بازگشت

تکرار عاشقي


همين قدر مي دانم که مرداب با آن سستي و بي روحي اش در انتظار ديدن دريا نيست؛ که اگر بود به خود تکاني مي داد و به رودي خروشان يا دست کم به جويباري آرام، خود را بدل مي کرد و راهي مي سپرد تا به دريا برسد. اما مرداب نه در خيال ديدن درياست نه در انديشه ي فردا، بي روح است و خاموش و ماندگاري، تنها چيزي است که به آن مي انديشد و علف هاي هرز و لجن هاي بدبو تنها کساني که همراهي اش را مي پسندند. پس انتظار، ماندن و پوسيدن نيست؛ بي خيالي و هرزگي نيست؛ نشستن و آسودن نيست؛ انتظار يعني يکي شدن و خروشيدن، جوشيدن و پيش رفتن، زلال ماندن و شفاف تر شدن و اتصال با چشمه را نگسستن؛ انتظار يعني حرکت به سوي منتظر؛ حرکت به سوي آن که به او دل بسته اي؛ يعني حرکت در مسيري که به سوي او ختم شود؛ حرکت در راهي که او نمايانده است. [1] و در اين راه سر از پا نشناختن و از سدها و صخره ها نهراسيدن؛ انتظار روح زندگي است؛ برنامه ي درست بودن است و خود، برترين فرج است. [2] .

وقتي ميهماني را انتظار مي کشي که دل در گرو مهرش داري، بايد مهيا باشي، تمام خانه ي دل را به آب ايمان بشويي و لکه هاي گناه را به زلال آن



[ صفحه 72]



پاک کني؛ بايد در گوشه گوشه ي خانه ي دلت، آينه ي معرفت بگذاري و با شاخه گل هاي اخلاص، آذينش کني؛ بايد به نماز شبي، هاله اي از نور بر چهره ات بکشي و پاک و شفاف و غرق در نور باشي تا گاه آمدنش شرمگين، دل آلوده و تاريک چهره نباشي؛ بايد به عمل صالح و کار نيک طبق طبق تحفه و هديه آماده کني تا گاه آمدنش دست خالي نماني و اشک حسرت نريزي و نگاه خجلت بر زمين ندوزي.

و انتظار يعني اين که هر لحظه تمام تصوير آمدنش را در دل مرور کني تا چيزي جا نماند و اين نه يک خيال، که يک حقيقت است. اوست که هر روز و هر هفته ميهمان خانه ي توست، تو را و نامه ي عملت را مي بيند، به نيکي هايت شاد مي شود و به بدي هايت غمگين؛ مبادا با رزق و برق دنيا و سفره هاي الوان و کاخ هاي بي انتها، به استقبال اين ميهمان دل آرام بروي. اگر منتظري، بايد ميهمان را بشناسي، بايد امام را بشناسي [3] و آن گونه که او دوست مي داري شهر دل را آذين بندي و هديه آماده کني، بايد دست از تنبلي و سستي و هرزگي کشيد [4] و آن گونه که شايسته اوست، برايش مهيا شد، بايد در اعمال نيک کوشيد و از بدي ها گريزان شد و آن گاه با دل زلال و پاک، غرق در نور ايمان، هر صبحگاه، دست بيعت دراز کرد و اين عهد شيرين را تازه نمود [5] تا هم در صف دلدادگانش ثابت بماني و هم در درون دل خود. و آن گاه بيايد آن روز که بر گردش حلقه زنيم و او بر گستره ي زمين شميم عدالت بيفشاند [6] خوشا به حال آنان که در آن حلقه دستي دارند



[ صفحه 73]



«طوبي لهم و حسن مأب» [7] و واپسين سخن اين که انتظار يعني تکرار عاشقي و اين که: «هر که دل به عشق دهي، خوش دمي بود». [8] .


پاورقي

[1] مفاتيح الجنان، ص 905: «يسلک سبيلکم».

[2] ميزان الحکمه، روايت 1196.

[3] همان، روايت 840.

[4] ر.ک:ص 45،پاورقي 7.

[5] مفاتيح الجنان، ص 889:«اللهم اني اجدد له في هذا اليوم و في کل يوم عهدا و عقدا».

[6] همان، ص 886: «أترانا نحف بک و أنت تأم الملأ و قد ملأت الأرض عدلا».

[7] رعد(13) آيه ي 28.

[8] حافظ.