بازگشت

گشايش سبز


وقتي زمانه بر تو سخت مي گيرد، روزگار با چهره ي دشواري و رنج به تو رو مي کند گرفتاري ها از هر سو دست و پاي دلت را مي بندد و هر خردي در برابر چشمت، اندوهي بزرگ جلوه مي کند و بر داغي مرهم ننهاده، داغي ديگر بر سينه ات زخم مي زند، آرزو مي کني دري به وادي امن و آسايش گشاده شود که آفتابي دلچسب و سکوتي آرام بخش داشته باشد. به انتظار بهار مي نشيني، تا راه نجات تو از همه ي رنج ها باشد. آرزو مي کني که در کارت فرجي حاصل شود، راهي باز شود، چاره اي ساز شود و سينه ي تنگت به نفسي آرام دل خوش کند.

اينک در عصر غيبت بهار، ما اين گونه مانده ايم. دل هامان در بند تجمل و رفاه، چشم هامان اسير رنگ و وارنگ دنيا و قلب هامان گرفتار غفلت و



[ صفحه 88]



جهالت است. دشمن نفس از يک سو به تباهي مان مي کشاند و شيطان قسم خورده ي بيروني نيز از سوي ديگر به ظلمت مان مي خواند. بلا بر ما شدت گرفته، [1] درماندگي مان آشکار شده، [2] پرده از کارمان برداشته شده، [3] زمين بر ما تنگ مي گيرد و آسمان از ما باران را دريغ مي دارد. [4] آرزومان گشايشي نيکوست، [5] فرجي آسماني، زود و نزديک؛ چشم بر هم زدني بيش، تاب نداريم. [6] در عطش حيات خواهيم سوخت اگر تو نيايي، اي زنده ترين بهار حقيقت! او در گرداب گرفتاري ها غرق خواهيم شد، اي مهربان ترين منجي موعود. اي همه سپيدي و پاکي! اگر تو نيايي، در اسارت رنگ هاي مجازي تباه خواهيم شود. اي روشن ترين جلوه ي بهشت! چاره ي مان تنها به دست تواناي توست. در قفس غفلت را تنها نگاه رحيمانه ي تو مي گشايد، به نسيم رحمت تو اندوه از دل ها زدوده مي شود [7] و غم از سينه ها بار مي بندد، [8] زمين تاريک پر از ظلم و جور، به قدم پاک تو، از شميم نور و عدالت پر مي شود. [9] اي کشتي نجات! اگر تو نيايي آسمان دلمان گرفته خواهد بود و داغ عصرهاي جمعه هر هفته بر دل هامان سنگيني خواهد کرد. دست و پامان در بند ماديت خاک، اسير خواهد ماند.

اگر تو نيايي حيات بوي ماندن نخواهد داشت و زنده بودن بوي زندگي نخواهد داد. بي تو اي حقيقي ترين حيات! همه چيز مجازي است. جز عشق تو هر عشقي مجاز است و رنگ غم دارد و جز در نگاه تو مهرباني بي معناست.



[ صفحه 89]



اگر تو نيايي، حق در غربت افول، خواهد ماند [10] و ظلمت، پادشاه گستره ي وجود خواهد بود [11] و اندوه، پرده اي بر همه ي زيبايي هاي طبيعت خواهد کشيد. [12] هستي لحظه به لحظه در انتظار ظهور توست، اي شادي بخش روزگاران! [13] پس بيا، اي مهربان ترين نگاه و بتاب اي خورشيد تاريکي ها! [14] .

قدم برنه، اي بهاري ترين فصل! [15] بيا تا روزهامان درخشان شود [16] بيا تا پرچم هاي برافراشته ي تو را بر سر در همه ي دل هاي مان به پا کنيم. بيا و در کارمان گشايشي کن!

لطيفا! مهربانا! به مهرباني ات باب فرج بر ما بگشا [17] و به لطفت سلطه ي غم بر را از ما بردار! [18] رحمتي بر ما فرو فرست و گشايشي شيرين و دلپذير در کارمان بنه! [19] دينمان را عزت بخش، حق را طالع کن، تاريکي را بميران و پرده ي اندوه را برکش! [20] رحيما! به گناهانمان در مگير، به سياه رويي مان چشم مينداز، به تهي دستي مان در نکويي و طاعت غضب مياور. باران رحمتت را بر ما نازل کن، بهار را مژده ي ظهور ده، در ظهور منجي موعودمان تعجيل کن، چشم آلوده به دنيامان را به جمال نوراني اش روشن دا و به نسيم آمدنش دل هاي مرده مان را مستي حيات بخش، اي مهربان ترين مهربانان!



[ صفحه 90]




پاورقي

[1] همان، ص 221:«الهي عظم البلاء و برح الخفا و انکشف الغطا و انقطع الرجا و ضاقت الأرض و منعت السماء».

[2] همان، ص 221:«الهي عظم البلاء و برح الخفا و انکشف الغطا و انقطع الرجا و ضاقت الارض و منعت السماء».

[3] همان، ص 221:«الهي عظم البلاء و برح الخفا و انکشف الغطا و انقطع الرجا و ضاقت الارض و منعت السماء».

[4] همان، ص 221: «الهي عظم البلاء و برح الخفا و انکشف الغطا و انقطع الرجا و ضاقت الارض و منعت السماء».

[5] همان،ص 221: «ففرج عنا بحقهم فرجا عاجلا کلمح البصر او هو اقرب».

[6] همان، ص 221: «ففرج عنا بحقهم فرجا عاجلا کلمح البصر او هو اقرب».

[7] همان، ص 905: «بکم ينفس الهم و يکشف الضر».

[8] همان، ص 905:«بکم ينفس الهم و يکشف الضر».

[9] همان، ص 224:«أنت الذي تملأ الأرض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا».

[10] همان، ص 871:«واطلع به الحق بعد الأفول و أجل به الظلمة و اکشف به الغمه».

[11] همان.

[12] همان.

[13] همان،ص 874:«نضرةالأيام».

[14] همان، ص 874:«السلام علي الشمس الظلام».

[15] همان،ص 874:«السلام علي ربيع الأنام».

[16] همان، ص 870؛ «فان أدرکت أيامک الزاهرة».

[17] همان، ص:220: «وافتح لي يا رب باب الفرج بطولک و اکسر عني سلطان الهم بحولک».

[18] همان، ص:220: «وافتح لي يا رب باب الفرج بطولک و اکسر عني سلطان الهم بحولک».

[19] همان، ص 220: «وهب لي من لدنک رحمةو فرجا هنيئا».

[20] همان، ص 871: «اللهم و أعز به الدين بعد الخمول و اطلع به الحق بعد الافول واجل به الظلمة و اکشف به الغمة».