بازگشت

شفاي سرطاني


پيرمردي مي گفت: «بيماري من از يک سرماخوردگي ساده شروع شد و در عرض 25 روز به قدري حالم بد شد که در بيمارستان شهيد مصطفي خميني بستري شدم. قادر به غذا خوردن نبودم و پزشکان به وسيله سرم و دارو مرا زنده نگاه داشته بودند.

روزي در بيمارستان يکي از فاميلها به عيادتم آمد و بعد از آنکه رفت، ديدم سيدي بزرگوار وارد اتاق ما شد. اتاق ما سه تخته بود. آقا رو به روي تختم ايستادند و فرمودند: چرا خوابيده اي؟ گفتم: بيمارم، قبلا مريض نبوده ام، مدت کمي است اين طوري شده ام. آقا فرمودند: فردا بيا جمکران. صبح دکتر آمد معاينه کند و درجه بگذارد گفتم نمي خواهم، گفت: مسئوليت دارد، گفتم: خودم مسئول آن هستم، اگر بيمارم خودم مسئول مي باشم، من خوب شده ام، امام زمان (ع) مرا شفا داده اند، دکتر خنديد و گفت: امام زمان در چاه است. (البته او قصد بدي نداشت، جهت شوخي اين حرف را گفت.) پرستار خواست تا «سرم» وصل کند، نگذاشتم. وقتي بچه هايم به ديدنم آمدند، گفتم: مرا حمام ببريد تا آماده شوم به جمکران مشرف گردم. به حمام رفتم، قرباني تهيه کردم و با اينکه مدتي بود ميل به غذا نداشتم و مثل اينکه يک تکه سنگ در شکم داشته باشم، اشتهايم خوب شده بود و سنگ از بين رفته بود، البته در غذا خوردن هنوز کمي مشکل دارم، که اميدوارم امام زمان (ع) اين را هم شفا دهد. سپس به جمکران مشرف شدم، بين راه مرتب توي سرم مي زدم و آقا امام زمان (ع) را صدا مي کردم، و از الطاف او سپاسگزاري مي کردم.»