بازگشت

در نسيم انتظار


خورشيد صبح جمعه هر هفته به ياد آن سحرگاه دلپذير که تو با ميلادت شبنم حيات بر بوستان هستي نشاندي، شادتر و روشن تر طلوع مي کند. صبح جمعه آسمان آبي تر از هر صبح ديگر است و نسيمش خوشبوتر و روح افزاتر از هر نسيم ديگر. صبح جمعه بوي بهار مي پيچد، حتي اگر در



[ صفحه 94]



زمستاني ترين روز سال باشي.

اگر خستگي يک هفته روز مرگي و تلاش بگذارد، اگر جمعه را بشناسي و قدر بداني، اگر در انتظار جمعه ي موعود باشي و خلاصه اگر خواب خوش بامدادي مجال دهد، مي توان در طراوت اين صبح دلپذير، نه بهاري، که بهشتي شد. مي توان با نسيم خوشش روح را جلا داد و آينه شد. مي توان با قطرات شبنم صبحگاهي اش زنگار دل را زدود. اگر دل پاک و منتظر باشد، مي توان در صبح جمعه شميم عطر حضورش را بوييد، آن گاه در زلال ولايتش وضو ساخت و نمازي شيرين به جا آورد. چه حلاوتي دارد اين نماز! چه قدر ماندني است! انگار که به او اقتدا کرده اي و از لطافت ترنم آبشار حضورش سيراب شده اي. نماز که به آخر مي رسد، خيال پيوستن به او دلت را لبريز مي کند و زبان، ترنم آغاز مي کند:«اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم». [1] آن قدر که اين دل شيدا از اميد بودن با او لبريز شود و چه سخت است دور بودن از او چه سخت است نشنيدن حتي زمزمه اي از او! [2] چه سخت است اين تنهايي ما و کوتاهي دستمان از دامن او! کجاست آن فردايي که به ديدارش حياتي دوباره يابيم [3] و از زلال مهرش سيراب شويم؟ [4] «هل اليک يابن أحمد سبيل فتلقي؟» [5] .

اين زمزمه دل شيفته است که ندبه سر داده است و مي سوزد و آرام آرام عقده ي دلتنگي را در اين نجواي عاشقانه با تو مي گشايد. چه نجواي آرامي



[ صفحه 95]



دارد اين ندبه هاي صبحگاهي! چه روح بخش و طراوت زاست! چه صفايي به دل مي دهد! به جز صبح جمعه و در ميان عاشقان آن موعود مهربان کجا مي تواني چنين پاکي و زلالي را دريابي؟ دعاي ندبه آهنگ دلتنگي و نغمه ي ايمان، و فرياد عشق به امام و تمناي مرهمي بر آتش اين حرمان است. ندبه ي صبحگاهي صيقلي است که به روح خسته از هجران مي دهي تا زنگار فرو ريزد و شفاف شود. روح بايد در زلال اين آبشار معرفت شسته شود تا پاک و بي آلايش ظهور يار را تمنا کند. جسم را هم بايد شست و شو داد. بايد در اين روز سراسر نور، در اين عيد مبارک، در اين بهاري ترين روزهاي سال، در روزجمعه، از هر کدورتي پاک شوي.

پيامبر خدا، حضرت محمد به امير مؤمنان، علي مي فرمايند:«يا علي! در هر جمعه غسل جمعه را به جا آور اگر چه بايد قوت روز خود را بفروشي و آبي تهيه کني وخود گرسنه بماني که هيچ سنتي بزرگ تر از غسل جمعه نيست». [6] .

بگذار آب، اين رحمت مجسم خدا در خلقت، کدورت از تو برگيرد و تو در اين ريزش رحمت زمزمه کن که:«خدايا! مرا از توبه گويان و پاکان درگاهت قرار ده»! [7] بگذار خنکاي آب، درونت را هم شست و شو دهد. بگذار خطاکاري و تيرگي از جانت شسته شود و تو تا جمعه اي ديگر و طهارت و طراوتي ديگر پاک بماني، آن چنان که آينه ي نيکي ها و نکويي ها شوي.

و صد حيف که اين لحظات ناب جمعه رفتني است! چشم بر هم زني، جمعه اي مي آيد و مي رود و باز هم تو در انتهاي جاده ي انتظار مي ايستي، پاک



[ صفحه 96]



و با طراوت، زلال و مطهر، با يک سبد گل راز و نياز شبانه و ندبه ي سحرگاهي و يک آينه ي در دل، و انتظار، يعني همين مهيا بودن تو. گوارايت باد حلاوت اين پاکي!


پاورقي

[1] همان، ص 83: «روايت است هر که بعد از نماز صبح و ظهر، در جمعه و غير جمعه، اين صلوات را بگويد نميرد تا حضرت قائم (عج) را دريابد».

[2] همان، ص 885: «عزيز علي أن... لما أسمع لک حسيسا و لا نجوي».

[3] همان،ص 886: «هل يتصل يومنا منک بعدة فنحظي».

[4] همان:«متي ننتقع من عذب مائک».

[5] همان:«آيا به سوي تو يابن احمد راهي هست؟».

[6] همان،ص 84.

[7] همان، ص 84، قسمتي از ذکر مخصوص غسل جمعه.