بازگشت

خوف و تقيه و نبودن ناصر


اين دو جون به يکديگر مرتبطند هر دو بار هم عنوان شد.

اما خوف: حضرت رسول صلي الله عليه و اله و سلم فرمود:

«ناچار است براي آن پسر از غيبت، گفته شد: چرا يا رسول الله؟ فرمود: مي ترسد از کشتن». [1] .

و به همين مضمون در چند حديث از حضرت باقر عليه السلام [2] و حضرت صادق عليه السلام [3] نقل شده.

و اما نبودن عناصر: حضرت صادق عليه السلام فرمود:

«خداوند براي شما در حسين بن علي عليه السلام فرج قرار داده بود و چون او را ياري نکردند به تاخير افتاد».

حضرت مجتبي عليه السلام مي فرمود:

«اگر من ناصر مي داشتم با معاويه صلح نمي کردم». [4] .

و همچنين ائمه ديگر هر کدام از نبودن ناصر شکايت داشتند. و کساني که از تاريخ با اطلاعند مي دانند، که در زمان امام حسن عسکري عليه السلام پراکندگي شيعه و ضعف و انکسارشان بيش از حد بود و مخصوصا امام هادي عليه السلام و امام عسکري عليه السلام در سامره



[ صفحه 80]



در شدت تقيه و در حبس نظر بودند، پس با نبودن ناصر و حامي و خوف جان، هيچ راهي بهتر از غيبت و اختفاء نيست.

موسي عليه السلام گفت: (ففررت منکم لما خفتکم) [5] .

«من از شما فرار کردم، هنگامي که از شما ترسيدم».

اما اينکه گفتيد: اگر علت خوف است چرا ساکت و صامت نباشد تا احتياج به غيبت نباشد؟ مردود است به چهار وجه:

اول: اينکه علت، منحصر به خوف نيست، بلکه جهات ديگر نيز در کار است چنانکه گذشت و به ملاحظه آن جهات ترجيح با غيبت است نه با سکوت.

دوم: اينکه مقصود اين است که خوف باعث غيبت مي شود چنانکه در موسي عليه السلام شد، و به غيبت اين خوف تامين مي شود چنانکه شد، نه مقصود اين است که راه ديگر براي تقيه و حفظ جان نيست!

اين اشکال مانند اين است که گفته شود: چرا موسي براي حفظ جان خود از شهر خود بلکه از ملک فرعون فرار کرد، مي خواست در همانجا در خانه ي يکي از بني اسرائيل مخفي شود.

اين اشکال به هيچ وجه از کسي که خود صاحب بليه نيست مورد ندارد. صاحب بليه خود بهتر وظيفه ي خود را مي داند، شايد در نظر او غيبت و فرار بر حضور و سکوت ترجيح دارد.

سوم: اينکه قضيه او بعينه مانند قضيه موسي عليه السلام است که اگر او ساکت و صامت بود، فرعون و فرعونيان از او دست برنمي داشتند، چون معلوم و مشخص شد يا مظنون گرديد که آن کس که از او مي ترسيدند و سالها از او وهم داشتند و آن که بر هم زننده ملک و دولت ايشان است همان موسي عليه السلام است، لهذا در تعقيب او مي کوشيدند و به هر حيله بود او را به دست مي آوردند و او را مي کشتند و يا لااقل اگر خداوند



[ صفحه 81]



کشتن را از او دفع مي کرد او را شکنجه و آزار بسيار مي کردند.

و همچنين درباره حضرت مهدي عليه السلام آن قدر اخبار از پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام و صحابه منتشر گشته بود که آنان که به خصوصياتش جاهل بودند، ساعت به ساعت انتظار قائم آل محمد (عج) را داشتند و از هر يک ائمه عليهم السلام هم مي پرسيدند که توئي قائم آل محمد صلي الله عليه و اله و سلم؟ مي فرمود: نه.

به خصوص بني العباس يعني دولت وقت که کاملا به خصوصيات آگاه بودند، چنانکه از منصور نقل کرديم که گفت: ناچار است که به نام مردي از آل ابوطالب از آسمان ندا شود و چون او ظاهر شود، ما اول کسي باشيم که او را اجابت کنيم [6] و براي اشتباه کاري بر عوام، نام پسر خود را مهدي گذارد و مي گفت: من او را مهدي ناميدم اميدوارم که مهدي آل محمد (عج) او باشد.

هارون روزي گفت: شما گمان مي کنيد پدر من مهدي است؟! خير خير.

پس او را به اسم و خصوصيات و نسبت مي دانستند و مي دانستند که او بر هم زننده ي دولتها است و همواره در انتظار بودند و از اين جهت پيش بيني مي کردند و از پيش به فکر افتاده و در صدد بودند که علاج او کنند.

لذا حضرت امام علي النقي عليه السلام را از مدينه به سامره طلبيد و تحت نظر خود قرار داده و مراقب احوال اولاد او بودند.

امام حسن عسکري عليه السلام را به نهايت مراقب او و مراقب زنان او بودند و چون در زمان حياتش از فرزندش مطلع نشدند وقتي که از دنيا رفت گمان کردند بي فرزند بوده تسکين خاطر بر ايشان شد، بعدا که نام آن حضرت منتشر گشت در صدد تعقيب بر آمده، معتمد عباسي عده اي را براي دستگيري وي به خانه ي حضرت عسکري عليه السلام فرستاده، آن حضرت را در سرداب يافتند، اما سرداب را پر آب ديده و آن حضرت در گوشه اي بالاي آب بر روي حصيري قرار گرفته، يکي از گماشتگان جرأت کرده پا گذاشت که به سوي آن حضرت رود پاي او در آب فرو رفت و غرق گرديده نزديک به



[ صفحه 82]



هلاکت رسيد، او را از آب کشيدند از آن حضرت عذر خواهي کردند.

