بازگشت

عقيده هاي بي اصل عوامانه


اول: اينکه مي گويند: هر کس شيعه پاک خالص باشد و مرد خدا و اهل ورع و تقوي باشد به خدمت آن حضرت مي رسد و اگر نرسيد پس در او چيزي است يا در ايمان و خلوص او شبهه اي است و در اين امر به قدري غلو دارند حتي اين که مي گويند: تو برو خود را صاف کن امام خودش به نزد تو مي آيد و حتي اينکه مي گويند: مرد خدا و بنده ي صالح وجود ندارد و الا بايد خدمت امام عليه السلام برسد.



[ صفحه 95]



دوم: عده ديگر مي گويند: آن کس که نائب امام عليه السلام يعني مرجع تقليد است، بايد خدمت امام برسد و مسلم رابطه سري هم با امم دارد و اگر نباشد او مرجع حقيقي نيست.

سوم: معتقدند که اعمالي هست از قبيل ختوم و چله ها و غيره که هر کس آنها را عمل کند به خدمت برسد و از اين رو در صدد و جستجو برمي آيند و به هر کس مي رسند مي پرسند چه عملي بايد کرد و يا چه عملي مجرب است يا مجرب تر است که اسباب توفيق تشرف مي شود؟

و بعضي حسن ظن مخصوص به اشخاص سر به تو دارند. پس به هر سوراخي سر مي کنند تا به قول خودشان اشخاص وارسته، درويش مسلک و صوفي مآب را پيدا مي کنند و با نهايت خشوع به ايشان مي گويند: حضرت آقا يکي از آن ختم هاي مجرب ياعمل که در نظر مبارک بسيار قوي و آزموده است تمنا مي کنم به چاکر مرحمت فرمائيد تا خدمت امام عليه السلام برسم.

نوعا آن شخص هم يا مثل خودشان جاهل و از کسبه ي بازار است، ناچار به جهل خود يک چيزي مي گويد از آنهائي که شنيده يا در کتاب شخص بي تحقيقي ديده و يا اينکه مرد شيادي است از جهل اين بيچاره سوء استفاده مي نمايد و مدتها او را در سنگلاخ رياضت و چله نشيني مي افکند و عاقبت هم آن بدبخت به جائي نمي رسد.

چهارم: معتقدند که بزرگترين فضل و رتبه همين است که انسان به خدمت امام عليه السلام برسد و هر کس به خدمت رسيد از همه کس برتر و بالاتر است، اگر چه جاهل باشد. پس اگر جاهل باشد که به خدمت امام عليه السلام رسيده باشد از هر عالمي بالاتر و محترم تر است.

از اين جهت اشخاصي را که در ايشان اين گمان ببرند فوق العاده احترام مي کنند و در حضور او تادب شديد به خرج مي دهند و فرمان او را با جان و دل مي برند و با



[ صفحه 96]



اخلاص به او خدمت مي کنند و رسيدگي هاي بي دريغ به او دادند.

اي کاش اين عمل ها مخصوص کسي بود که راستي و به طور يقين تشرف حاصل کرده بود تا لااقل هدر نرود، لکن متاسفانه در اصل موضوع هم بر يقين نيستند، بلکه چيزي از آن طرف نفهميده و تحقيقي نکرده به مظنه و گمان خود يا تقليد مانند خود اتکاء مي کنند بلکه نوعا دور و بر همان اشخاص تودار سر بتو مي چرخند و از بس که حسن ظن دارند مي گويند: اين شخص نبايد خدمت امام نرسيده باشد.

و از اين رو شيادان بسيار شده اند و دکانشان داغ و زندگانيشان بسيار مرفه و اگر طرف، جاهل بيچاره اي باشد و بي غرض و بي نظر هم باشد در اثر اين احترامات زياده بر حد، خود را مي بازد، اگر در اول نظري نداشت و از خود ادعائي نداشت، بلکه مريدان درباره ي او خيال بيجا کرده بودند، بالاخره در آخر نظر پيدا مي کند و صاحب ادعا مي شود.

