بازگشت

تلاش منتظران


سال هاست که در انتظار بهاريم و چشم به راه شکفتن شکوفه ي نرگس.



[ صفحه 77]



سال هاست که به اميد آمدنش چشم بر آسمان دوخته ايم و دل منتظر داريم و نه چشم و دل، که ذره ذره ي وجودمان فرياد«العجل» دارد و نداي «أدرکني» سينه مي سوزد و نواي «أين بقية الله» [1] مي خواند. قلب به ناله ي «الغوث» مي تپد و دست، از آسمان دعا فرو نمي افتد.

قدم اگر پيش مي رود، به اميد زمينه سازي ظهور اوست و زبان اگر کلامي مي راند، به خيال رضايت اوست و عقل که سرمست نام خوش اوست، راه عشق در پيش گرفته و دنيا را فداي تار موي دوست مي خواهد.

انتظار تو نه تنها ما را، که جهان را در تب و تاب هجر سوخته است. صبح ها طلوع خورشيد آغازگر عهدي تازه با توست. عهدي که هر صبح در هر روز بودنمان دوباره و صدباره با تو مي بنديم و بيعت با تو را تازه مي کنيم [2] تا هر روز شيريني اين بيعت با حلاوت را دوباره حس کنيم و اين اميد هر روز در ما زنده شود که تو مي آيي، هر چند دير، در روزهاي دور، اما مي آيي و ما هر روز به اشک تو را مي خوانيم.

اي زنده ترين روح حيات! اي شاداب ترين بهار هستي! اي شيرين ترين گشايش دنيا! آيا ياوري هست تا به همراهي اش در فراقت ناله و زاري سر دهم؟ [3] آيا چشم گرياني هست تا يار شيون او باشم؟ [4] اين اشک ها دانه هاي خواهشمند و نشانه هاي نياز و اين فرياد «أدرکني» ناله ي کسي است که در گرداب غفلت اسير است و ياري تو را مي طلبد.

بيا، بيا اي چشمه ي سار هستي! اي جويبار معرفت! اي باران خوبي! بيا که



[ صفحه 78]



در قدمت جان و مال و فرزند و همه ي هستي ام را فدا کنم. [5] بيا که به اشک چشم در قدمت مرواريد خير مقدم بپاشم. بيا اي همه ي خوبي ها! هستي ام و مادر و پدرم به فداي قدمت. [6] .

کاش مي آمدي و ما آماده ي آمدنت مي شديم. کاش بوي بهار در هوا مي پيچيد.کاش پا جاي پاي تو مي نهاديم و در منش تو سير مي کرديم. [7] .

کاش خدا ياري مان کند از سستي و تنبلي دست برداريم [8] و راه بهار را به خانه ي دلمان بگشاييم. کاش خدا لطفي کند و تو بيايي.

گاهي با همه ي انتظاري که دل هامان را شرحه شرحه کرده است، اين دنياي پرفريب صدرنگ چشممان را به خويش مي خواند و دستمان را به خود مي آلايد يا راه نفوذي به دلمان مي يابد و ما را در پي خويش فرا مي خواند و شيطان نيز که براي همين فريب مهلت گرفته است، در اين ميان سر از پا نمي شناسد. اين انتظار توست که ما را در برابر اين دشمن پر زرق و برق نگه دار است و اگر نبود اميد آمدنت، هزار باره در گرداب هلاکت او غرق بوديم. گشايش کار ما در همين انتظار آمدن توست. [9] .

آن روز که بهاري شويم و سبز، آن روز که آسمان دلمان آبي باشد، آن روز نسيم انتظار تو بر دلمان وزيده است. به خدا که همين اميد آمدنت، حيات جاري در وجود ماست.

زندگي سخت است. آسمان تنگ دست و زمين تنگ دل گشته است. [10] .



[ صفحه 79]



و ما اگر در کوران جهالت ها و غفلت ها با همه ي سختي هاي زندگي زنده مانده ايم، به همين نسيم حيات است.

کي مي شود که بيايي و لب هاي عطشناک زنده بودنمان را به زلال هستي جاري ات، سيراب کني؟ کي مي شود که بيايي تا آسمان هم ببارد و زمين به يمن قدومت گشاده و زنده گردد و قلب هاي مرده ي ما نيز روح تازه بيابد؟ [11] بيا اي همه ي هستي فداي قدمت! بيا که صبر به پايان رسيد و عطش فزوني يافت.


پاورقي

[1] همان، ص 883.

[2] همان، ص 889:«اللهم اني أجدد له في هذا اليوم و في کل يوم عهداو و عقدا و بيعة في رقبتي».

[3] همان،ص 886:«هل من معين فأطيل معه العويل و البکاء».

[4] همان،ص 886:«هل من جزوع فأساعد جزعه».

[5] همان، ص 884: «لک الوفاء و الحمي»و ص 869: «فأبذل نفسي و مالي و ولدي و أهلي و جميع ماخولني ربي بين يديک».

[6] همان،ص 884:«بأبي أنت و أمي و نفسي».

[7] همان، ص 905:«واجعلني ممن يقتص اثارکم و يسلک سبيلکم».

[8] ر.ک: ص 45،پاورقي 7.

[9] مفاتيح الجنان،ص 221:«و ضاقت الأرض و منعت السماء».

[10] ر.ک:ص 58،پاورقي 2.

[11] مفاتيح الجنان،ص 973:«أحي به القلوب المينة».