بيان اينکه معمرين بسياري در اين جهان بوده اند
چنانکه به نقل تاريخ يکي از معمرين لقمان بن عاد است که عمرش را سه هزار سال گفته اند و از جمله معمرين حضرت نوح عليه السلام است که عمرش را دو هزار و پانصد سال گفته اند و به نص قرآن نهصد و اندي سال به دعوت و تبليغ در ميان قوم خويش پرداخته است و نيز حضرت خضر شخص انساني است و به حيات صوري او از عهد و زمان حضرت موسي بن عمران تا به حال قائلند و نيز حضرت عيسي بن مريم عليه السلام از جمله معمرين است که به حيات او قائليم و تاکنون نمرده و کشته نشده است چنانکه درباره او قرآن فرموده (و ما قتلوه و ما صلبوه ولکن شبهه لهم) و ما در احاديث و اخبار معتبره داريم که وقتي حضرت مهدي ولي عصر ارواحنا له الفداء ظهور نمايد مخصوصا حضرت روح الله عيسي عليه السلام از آسمان فرود آمده به آن حضرت اقتدا نمايد و در عقب سرن حضرت به عنوان ماموم با امام زمان ما نماز بخواند و نيز از معمرين دجال بن صائد است که از زمان پيغمبر خاتم (ص) تا ظهور حضرت مهدي (عج) بقيه الله ولي عصر بحيات دجال قائلند و بايست به دست امام زمان آن ملعون به درک اسفل واصل و شمشير ولي عصر گردن او را بزند و در مظاهر قهر شيطان مرکب جسماني است و به حيات شخص او در همه اوقات قائليم پس چه استبعاد دارد که خداي منان وجود مبارک امام زمان را که مظهر اسم قائم بالقسط است و جهاني را بايد پر از عدل و داد نمايد و داد مظلومين و مستضعفين جهان را از ظالمين و ستمکاران بستاند چنين وجود شريفي را مدت مديدي زنده و سالم نگهدارد ولو ساليان دراز عمرش طولاني شود اميد
[ صفحه 610]
است به زودي وعده خدا در قرآن به غلبه دين اسلام بر کل اديان در دولت آن حضرت تحقق پذيرد و ما به انتظار چنان روز موعود مي باشيم و از پروردگار مهربان خواستارم که در زمان حيات ما به لطف و عنايت خم ابروي آن حضرت را به ما نشان بدهد و بيش از اين ما را چشم به انتظار نگذارد، اللهم ارنا الطلعه الرشيده و الغره الحميده.
خطاب به (امام زمان) جانم
قسم به ابرو جفت طاقت که سوختم ز آتش فراقت
مريضم از عشق و اشتياقت بيا که دردم کني مداوا
به جانت اي جان جان جانم که روز و شب بي تو در فغانم
نگاه لطفي که جان فشانم بپايت اي دلبر دل آرا
من آنچه روي نکوست ديدم تجلي حسن دوست ديدم
به کوي دلهاي وهوست ديدم ز شوق آن شاهد دل آرا
امير عالم وصي خاتم سفير يزدان نظام ايمان
سمي احمد شهود سرمد جلال ايزد جمال يکتا
کمال امکان جمال سبحان صفاي رضوان نداي رحمان
ولي غائب شفيع مذنب قرين ياسين معين طاها
بياد رويش روان منور ز جعد مويش جهان معطر
ز خلق و خويش ملک مصور به ذکر حسنش جنان مصفا
کجائي اي نو نهال حيدر جهان چو بتخانه شد سراسر
بده تو اي دست قهر داور جزاي لات و منات و عزا
کجائي اي يار بي نشانم بيا که بر ديده ات نشانم
ز دوريت چند خون فشانم به دشت و هامون به کوه و صحرا
بيا که هر درد را دوائي بيا که هر خسته را شفائي
نماند بالله در اين جدائي ز اشتياقت دلي شکيبا
[ صفحه 611]
تو اي پريچهر آسماني تو اي جهاندار لامکاني
تو اي شهنشاه انس و جاني ز پرده غيب چهره بنما
بروي خود ملک ساز گلشن چهان ز مهرت نماي روشن
تو را که لطف خداست جوشن چرا نهاني بکوي خضرا
سخن الهي زيار برگو حديث حسن نگار پرگو
ز وصل آن گل عذار برگو که دل ندارد جز او تمنا
بهشت من روي دلبر من حديث او ناب کوثر من
خيال او حور در بر من حلال زاهد جمال حورا
الهيم شهره در کلامم عجب که با عشق نيک نامم
ميان آتش هنوز خامم فزون کنيد آتشم خدا را