بازگشت

سوره عصر


والعصر. ان الانسان لفي خسر. الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات. و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.

سوگند به عصر که انسانها همه در زيانند مگر کساني که ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند و يکديگر را به حق سفارش کرده و يکديگر را به شکيبايي و استقامت توصيه نموده اند.



[ صفحه 46]



واژه ها

واژه عصر به معناي فشردن است. خسر (بر وزن عسر) و خسران به معناي کم شدن سرمايه است.

تواصي به معناي آنست که بعضي بعضي ديگر را سفارش کنند. حق به معناي واقعيت يا مطابقت با واقعيت است. صبر به معناي شکيبايي و استقامت است.

قرآن کريم براي نجات بشر از آن خسران عظيم برنامه جامعي تنظيم کرده که در آن بر چهار اصل تکيه شده است. 1- ايمان 2-اعمال صالح 3-سفارش به حق 4- سفارش به استقامت.

درباره واژه عصر که در اين سوره آمده بين مفسران اختلاف است بعضي از مفسران مي گويند مراد از (عصر) همان وقت عصر است.

عده اي ديگر عصر را اشاره به سراسر زمان و تاريخ بشريت دانسته اند. برخي ديگر آن را اشاره به انسانهاي کامل مي دانند که عصاره عالم هستي و جهان آفرينش هستند.

بعضي از مفسران مي گويند (عصر) همان نماز عصر است به خاطر اهميت ويژه اي که درميان نمازها دارد. زيرا آنها (صلوة وسطي) را که در قرآن روي آن تأکيد شده نماز عصر مي دانند.

جمعي از مفسران عصر را قسمت خاصي از زمان مانند عصر ظهور اسلام و يا عصر قيام مهدي موعود عليه السلام که داراي ويژگي و عظمت خاصي در تاريخ بشر مي باشد مي دانند.

مفضل بن عمر مي گويد از امام صادق عليه السلام پيرامون اين سوره سوال کردم امام عليه السلام فرمود:

العصر. عصر خروج القائم عليه السلام ان الانسان لفي خسر.



[ صفحه 47]



يعني (اعداءنا) الا الذين امنوا. (يعني بآياتنا) و عملوا الصالحات يعني (بمواسات الاخوان) و تواصوا بالحق يعني (بالامامة) و تواصوا بالصبر يعني في الفترة.

سوگند به عصر. منظور از عصر. عصر ظهور و خروج قائم عليه السلام است همانا انسان در زيانکاري و خسران است (يعني دشمنان ما) در زيانند.

مگر آنانکه ايمان آوردند يعني (آنانکه به آيات ما ايمان آوردند) و کارهاي نيک انجام دادند. يعني (با مواسات براداران ديني) و يکديگر را به حق سفارش نمودند. يعني (به امامت) و يکديگر را به صبر و پايداري سفارش نمودند. يعني (در دوران فترت). (يعني زمان غيبت که عقايد مردم سست مي شود). [1] .


پاورقي

[1] کمال الدين و تمام النعمه. شيخ صدوق «ره»، جلد 2، ص 656.