بازگشت

هر کاري که بي حکمت باشد لغو است


گفتيد: هر کاري که بي حکمت باشد لغو است. مي گوئيم: آري چنين است. گفتيد: خداوند کار لغو نمي کند. مي گوئيم: آري چنين است.

گفتيد: غيبت امام عليه السلام بي حکمت و لغو است، زيرا که مستلزم اهمال يعني مهمل گذاري خلق است و خداوند خلق را مهمل نمي گذارد و امامي که غائب باشد و به وظيفه ي امامت رفتار نکند جز اهمال خلق چيزي نيست.

جواب: اولا: علتهائي که گذشت همه ي آنها حکمت است پس لغو نيست. به علاوه فوائدي نيز در احوال آن حضرت در غيبت ذکر خواهد شد.

ثانيا: بر فرض که هيچ حکمتي نباشد امهال است يعني معلت دادن نه اهمال. و امهال خود حکمتي است، زيرا که مقصود از حکمت در هر فعل، آن غرضي است که از آن فعل منظور مي شود و داعي بر آن فعل مي گردد و امهال نيز چنين است.

اما اينکه اهمال نيست! از اين جهت که اهمال وقتي صادق است که حجت به قدر لزوم و حاجت نباشد و قضيه غيبت امام عليه السلام اين چنين نيست، زيرا که کتاب و سنت و اخبار ائمه ي اطهار عليهم السلام به قدر حاجت يعني به اندازه اي که بلاتکليف نباشند موجود است و آن قدر که لازم است، آن است که مردم را بر خدا حجتي نباشد.

(لئلا يکون للناس علي الله حجة). [1] .

اگر کسي بگويد: پس اگر حجت به قدر لزوم موجود است با غيبت امام، ديگر چه احتياجي به ظهور او است و چه فائده اي بر ظهور مترتب است؟

جواب: اين است که ظهور او براي بيان حجت نيست، بلکه براي چند امر است:

يکي: براي تکميل حقائق و شريعت و بيان آنچه فروگذار شده در اثر تقيه يا عدم مصلحت.

دوم: براي اينکه:



[ صفحه 87]



(ليظهره علي الدين کله) [2] .

دين اسلام را بر همه دين ها غالب کند و در سراسر روي زمين نشر دهد.

سوم: براي اينه بنيان ظلم و جور را بر کند و دولت هاي ظلم را معدوم سازد.

چهارم: بدعت ها و تحريفات و اشتباهات و جهالت ها که در طول مدت قهرا رخ داده و مي دهد بردارد و فوائد ديگر که در محلش ذکر مي شود.

و اما اينکه امهال است و امهال خود حکمت است: از اين جهت که يکي از حکمت هاي الهي امتحان است چنانکه گذشت و امتحان به انواعي است، يکي از انواع امتحان مهلت دادن است.

(و مهل الکافرين امهلهم رويدا). [3] .

و مهلت گاهي فردي است و گاهي نوعي، مهلت فردي مهلت دادن هر شخصي است در کار خود و واگذاري او را به عمل خود.

مهلت نوعي آن است که نوع بشر را مدتي به خود واگذارد و امر ايشان را به قوانين کليه اي که نهاده محول کند، اين مدت «فترت» ناميده مي شود.

دوره هاي فترت پيش از اسلام بوده از بعد از شيث تا ادريس فترت بود، يعني پيغمبر مرسل ظاهري نبود و از ادريس تا نوح فترت بود و از نوح و هود تا صالح فترت بود و از صالح تا ابراهيم فترت بود و از يوسف تا موسي فترت بود و از عيسي تا محمد صلي الله عليه و اله و سلم فترت بود، [4] پس چه مانعي دارد که با علت ها و حکمت هاي ديگر که ذکر شد حکمت خداوند اقتضاء کند که در اين امت نيز فترت باشد؟

(سنة من قد ارسلنا قبلک من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا). [5] .

پس در زمان فترت و مدت مهلت، با بودن حجت از کتاب و سنت هيچگونه اهمالي نيست، بلکه حکم غيبت حکم مسافرت است. در مسافرت اگر تکليف معلوم باشد چه اهمالي است؟ بلي انتفاعاتي که در حال حضور هست زائد بر اندازه ي حجت، بي شبهه بيش از آن است که در حال غيبت و مسافرت است، اما نه طوري که سلب



[ صفحه 88]



آن انتفاعات موجب اهمال باشد يا موجب فتور و سستي در پيروانش باشد يا موجب ريب و شبهه در دل دوستانش شود.

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

خداوند دانسته است که اولياء او ريب و شک در وي نمي کنند و اگر مي دانست که ريب و شک در وي مي کنند حجت خود را يک طرفة العيني از ايشان مفقود نمي کرد. [6] .

و چون پيش گذشت که علت سلب اين انتفاعات تا حدي تقصير و کوتاهي خود خلق است و جهات ديگر نيز با وي ضميمه شده پس غيبت بر حضور رجحان يافته.

ثالثا: در جواب اشکال اهمال، خصم را بين دو امر مردد مي کنيم، مي گوئيم: اگر خصم از اهل سنت و رقيبان مذهب ما است، اين اشکال بر او نيز وارد است، زيرا که اين مقدار از فترت و مهلت با بودن اين مقدار از حجت، اگر اهمال است! پس اين اهمال بر عقيده ي او نيز هست بلکه بيشتر است، زيرا که او معتقد است که مهدي عيسي است، يا اينکه غير او است و ليکن در وقت قيام متولد خواهد شد، پس بنا بر عقيده ي او بعد از پيغمبر يا لااقل بعد از خليفه چهارم که امير المومنين عليه السلام است، فترت و مهلت واقع شد پس مدت اهمال او بيشتر است.

و اگر خصم خارج از اسلام است و اهل کتاب است، اهمال و فترت او نيز بيشتر است، و اگر طبيعي و بي دين است با او بايد در اصل دين بحث کرد نه در فروع.


پاورقي

[1] نساء: 165.

[2] توبه: 33، صف:9.

[3] :طارق: 17.

[4] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام: 109:4 ح 1174، کمال الدين: 1: 161-127 ابواب 8-1.

[5] اسراء: 77.

[6] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام: 399:3 ح 954، بحکار: 95:52 ب 20 ح 9.