بازگشت

سر عزيز زهرا بر روي نيزه


و الشمر جالس علي صدرک، و مولغ [مولع] سيفه علي نحرک، قابض علي شيبتک بيده، ذابح لک بمهنده، قد سکنت حواسک، و خفيت أنفاسک، و رفع علي القناة [القنا] رأسک، و سبي أهلک کالعبيد، و صفدوا في الحديد، فوق اقتاب المطيات، تلفح وجوههم حر الهاجرات،



[ صفحه 90]



يساقون في البراري و الفلوات، أيديهم مغلولة الي الأعناق يطاف بهم في الأسواق. [1] .

و شمر بر روي سينه ات نشسته بود. شمشيرش را بر گودي زير گلوي تو فرو برده و گيرنده ي محاسنت با دستش بود و سر تو را با شمشيرش مي بريد. در آن حال آرامش داشتي و نفسهايت آرام شده بود. سرت بر نيزه بلند شد و خانواده ات چون بندگان اسير شدند و در آهنها غل و زنجير گرديدند، بالاي پالان هاي چهار پايان چهره هايشان از گرماي ظهر تابستان مي سوخت و در بيابانها و دشتهاي پهناور پيش برده مي شدند دستهايشان به گردنهايشان آويخته در بازارها گردانيده مي شدند.


پاورقي

[1] بحار الانوار، ج 98، ص 332.