بازگشت

چه معجزات و کراماتي از امام زمان صادر شده است؟


پاسخ: معجزات و کرامات بسياري از آن امام عزيز صادر شده است که ذکر آنها



[ صفحه 72]



نياز به يک کتاب جداگانه دارد، ولي در اينجا به چند نمونه آنها اشاره مي کنيم:

1- مردي از اهالي عراق، مالي را براي امام زمان (عج) فرستاد، حضرت مال را برگرداند و پيغام داد که حق پسرعموهايت را که چهارصد درهم است، از آن خارج کن. مزرعه اي در دست او بود که پسر عموهايش در آن مزرعه شريک بودند، ولي حق آنها را نمي پرداخت. چون حساب کرد، ديد که طلب آنها همان چهارصد درهم مي شود. پس از پرداختن آن، باقيمانده را نزد حضرت فرستاد و قبول شد.» [1] .

2- ابن شاذان مي گويد: چهار صد و هشتاد درهم سهم امام نزد من جمع شده بود، من نخواستم از پانصد درهم کمتر باشد، لذا بيست درهم از مال خودم برداشته، به آن اضافه نموده و براي اسدي (وکيل حضرت) فرستادم، اما ننوشتم که مقدراي از اينها هم از من است. جواب آمد: پانصد درهمي که بيست درهم آن از خودت بود رسيد. [2] .

3- يکي از معجزات آن حضرت که در سالهاي اخير اتفاق افتاده، معجزه اي است که براي همسر آقاي «متقي همداني» رخ داده است، وي مي گويد:

روز دوشنبه هيجدهم ماه صفر سال 1397 همسر اينجانب محمد متقي همداني بر اثر دو سال اندوه و گريه و زاري به خاطر داغ دو جوان خود که در يک لحظه در کوههاي شميران جان سپردند، مبتلا به سکته ناقص شد. طبق دستور پزشکان مشغول معالجه و مداوا شديم، ولي نتيجه اي بدست نيامد.

شب جمعه بيست و دوم ماه صفر، يعني چهار روز پس از اين حادثه، حاج مهدي کاظمي که از تجار و محترمين تهران به شمار مي رود، به اتفاق خواهر زاده اش از تهران آمده بودند که ايشان (خواهرش) را به وسيله ماشين سواري براي معالجه به تهران ببرند، ساعت يازده شب بود که با خاطري خسته و دلي شکسته به اتاقم رفتم که بخوابم، ناگهان متوجه شدم که شب جمعه است، شب دعا و نيايش، شب توسل و توجه. آن شب پس از



[ صفحه 73]



قرائت چند آيه از قرآن مجيد و نيز خواندن دعاي مختصري از دعاهاي شب جمعه، به حضرت بقيه الله (عج) متوسل شدم و با دلي پر از اندوه به خواب رفتم. ساعت چهار بامداد طبق معمول بيدار شدم. ناگاه احساس کردم که از اتاق پايين که همسرم آنجا بود، سرو صدا و همهمه بلند است، سر و صدا قدري بيشتر شد و سپس ساکت شدند.

من گمان کردم ميهمان از همدان يا تهران آمده، اعتنايي نکردم، تا اينکه صداي اذان صبح بلند شد، براي وضو گرفتن پايين رفتم، ديدم چراغهاي حياط روشن است و دختر بزرگم که پس از مرگ برادرهايش خنده به لبش نيامده بود، خوشحال و متبسم قدم مي زد.

از او پرسيدم: چرا نمي خوابي؟ گفت: پدر جان! خواب از سرم رفت. گفتم: چرا! گفت: به خاطر اينکه مادرم را ساعت چهار بعد از نيمه شب شفا دادند. من منتظر بودم که بياييد و به شما مژده بدهم. گفتم: چه کسي شفا داد؟ گفت: مادرم ساعت چهار بعد از نيمه شب به شدت اضطراب ما را بيدار کرد که برخيزيد، آقا را بدرقه کنيد! همگي بيدار شديم، ناگهان ديديم مادرم با آنکه قدرت نداشت از جا حرکت کند، از اتاق بيرون آمد. من که همراه مادرم بودم، به دنبال ايشان رفتم. نزديک درب حياط به او رسيدم. گفتم: مادر جان! کجا مي روي؟ آقا کجا بود؟

مادرم گفت: «آقايي، سيد جليل القدر در لباس اهل علم به بالينم آمد و فرمود: برخيز: گفتم: نمي توانم. با لحن تندتري گفت: برخيز! ديگر گريه نکن و دوا هم نخور. من از هيبت آن بزرگوار برخاستم. فرمود: ديگر گريه نکن، دوا هم نخور، همين که رو کرد به طرف در اتاق، من شما را بيدار کردم و گفتم: از آقا تجليل کنيد و ايشان را بدرقه نماييد، ليکن شما دير جنبيديد، خودم ايشان را بدرقه کردم.»

مادرم هنگامي که متوجه شد، نزديک درب حياط ايستاده، گفت: زهرا! من خواب مي بينم يا بيدارم؛ من خودم تا اينجا آمدم؟ گفتم: مادر جان: شما را شفا دادند، سپس مادرم را به اتاق آوردم.



[ صفحه 74]



آري؛ با گفتن يک کلمه «گريه نکن» آن همه اندوه و غم از دل او بيرون رفت.» [3] .

4- دانشمند فاضل، شمس الدين محمد بن قارون نقل مي کند که مردي به نام «نجم» ملقب به «اسود» در دهکده معروف به «دقوسا» واقع در کنار فرات زندگي مي کرد. وي مردي خير خواه و نيکوکار بود و زني به نام فاطمه داشت، او نيز زن صالح و باتقوايي بود و دو فرزند داشت.

از اتفاق، زن و شوهر، هر دو نابينا شده، سخت ناتوان گشتند، اين حادثه در سال 712 اتفاق افتاد، زن و مرد مدت زيادي را بدين گونه گذراندند، تا اينکه يکي از شبها، زن حس کرد دستي روي صورتش کشيده شد و گوينده اي به او گفت: «خداوند نابينايي تو را برطرف ساخت. برخيز و برو نزد شوهرت ابو علي و در خدمتگزاري او کوتاهي مکن.»

زن نيز چشم خويش را باز کرد و ديد خانه پر از نور است، فهميد که ايشان، قائم آل محمد (ص) بوده است. [4] .


پاورقي

[1] اصول کافي، مرحوم کليني، ج 1، ص 517.

[2] همان ماخذ، ص 523.

[3] شيفتگان حضرت مهدي (عج)، ص 172.

[4] بحار الانوار، علامه مجلسي، ج 52، ص 74.