بازگشت

مستي جواني


«أبليت شبابي في سکرة التباعد منک» [1] .

در آينه ي عمر که نظر مي کنم، دفتر زندگي را که ورق مي زنم، دوران کودکي را مي بينم که فارغ از هر مسئوليتي به بازي گذرانده ام و نوجواني و جواني را هم؛ گويي يکسره به بازي گذرانده ام! امروز در نيمه راه زندگي، گرچه کمي رسمي تر و به قاعده اي ديگر به بازي مشغولم، بازي ام کودکانه تر است؛ زيرا با وجود اين که در کودکي در ميان بازي ها تجربه اي مي آموختم، اينک همه مستي است و غفلت؛ به درستي از ياد برده ام که پاييز نزديک است! تا فصل خزان اندکي بيش نمانده و من توشه اي برنگرفته ام، بذري نکاشته ام براي فصل خزانم اندوخته اي ندارم، همه ي لحظه هاي طلايي را به بيهودگي، در درياي مواج مستي ريخته ام و گوهر يک دانه ي



[ صفحه 142]



عمرم، يعني جواني ام را به کم ترين بها، به حراج بادهاي غفلت سپرده ام، دست هايم خالي است و توشه ام ناچيز، و ذخيره اي براي فردايم نيست. الهي! ناله هاي پر از حسرتم را بشنو و به فريادم رس!

«الهي! أبليت شبابي في سکرة التباعد منک؛ خدايا! جواني ام را در مستي دوري از تو از دست داده ام».

انگار اين خزان زندگي است که در مي زند و سراغم را مي گيرد؛ گويي مرگ پيغام فرستاده است. اگر دير شود؟ اگر توشه اي برنگيرم؟ چرا در جواني زنگار غفلت نزدايم و هوشيار نباشم که، مستي جواني، سراغ همه مي آيد و دل ها را سرگرم مي کند، [2] و جواني مان چه زود گذشت، لحظه اي و شايد کم تر، اگر قدري مي انديشيديم، اگر به اندرزي گوش مي داديم و به خود مي آمديم، آن گاه که ما را از روز حسرت مي ترساندند، اگر فرجام را در آينه ي پندها مي نگريستيم، چنين آسان و ارزان جواني مان را نمي فروختيم و در حسرت بازگشتش نمي سوختيم.

خوشا به حال آنان که تيغ هاي کشنده ي غرور و مستي، زندگي شان را تکه تکه نکرده است. [3] خوشا به حال آنان که به جواني، چون گوهري نگريستند و در آن بهار زيبا و با طراوت، گوهر وجودشان را به سختي تلاش و طاعت ساختند و به قيمتي نيکو فروختند. خوشا به حال آنان که در جواني مهر خدا را يافتند و دوست خدا شدند؛ و خداوند جواني را که جواني اش را در راه طاعت او بگذراند، از همه چيز دوست تر دارد. [4] خوشا به حال آنان که در عبادت خدا باليدند، و در سايه ي خدا خواهند بود آن روز



[ صفحه 143]



که هيچ سايه اي نباشد. [5] خوشا به حال آنان که فريب مهلت زندگي را نخورند واندوه مرگ گلوگيرشان نشد. [6] .

الهي! اي مهربان دانا! ما را نيز در زمره ي جواناني قرار ده که جواني شان را در راه تو گذراندند. در جواني تو را شناختند و مهر تو را به دل گرفتند، لذت جواني شان، راز و نياز با تو بود و هيجانشان، کار و تلاش در راه تو؛ جواناني که بزرگ منشانه، زندگي خود را دادند و رضايت تو را خريدند.

لطيفا! پرده ي غفلت و مستي را از پيش چشم ما بردار و چشممان را به آينده بينا گردان، تا به خود آييم و توشه اي برگيريم، ياري مان کن که نيازمند ياري توييم، يا غياث المستغيثين!


پاورقي

[1] بخشي از مناجات شعبانيه.

[2] انبياء (21) آيه ي 2:(لاهية قلوبهم).

[3] غررالحکم، روايت 5973 «طوبي لمن لم تقتله قاتلات الغرور».

[4] کنزالعمال، روايت 43103.

[5] الخصال، روايت 8/343، حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:«سبعة في ظل عرش الله عزوجل يوم لاضل الا ظله...شاب نشأ في عبادةالله».

[6] غررالحکم، روايت 8388: «من اغتر بالمهل اغتص بالأجل».