بلکه اگر در واقع هم خبري بوده و تشرفي هم حاصل کرده، باز اين بالا بردن هاي مردم ايجاد کبر و نخوت و خودبيني و عجب در وي مي کند، عاقبت خود را شخصي مي گمارد و با اهل علم و علما مخالفت مي کند و دکاني در مقابل باز مي کند. نظير ابليس که واقعا به کشف رسيد و چيزها هم ديد و بي نظر هم بود، اما بالا بردن ملائکه او را سبب آن کبر و عجب شد که براي آدم سر فرود نياورد.

اينها عقائذ عوامانه ي خود ساخته ي بي اصل و بي مدرک است، عوام بيچاره را متحير و سرگردان مي کند، راه پا براي شيادان باز مي کند، و ساده لوح را به طمع خام مي افکند مدتي به جستجو وادار مي کند، سپس مديت اين اعمال را از چله و ختم مي کند بعد هم به مقصود نمي رسد، در ايمانش سست مي گردد و در تشکيک مي افتد، بلکه بسا مي شود که مرتد شده و منکر همه چيز مي شود و مي گويد: حرفهاي ديگرشان هم مثل اين است. او کي مي فهمد که عملي کرده بي اصل و بي مدرک پس به نتيجه نرسيده؟!



[ صفحه 97]



عزيز من بناي اصلي بر غيبت است نه بر رويت، اما ديدن ممکن است ولي به شرط اقتضاي مصلحت و آن امرش به دست امام عليه السلام است نه به خواسته ي من و تو! خود را خسته مکن، پي اين و آن مرو، درخواست ختم و چله مکن که هر چه بگويند بي اصل است و از خود گفته اند، کساني که رسيده اند، به اين ختم ها و چله ها نرسيده اند.

بلي بعضي از روي خلوص، عملي کرده اند و مدتي ادامه داده اند و بسيار جديت کرده اند از روي رجا و اميد، بدون اين که نظر ختمي داشته باشند يا چله حساب کنند و چون به سادگي خود جديت بسيار کرده اند، عاقبت برق لطف جستن کرده و شامل حال ايشان شده بعدا ديگران او را ختم کرده و چله قرار داده اند و بديهي است که اگر به اين صورت درآيد، هرگز به مقصود نرسد، زيرا که به صورت بدعت درآمده.

او اين عمل را مقيدا به اين نظر مي کند که اين موثر است در مقصود، و چهل روز خصوصيتي دارد در مراد، با اينکه نصي بر وي نرسيده، عمل را بدون گفته شرع و خود سرانه کرده و اعتقاد بي جا و بي اصلي داشته، اين فرق دارد با آنکه همان عمل را به نحو رجا و اميد و بدون اعتقاد مدخليت عدد يا عليت عمل کرده، مانند اينکه يک نفري احيانا به مسجد سهله در شبهاي چهارشنبه براي انجام عمل مخصوصي که در شب چهار شنبه رسيده رفته، به اميد اينکه شايد به ملاقات مشرف شود. چند گاهي اين رنج را به خود داده تا اينکه بالاخره نائل شده و چون او از اين راه به مقصود رسيده، ديگران نيز به طمع افتاده اند.

کم کم او را به صورت چله درآورده اند، کم کم شهرت يافته که هر کس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله برود امام را خواهد ديد، کم کم عمل مجرب خوانده شده، کم کم بعضي غير محقق، تحقيق علمي برايش کرده که عدد چهل خصوصيتي دارد، موسي چهل روز ميقاتش بود، خمير آدم چهل روز مخمر بود ووو...

هر چه در دنيا چهل بوده جمع کرده، عوام بيچاره به خيالش واقعا تحقيق علمي



[ صفحه 98]



کرده، غافل از اينکه صدها و هزارها [از اين] چهل تاها چه ربطي دارد به موضوع که اگر اين عمل چهل روز تکرار يابد به خدمت امام زمان خواهد رسيد، آخر که اين را گفته و از چه امامي رسيده؟!

