بازگشت

گفتار ما


اگرچه اين روايات روشن است و نياز به توضيح چنداني نيست ولي براي روشن شدن بيشتر، بهتر است بيان کوتاهي در مورد مطالب آنها عرضه شود:

ظاهر روايات نشان مي دهد که در زمان امامان و به ويژه در دوره ي غيبت، تقيه، روش خوب و پسنديده اي است و تمسک به آن مطلوب است، اما اين مطلوبيت تقيه با اينکه، تقيه هم مثل چيزهاي ديگري که نزد خداوند و اولياء مطلوب است، حد و مرزي داشته باشد منافات ندارد.

همان طور که از تعابير «سپر» و «پناهگاه» که درباره ي تقيه آمده است و نيز از معناي لغوي آن پيداست، تقيه براي حفظ جان امامان، شيعيان و امور مهم ديگر- نظير حفظ دين و صيانت عموم مسلمانان- است، از همين رو در روايات فرمودند: «راهي براي مسلط شدن بر تو پيدا نمي کنند» و «تقيه دژ مستحکم است»و «خدا بين تو و دشمنانت سدي قرار داد.»و «در زمان و مکاني که تقيه - براي حفظ جان خود و دوستانت و دينت - تناسب دارد، تقيه کردن واجب است.»

پس لازم است ببينيم تا چه حد مي توانيم به تقيه تمسک نماييم:

بديهي است که وقتي يک حکم اولي الهي براي ما مشخص شد، دست برداشتن از آن، به عنوان تقيه يا عناويني ديگر، فقط وقتي صحيح است که بر اساس نص يا دليلي معتبر و قابل اعتماد، علم قطعي پيدا کنيم به اينکه تکلف الهي ثانوي پيدا شده است، اما به محض پيدا شدن شک در رفع حکم اولي يا ايجاد حکم ثانوي،



[ صفحه 113]



نمي توان از حکم اولي دست برداشت.

اگر کسي در احاديثي که در اين فصل آمد دقت و تعمق نمايد، متوجه خواهد شد که در زمان غيبت، در کجا و تا چه حدي بايد تقيه نمايد.

مطلب ديگر اينکه، در حديث چهاردهم نکته اي قابل توجه وجود دارد و آن عبارت از اين است که تقيه تا هنگامي جايز است که به نابودي اساس و پايه دين منجر نشود.

ولايت از پايه هاي دين است [1] و اگر تقيه به نابودي يا سست شدن ولايت منتهي شود، ديگر تقيه جايز نيست چنانکه فرمودند: «گردنهايتان را - براي افتخار به ولايت و تا سر حد کشته شدن - برافراشته و کشيده نگهداريد.» و نيز عبارت «فاني علي الفطره»، «ولايت من در فطرت انسانها نهفته است»، به وضوح دلالت مي کند بر اينکه همان طور که در توحيد، به جايي براي تقيه نيست، [2] در ولايت نيز جايي براي تقيه نيست زيرا ولايت، جزئي از توحيد- و بر اساس برخي روايات - لازمه ي صحت و کمال آن است. [3] .



[ صفحه 114]




پاورقي

[1] حديث ديگري که در آن پايه هاي دين بيان شده است، حديث عمرو بن حريث است که به امام صادق عرض کرد: «آيا دينم را به شما عرضه کنم؟» فرمود: «آري، عمرو گفت: «به يگانگي خداوند واحد بدون شريک گواهي مي دهم و به اينکه محمد پيامبر اوست و به اقامه ي نماز و دادن زکات و روزه ي ماه رمضان و حج خانه خدا، و ولايت و ائمه عليهم السلام معتقدم. آنگاه امام عليه السلام فرمود: اي عمرو! اين دين خدا و دين پدران من و ديني است که من در نهان و آشکار بر آن هستم...» وسايل الشيعه، ج 1، ص 8، روايت 4.

[2] اينکه گفتيم در توحيد، تقيه نيست مقصود تا وقتي است که به خونريزي و از بين رفتن جان بي گناهي منجر نشود، اما اگر کار به اينجا برسد تقيه در توحيد نيز جايز است، چنانکه قضيه اظهارات عمار ياسر در زير شکنجه و آيه ي (الا من اکره و قلبه مطمئن بالايمان) که در آن مورد نازل شده گواه اين مطلب است.

[3] رواياتي که دلالت مي کنند بر اينکه ولايت جزء توحيد است بسيارند از آن جمله: روايتي است از امام رضا عليه السلام از پدرش از جدش امام زين العابدين که درباره ي آيه ي (فطرت الله التي فطر الناس عليها)فرمود: «آن فطرت، توحيد، نبوت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و ولايت علي اميرالمؤمنين عليه السلام است، حد توحيد اين مقدار است. بحارالانوار، ج 3، ص 277، روايت 3 و نيز مراجعه شود به بحارالانوار، ج 3، ص 280، روايت 18.