بازگشت

مهرورز قريب


«يا قريبا لا يبعد عن المعتر به!» [1] .

چه بسيار ديده ام آنان را که فريفته ي چيزي شدند و سرشان به سنگ خورد. دنيا چنان فريبکارانه به آنان روي آورد که دل و هوش شان ببرد و ناگهان، آن گاه که دلشان در عشق دنيا مي تپيد، به آنان پشت کرد و درمانده شان ساخت.

از اين عشق هاي پوچ زياد ديده ام، مثل دويدن به دنبال سرابي، که چون برسي، تنها حسرت برايت مي ماند و خستگي و درماندگي. همه ي عشق هاي دنيايي، پوچند، دويدن به دنبال سرابند، بايد اين دل تشنه ي محبت را، اين قلب محتاج دوست داشتن را، اين حس دوستي در حد پرستش را، آبي زلال نوشانيد، و رشته ي مهري واقعي بر او افکند. بايد چشمه اي باشد که به جاي دويدن پي سراب، به سويش بدويم. کافي است قدري دقيق تر بنگريم، کسي هست که عشق را دريابد، کسي که نه تنها به محبت پشت نمي کند، که محب را بيش تر و بيش تر به خود مي خواند و رشته ي الفتش رشته اي است ناگسستني؛ او که معدن جود است و سرچشمه ي هستي، او که سزاوار پرستش است و شايسته ي عشق ورزيدن، او که دوست داشتن آدمي را تا اوج کمال تا نقطه ي برتر هستي بالا مي برد، بايد او را خواند:



[ صفحه 154]



«يا قريبا لا يبعد عن المغتر به!؛اي نزديکي که از عاشقان خود دور نمي گردي».

اي لطيف!اي رئوف! مهرت را در سينه مي پرورانم و تو را نزديک تر از خود مي بينم. [2] سينه خشک و عطشناکم را از آب مهر و رحمت تو سيراب مي کنم، شب ها به ياد تو به خواب مي روم و سحرگاه - که موعد ديدار نهاده اي - از شوق عشق تو بيدار مي شوم؛ از پشت پرده ي بندگي با تو راز مي گويم، هر چه در دل خسته از فراق دارم، برايت فاش مي کنم، از ترس دوري ات اشک مي ريزم و به اميد نزديک تر شدن به تو از خودت مدد مي گيرم. دلم که خالي شد، قرآن را بر مي دارم و کلام گوارايت را در عمق جانم سرازير مي کنم. هر کلام، مرا به تو و به لقاي تو مشتاق تر مي کند. انگار که ظرفي را از آب پر کني، روح من سرشار از زنده بودن و طراوت مي شود.

و چون آفتاب برآيد و موعد صميمي ديدار به آخر رسد، به اميد صبحي ديگر و راز و نيازي ديگر، روز را مي گذرانم. به تلاش براي جلب رضايت تو، لحظه اي يادت از دلم بيرون نمي رود. چه عشق پرمعنايي، چه مهرورزي کريمانه اي! تو با آن بزرگي ات، مهرت را در دل من ناچيزانداخته اي. چه قدر تو رحيمي!

آنان که در پي عشق هاي پوچ دنيايي هستند، چه مي فهمند که عشق حقيقي يعني چه؟ چه مي فهمند که شب ها اشک ريختن و روزها کوشيدن و سرانجام در جواني، جان را خالصانه فداي دوست کردن چه لذتي دارد؟

مهربانا! دل در گرو محبت تو بسته ام. مي دانم که هرگز رشته ي محبت را پاره نمي کني؛ چون بخوانمت، پاسخم مي گويي [3] و چون بجويمت، به من



[ صفحه 155]



نزديکي [4] مي دانم که به من از خودم نزديک تري، گرچه با چشم نبينمت. [5] .

عزيزا! چون غفلت بر من چيره شود و مرا به کردار بد بکشاند، تو مرا از آن بازدار و غفلت را از من دور ساز، و چون ناداني و ناتواني ام مرا از خير باز دارد، تو مرا به سوي آن رهنمون شو. الهي! چون در سايه ي رحمتت در آيم، از هر ستمي به دور خواهم بود [6] و چون به پناهگاه تو پناه آورم، مرا وحشتي نخواهد بود. [7] .

الهي! در آرزوي لقاي توام، دستم را بگير تا از عمل صالح توشه اي برگيرم و جوازي بيابم به درگاهت. [8] مهربانا! آنان که از تو غافل شدند و دل به سراب بستند، زياني بس بزرگ ديدند. پس چشم مرا نور حقيقتي ده تا به سرابي فريفته نگردم و تنها مهر تو بر دل گيرم،اي مهربان!


پاورقي

[1] بخشي از مناجات شعبانيه.

[2] ق (50) آيه ي 16:(نحن اقرب اليه من حبل الوريد).

[3] نساء(4):(أجيب دعوة الداع اذا دعان).

[4] همان:(اذا سألک عبادي عني فاني قريب).

[5] واقعه (56) آيه ي 85:(و نحن أقرب اليه منکم و لکن لاتبصرون).

[6] صحيفه ي سجاديه، دعاي 49:«عالما أنه لا يضطهد من أوي الي ظل کنفک».

[7] همان:«و لا يفزع من لجأ الي معقل انتصارک».

[8] کهف (18) آيه ي 110:(فمن کان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا).