زهد و ساده زيستي
با اين که در خانواده ي کم و بيش مرفهي رشد کرده بود، ولي از همان ابتداي تحصيل سعي کرد از هر چيز که او را از مسير تحصيل باز دارد و با عزت نفس و قناعت طبع ناسازگار باشد، خود را دور سازد. از اين روي وقتي به نجف اشرف آمد علي رغم داشتن پيشينه ي علمي خانوادگي و پيوند دوستانه ي پدر با مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهاني که زمينه ي دسترسي به زندگي آرام و خوب را برايش مقدور مي ساخت، ولي عزت نفس و روح ساده زيستي که با آن انس گرفته بود؛ مانع از آن مي شد که بخواهد خود را به بيت ها و دستگاه حضرات آقايان، نزديک کند. از اين مي کرد و گاه مي شد که نان خالي هم نداشت. خود او در شرح زندگيش مي نويسد:
«پس از ازدواج و مسئوليت تکفل زن و فرزند، ناگزير شدم در کنار تدريس در حوزه ي نجف به کار و کسب نيز بپردازم. اشتغال من موجب اين شده بود که عده اي به مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهاني اعتراض کنند که چرا فردي مانند فلاني، با اين سابقه ي علمي و فضل، بايد براي امرار معاش مجبور باشد کار کند. در نتيجه، يک روز آيت الله داماد به سراغم آمد و مرا به شدت از اين کار منع نمود و فرمود: اين کار شما موجب وهن آقا سيد ابوالحسن است».
اين روحيه ي ساده زيستي و عزت نفس، چنان او را ساخته بود که حتي در زمان استقرار در تهران، برخورداري از شهرت علمي، داشتن مريدان فراوان و در اختيار داشتن وجوهات بسيار؛ ذره اي در زندگي ساده ي خود تغيير پديد نياورد.
در شرح زندگي خود مي نويسد:
«آن زمان، نجف که جاي خود دارد، الان که سي و سه سال است در تهران هستم، هيچ گاه
[ صفحه 15]
براي خانه ام شيريني جات مثل پشمک و زولبيا و بستني و چيزهايي مانند آن نگرفته ام. هيچ وقت حليم يا چلو کباب و امثالها نگرفته ام...»