره کرد آن طفل نوزاد يعني حضرت صاحب را ديدم که رو به قبله به سجده افتاده و دو زانوي خود را بر زمين گذاشته انگشت سبابه به جانب آسمان بلند کرده و مي گويد:



[ صفحه 566]



(اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريک له و ان جدي رسول الله و ان ابي اميرالمومنين وصي رسول الله) پس يک يک از آباء طاهرين خود را شمرد تا به خودش رسيد پس گفت (اللهم انجزلي و عدي و اتمم لي امري و املاء الارض بي عدلا و قسطا) يعني خداوندا وفا کن به وعده ي نصرت که به من فرموده اي و امر خلافت و امامت مرا تمام گردان و پر کن زمين را به عدل و قسط وسيله من.

و در روايت آمده که حکيمه خاتون گفت بعد از سه روز از ولادت حضرت صاحب الامر عليه السلام مشتاق لقاي او شدم رفتم به خدمت حضرت امام حسن عسکري عليه السلام پرسيدم که مولاي من کجاست فرمود که سپردم او را به آن کسي که از ما و تو به او احق و اولي بود چون روز هفتم شود بيا نزد ما چون روز هفتم رفتم گهواره اي ديدم بر سر گهواره دويدم مولاي خود را ديدم مانند ماه شب چهارده بر روي من مي خندد و تبسم مي فرمود

پس حضرت آواز داد که فرزند مرا بياور چون به خدمت آن حضرت بردم زبان در دهان مبارکش گردانيد و فرمود سخن بگو اي فرزند، حضرت صاحب الامر عليه السلام شهادتين فرمود و صلوات بر حضرت ختمي مرتبت محمد (ص)و سائر ائمه فرستاد و بسم الله گفت و آيه مبارکه (و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض الخ آيه 5 سوره قصص) تلاوت نمود پس حضرت امام حسن عسکري پدر بزرگوارش فرمود که بخوان اي فرزند آنچه حق سبحانه و تعالي بر پيغمبران فرستاده است.

پس ابتدا نمود از صحف آدم و به زبان سرياني خواند و کتاب ادريس و کتاب نوح و کتاب هود و کتاب صالح و صحف ابراهيم و تورات موسي و زبور داود و انجيل عيسي (ع)و قرآن جدم حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه وآله را خواند پس قصه هاي پيغمبران را ياد کرد.

پس دارد که حضرت امام حسن عسکري عليه السلام فرمود که چون حق تعالي مهدي اين امت را به من عطا فرمود دو ملک فرستاد که او را به سرا



[ صفحه 567]



پرده عرش رحماني برند آنگاه حقتعالي به او خطاب نمود مرحبا به تو اي بنده ي من که تو را خلق کرده ام براي ياري دين و اظهاهر امر شريعت خود و توئي هدايت يافته بندگان من قسم به ذات خودم مي خورم که به اطاعت تو ثواب مي دهم و بنا فرماني تو عقاب مي کنم مردم را و به سبب شفاعت و هدايت تو بندگان را مي آمرزم و به مخالفت تو ايشان را عذاب مي کنم اي دو ملک برگردانيد آن را به سوي پدرش و از جانب من به او سلام برسانيد و بگوئيد که او در پناه حفظ و حمايت من است او را از شر دشمنان حراست و محافظت مي نمايم تا هنگامي که او را ظاهر نمايم و حق را به او پرپا دارم و باطل را به او سرنگون سازم و دين حق براي من خالص باشد.

نگارنده گويد به اميد چنان روزي که خداي قادر قاهر فرمان ظهور حضرت ولي عصر را صادر و حکم عدل و قسط خود را وسيله آن مظهر قائم بالقسط جاري در سراسر جهان بفرمايد و ما را از انتظار ظهورش و از هجران ديدارش با تجلي آن مظهر الله نور مسرور و قلوب ما را شاد و خرسند فرمايد.



سامره را کرده چو رشک جنان

مقدم مسعود امام زمان



مهدي موعود شه بي نظير

موسي و عيساش وزير و سفير



وارث آثار همه انبياء (ع)

معدن اوصاف همه اوصياء



آنکه کند نور وي آخر ظهور

ساحت دنياست و را کوه طور



بودن ما از اثر بود اوست

نعمت ما شمه از جود اوست





[ صفحه 568]





الغرض امروز بود او امام

دارد از او جمله عالم قوام



اي که به دست تو بود انتقام

تيغ قضا و قدرت در نيام



کي رسدت رخصت و فرمان حق

تا که دهي تو سر و سامان حق



شاد کني خاطر ناشاد ما

جمع کني فرقت افراد ما



مژده که روي خدا ز پرده برآمد

رايت داور به خلق جلوه گر آمد



بي خبران را ز فيض کل خبر آمد

مظهر کل در لباس جلوه گر آمد



معني واجب گرفت صورت امکان

شعشعه گسترد جلوه ي صمداني



گشت عيان سر صادرات نهاني





طاق طلب را قويم گشت مباني

شاهد غيبي رسيد و داد نشاني



از لمعات جمال قادر سبحان

عقل نخستين بزرگ صادر اول



کالبد مستنير و جان ممثل



راه هدي را يکي فروخته مشعل

هادي و مهدي سمي احم مرسل



حجت غائب ولي ايزد منان



[ صفحه 569]





قائد پرکار بارگاه الهي

راز جهان را دلش خبير کماهي



قدرش برتر زحد لايتناهي

فکر بکنه و جلال و قدرش واهي



عقل بقرب و کمال و جاهش حيران

پرده نشين حريم لم يزلي اوست



شاهد غيبي دلبر ازلي اوست



مرشد و مولي و پيشوا و ولي اوست

باري سر خفي و نور جلي اوست



خواهيش پيدا شمار و خواهيش پنهان

اي قمر تابناک برج امامت



وي گهر آبدار درج کرامت



اي بقد و قامت تو شور قيامت

خيز بر افراز يک سر آن قد و قامت



خيز و بر افروز يکدم آن رخ احسان

خيز تو اي کنز مخفي احديت



کيست که پيدا کند کنوز هويت



از تو عيان است جلوه ي صمديت

شاهد حقي و مظهر صمديت



مظهر عدل خداي قاهر منان

اي به تو مشتاق جان و دل به تو مايل



کام دل ما زيک نگاه تو حاصل



سوخت ز عشق تو جان و رفت ز کف دل

چشم به ره جان به سينه مرگ مقابل



نور خدا کن عيان ز چهره ي رخشان



[ صفحه 570]