و او همچنان به حال خود بود و اعتنائي به ايشان نفرمود و سپس از ايشان غائب گشته، بالاخره نتوانستند او را دستگير کنند [7] و بعد هر چه کوشش کردند و جاسوسان گذاشتند او را نيافتند و مکان او را نفهميدند و چون فهميدند که غائب گشته و کسي از وي خبري ندارد بالاخره از وي مايوس گشته و دست کشيدند.

- نه تنها بني عباس در صدد قتل او بودند، بلکه ابو خالد به حضرت باقر عليه السلام عرض کرد: اسم قائم را بفرما تا او را بشناسم. فرمود:اي ابا خالد سوال کردي از امري که اگر بني فاطمه بشناسند او را، حريصند که او را پاره پاره کنند. [8] .

اگر کسي بگويد: خداوند که او را براي قيام مقرر فرموده، اين گفته چه معني دارد که او را بتوانند بکشند؟

جواب اين است: با اينکه خداوند او را براي اين امر مقرر کرده، باز هم مانعي ندارد که اگر خود را بر دشمن ظاهر کند، بتوانند او را بکشند. چنانکه موسي عليه السلام اگر فرار نمي کرد، ممکن بود او را بکشند، خودش هم گفت:

«اني اخاف ان يقتلون»: [9] مي ترسم مرا بکشند.

و جهتش اين است که اراده ي خداوند گاهي به نحوي است که از ولي خود حمايت کند اگر چه با تظاهر باشد.

چنانچه ابراهيم عليه السلام را از سوختن حفظ فرمود، و گاهي به نحوي است که حمايت از او مشروط است به عدم تظاهر، پس مانعي ندارد که اگر ظاهر مي شد بتوانند او را بکشند.

چهارم: اينکه اگر او هم ساکت بود مردم او را ساکت نمي گذاشتند يا خود ساکت نمي نشستند، رفت و آمد با وي زياد مي کردند و اين خود اسباب سوء ظن براي دولتيان مي شد، بلکه چون او را ظاهر مي ديدند و از طرفي هم وعده ي قيام به خود



[ صفحه 83]



مي دادند اسباب تجري ايشان مي شد، بعضي را تهديد و بعضي را مي زدند، زيرا که پشت گرمي به آن حضرت داشتند.

چنانچه آن اسرائيلي قبطي را مي زد و موسي را به خود خواند، موسي عليه السلام مشتي به وي زده او را بکشت و همان اسباب فرار موسي گرديد. [10] .

بالاخره چون مردم ضعيف الايمان و ضعيف التحمل و کم طاقتند، نتوانند مانند آن حضرت ساکت و صامت بنشينند، قهرا ايجاد فتنه فساد مي کردند و دچار اذيت و آزار مي شدند، پس غيبت آن حضرت بهتر از حضور با سکوت است، هم حفظ خود و هم حفظ شيعيان خود فرموده.

شما گفتيد: چرا خود را بر دوستان ظاهر نمي کند؟ از دوستان که تقيه اي نيست!

جواب: اگر مقصود آن است که خود را بر بعضي خصوصي و گاه گاه ظاهر کند، از کجا مي دانيد که اين چنين نيست؟ بلکه در احوال او در زمان غيبت خواهد آمد که چنين است.

و اگر مي گوئيد که بر همه ي دوستان ظاهر کند يا بر جمعي به طوري که مجمعي داشته باشد و با آنها هميشه رفت و آمد داشته باشد.

اولا: اين رفتار از جهات ديگر خالي از فساد نخواهد بود چنانکه گفته شد.

ثانيا: علت، تنها تقيه و خوف از دشمن نيست، بلکه امتحان دوست نيز هست، چنانکه گفته شد و مي آيد.

شما گفتيد: اگر علت تقيه است هر چه بيشتر بماند تقيه بيشتر و شديدتر خواهد بود، زيرا که قوا و اسلحه ي دولتها قوي تر و شديدتر است؟

جواب: اولا خوف و تقيه محدود است نه مطلق. تا آن وقتي است که رخصت ظهور نيافته و مامور به قيام نگرديده که حفظ و حمايت خداوند او را، مشروط به عدم ظهور اوست.



[ صفحه 84]



و اما وقتي که امر به قيام شود آن وقت خوف و تقيه از او برداشته شده، در آن وقت حامي و حافظ او خداوند است. مانند اينکه چون مدت مهلت فرعون به سر رسيد به موسي و هارون فرمود:

برويد به سوي فرعون.

و فرمود: (لا تخافا انني معکما اسمع و اري) [11] .

نترسيد من با شما هستيم، مي بينم و مي شنوم.

و ثانيا در وقتي که او ظهور کند هم مددهاي غيبي با او خواهد بود از نصرت ملائکه و جن و هم انصار او بسيار و هم ابر و باد در فرمان او است و اسلحه و قواي او شديدتر از اسلحه و قواي دولتيان خواهد بود.


پاورقي

[1] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام: 263:1 ح 164، بحار: 90:52 ب 20 ح 1.

[2] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام: 232:3 ح 758، غيبت طوسي: ص 332 ح 274.

[3] کمال الدين: 346:2 ب 33 ح 32، بحار: 95:52 ب 20 ح 10.

[4] احتجاج طبرسي: 2: 291-289.

[5] شعراء: 21.

[6] : نگا. پاورقي 9.

[7] غيبت طوسي: ص 248 ح 218، حديقة الشيعة: ص 741، بحار: 51:52 ب 18 ح 36.

[8] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام: 229:3 ح 752.

[9] شعراء: 14 (و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون).

[10] کمال الدين: 145:1 ب 6 ح 16-12.

[11] طه: 46.