بازگشت

عزت آفرين


«ان خذلتني فمن ذاالذي ينصرني؟» [1] .

در راز و نياز با تو را که مي گشايم، قلبم که از هر جز تو خالي شده و چشم دلم که به نور مهرت باز شده، خود را در جاري زلال محبت تو غوطه ور مي يابم؛ سرشار از حياتي تازه، مالامال از طراوتي جان بخش. در فضاي پاک و شفابخش راز و نيازم با تو، به مهرت مي انديشم، به قطره قطره ي احسان بي پايانت که جام زندگي ام را پر کرده است.

هرگاه به سويت آمده ام وبنده ي تو شدم، دستم را گرفتي و ياري ام کردي، توانم بخشيدي. و چون نفس مهار گسيخته به کرداري نافرجام و تباه روي آورد، باز ياري تو بود که بين من و گناه حايل مي شد.

و واي بر من آن گاه که از تو روي گرداندم و بنده ي شيطان و اسير نفس گشتم و خود را به بيراهه ي خذلان و بيچارگي انداختم. آن گاه که تو را و ياري



[ صفحه 122]



تو را از ياد بردم و هيچ نينديشيدم که: [2] .

«ان خذلتني فمن ذاالذي ينصرني؟؛ اگر تو بيچارگي ام را بخواهي، چه کسي ياري ام کند؟»

«عزت و بزرگي تنها از آن توست و برازنده ي تو». [3] من اگر قامت زنده بودن افراشته ام، اگر هستم و بودنم همراه با بزرگواري است، نه از عزت دروني من است؛ که من هيچ ام. اين تويي که عزيزي و بزرگ. دست ياري توست که مرا به پا مي دارد «که تو هر که را بخواني، به ياري خود دستگيري مي کني». [4] .

چه نادانم! اگر به تو رو نکنم و راهي جز راه تو بپويم، اميد به ديگري بندم و دست ياري به سوي مخلوق دراز کنم، به اميد مقامي، عزتي يا مال و منالي.

چه درمانده ام! اگر عطشناک ياري ات، به قدرت بندگان تو دل ببندم و زبان التماس به نزدشان بگشايم. چه سراب پوچي است تکيه بر مخلوق و غفلت از خالق!

چه ذليل و بيچاره ام آن گاه که نگاه هاي سرشار از عزت و احترام و زبان هاي گشاده به احسنت و آفرين به من احساس بودن و بزرگ بودن بدهد و از ياد ببرم که «عزت و بزرگي تنها از آن توست». [5] .

«چه بسيار ديده ام مردمي را که از غير تو عزت خواستند و خوار شدند؛ از غير تو ثروت طلبيدند و تهي دست گشتند و در طلب بلندي و مقام



[ صفحه 123]



برآمدند و پست شدند». [6] .

لطيفا! عزتم را تنها نزد خود قرار ده، اگر چه به چشم دنيا پرستان خوار آيم. چنان کن که عملم در راه تو باشد؛ «که آن کس که تو را ياري کند، و ياري اش مي کني». [7] و آن کس که تو ياري اش کني، در دنيا و آخرت جامه ي عزت به تن دارد.

«بارالها! تنها تو را مي خوانم و فقط به تو اميد مي بندم، نه غير تو». [8] نه مال دنيا چشمم را روشن مي کند و نه مقامش دلم را گرم مي سازد؛ تنها تو را مي خواهم و راز و نياز با تو مي گويم. [9] به آغوش محبت تو پناه مي آورم «که هر که به تو پناه آورد، خوار نمي گردد و هر که به تو شناخته شود، گمنام نمي شود». [10] .

رحيما! رحمتت را بر من جاري کن؛ که «اگر بر من خواري را اراده کني، کدام دست به ياري ام خواهد آمد؟» [11] .

مهربان من! تنها در زلال عشق تو غوطه ور شده ام، در درياي محبت تو جست وجوي گوهر رضايتت آمده ام؛ چشمم تو را مي خواند و به اميد مهرت قدم برداشته ام. گاه که دنيا با تمام زيبايي اش به من رو کرده، به او پشت کرده ام و چون مقام و جاه با يک دنيا عزت و احترام به استقبالم آمده



[ صفحه 124]



و نصرت تو را در آن نديده ام، از او روي گردانيده ام، به اميدي که بي نام و نشان، گامي بلند در راهت بردارم.

اينک از همه بريده و به سوي تو آمده ام. مرا بخواه که بزرگواري از آن توست؛ «هر که را بخواهي، عزت مي بخشي و هر که را بخواهي، جامه ي ذلت مي پوشاني». [12] نيکو باد حال آن که از همه بريده و به تو پناه آورده و تو عزتش بخشيده اي، اي عزت بخش بندگان!


پاورقي

[1] مفاتيح الجنان،ترجمه ي الهي قمشه اي، مناجات شعبانيه، ص 289.

[2] دو بند اخير برگرفته از تفسير آيه ي 160 سوره ي آل عمران در تفسير نورالثقلين است.

[3] نساء(4) آيه ي 139: (فان العزة لله جميعا).

[4] آل عمران (3) آيه ي 13: (و الله يويد بنصره من يشاء).

[5] نساء(4) آيه ي 139.

[6] صحيفه ي سجاديه، دعاي 28، ص 159: «فکم قد رأيت يا الهي من اناس طلبوا العز بغيرک فذلوا و راموا الثروة من سواک فافتقروا و حاولوا الارتفاع فاتضعوا».

[7] مضمون آيه ي 7 از سوره ي محمد:«ان تنصروالله، ينصرکم».

[8] صحيفه ي سجاديه، دعاي 28: «أنت المخصوص قبل کل مدعو بدعوتي، لا يشرکک احد في رجائي».

[9] اشاره به آيه ي 22 از سوره ي اسراء (لا تجعل مع الله الها آخر فتقعد مذموما مخذولا).

[10] مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه، ص 292: «الهي ان من تعرف بک غير مجهول و من لا ذبک غير مخذول».

[11] آل عمران (3) آيه ي 160: (ان يخذلکم فمن ذاالذي ينصرکم من بعده).

[12] آل عمران (3) آيه ي 26: (و تعز من تشاء و تذل من تشاء).