وظيفه ي انسانها تا قيامت
«يا هؤلاء ما لکم في الريب تترددون، و في الحيرة تنعکسون، أو ما سمعتم الله يقول: (يا ايها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول أولي الأمر منکم)؟ [1] أو ما علمتم ما جاءت به الآثار مما يکون و يحدث في أئمتکم، علي الماضين و الباقين منهم السلام؟ أما ما رأيتم کيف جعل الله لکم معاقل تأؤون اليها، و أعلاما تهتدون بها، من لدن آدم عليه السلام الي أن أظهر الماضي عليه السلام، کلما غاب علم، و اذا أفل نجم طلع نجم؟
فلما قبضة الله اليه ظننتم: ان الله ابطل دينه، و قطع السبب بينه و بين خلقه، کلا ما کان ذلک و لا يکون، حتي تقوم الساعة و يظهر امر الله و هم کارهون. و ان الماضي عليه السلام مضي سعيدا فقيدا علي منهاج آبائه عليهم السلام، (حذ و النعل بالنعل) و فينا وصيته و علمه، و منه خلفه و من يسد مسده،
[ صفحه 42]
و لا ينازعنا موضعه الا ظالم آثم، و لا يدعيه دوننا الا کافر جاحد». [2] .
اي مردم! چرا دچار شک و ترديد شده ايد و در وادي حيرت و سرگرداني گيج مي خوريد؟
آيا نشنيده ايد که خداوند مي فرمايد: (اي کساني که ايمان آورده ايد خدا را اطاعت کنيد و رسول و صاحبان امر را اطاعت نماييد؟) آيا آنچه را که در اخبار و روايات درباره ي رويدادهايي که در زندگاني پيشوايان شما - برگذشتگان و آيندگانشان درود - بوده و در آينده رخ مي دهد، نمي دانيد؟ آيا نديده ايد چگونه خداي تعالي از عصر حضرت آدم تا زمان حضرت عسکري عليهما السلام، سنگرها و پناهگاههايي براي شما قرار داد که به آنها پناهنده شويد و پرچمها و نشانه هايي که بدانها هدايت گرديد، به طوري که هرگاه پرچمي ناپديد شود، پرچمي ديگر پديدار مي شود و هر گاه ستاره اي افول کند، ستاره اي ديگر مي درخشد؟
وقتي که خداوند امام عسکري عليه السلام را از دنيا برد، گمان کرديد خداوند دينش را باطل کرد و سلسله ي پيوند بين خود و مخلوقاتش را قطع نمود، نه، چنين نبود و نخواهد بود تا روز قيامت فرا رسد
[ صفحه 43]
و فرمان خدا آشکار گردد، در حالي که آنان را خوشايند نباشد. امام قبلي - حضرت عسکري عليه السلام - که درگذشت، به سعادت زيست و بر روش پدران خود - که درود بر آنان باد - (قدم جاي قدم آنها گذاشت) و از دنيا رفت. وصيت و دانش او نزد ماست و جانشين و قائم مقام او از اوست و جز ستمگر گنهکار، کسي با ما در اين مسئله به مخالفت برنمي خيزد، و غير از کافر منکر کسي مدعي جانشيني او نيست.
پاورقي
[1] سوره ي نساء (4) آيه ي 59.
[2] احتجاج، ج 2، ص 467؛ بحار الانوار، ج 53، ص 179؛ غيبت، ص 173.