آري بوسيله ي عمل ها و جديت ها با صفاي باطن و نيت پاک و عمل پاک مي شود به خدمت امام عليه السلام رسيد، به شرط اينکه به عمل مخصوصي اعتقاد خصوصيت نداشته باشد که اين عمل مجرب است. زيرا که تجربه در اين باب راه ندارد، هر کس اگر رسيده از راهي رسيده و عمل بخصوصي از شرع نرسيده و بشرط اينکه نظر عليت به وي نداشته باشد، يعني عمل خود را علت بداند که تخلف در وي نخواهد بود؛ زيرا که عمل ها و جديت ها مقتضي است، علت نيست تا بعدا مصلحت امام چه اقتضاء کند، بلکه بايد صرفا به قصد رجا باشد.

و به شرط اينکه اعمالش مطابق دستور شرع باشد، صلاح و تقوايش پسند باشد، نه مثل رفتن مسجد سهله که هر رجاله اي به راه مي افتد، جمعيت انبوهي هر شب چهارشنبه ميروند از کساني که نماز يوميه خود را نمي دانند.

اگر بنا بود که امام عليه السلام براي هر کس ظاهر شود پس غيبت چه معني و مفهومي خواهد داشت و ديگر غيبت از که خواهد بود؟ مگر بگوئي غيبت از کساني است که به مسجد سهله نمي روند يا فلان چله و يا فلان ختم را نمي گيرند؟!!

و به شرط اينکه پابند به چهل و عدد چهل يا هر عدد مخصوصي نباشد، بلکه اين قدر از عمل دنبال کند تا به مقصود برسد و به شرط اينه اهل عجب نباشد و او را عجب فرانگيرد و کبر بر ياران خود نفروشد.

آري با چنين شرائط ممکن است توفيق شاملش شود اما ملازمه ندارد. ممکن است هم به مقصود نرسد، هيچ ملازمه در کار نيست و همچنين صلاح و تقوي و ورع و مرد خدا بودن ملازمه ندارد که به خدمت امام عليه السلام برسد يا مرجع تقليد بودن ملازمه



[ صفحه 99]



ندارد. چه بسيار از علماي بزرگ اهل زهد و ورع به اين فيض نائل نشدند.

شيخ مفيد و شيخ صدوق با اينکه در زمان غيبت صغري بودند که امر تا حدي سهل تر بود، به زيارت نائل نشدند. اصحاب آن حضرت، سيصد و سيزده تن که شبهه در خلوص و ايمان و عمل ايشان نمي رود، تا آن ساعت که در مکه جمع مي شوند امام را نديده و به خدمتش نرسيده، پس چنين نيست که هر کس مرد خدا باشد بايد به خدمتش برسد، پس غيبت يعني چه؟ و همچنين ملازمه نيست که هر کس به خدمت آن حضرت برسد افضل و برتر از همه باشد حتي از مجتهد مسلم.

علي بن ابراهيم مهزيار يا اشخاصي که نظير او هستند بهتر و برتر از مانند شيخ صدوق و شيخ مفيد و سيد مرتضي و شيخ طوسي و شيخ کليني نيستند که اين توفيق شامل ايشان نشد و گرنه از خود به يادگار مي گذاشتند، همچنانکه نام ديگران را ثبت و ضبط کردند، تشرف خود را نيز ياد مي کردند. بلکه اين جديت ها بيشتر از جهال است.

علماء از مقام علمي که دارند نظر به توقيع شريف که از آن حضرت بر دست حسين بن روح صادر شده از جديت و طلب خودداري مي کنند و به وظائف علميه خود مي کوشند و امر را به نظر مبارک خود آن حضرت و مصلحت ديد او موکول مي کنند که اگر صلاح باشد از ديدارش دريغ نمي فرمايد و گرنه جديت کردن چه سود با اينکه از آن توقيع کراهت آن حضرت را از طلب و جديت استظهار مي کنند.