خروج کنندگان بر وي و احتجاج کنندگان بعد از آرامش
حضرت صادق عليه السلام فرمود:
«چون فتنه ها آرام شود و آن حضرت از جهاد بيارامد، نگذرد مگر اندکي ناگهان مارقه اي از موالي (خروج کننده و خارج شونده ي از دين از پيوستگان) در رميله ي دستکره (
[ صفحه 367]
قريه اي است بين بغداد و واسط و قريه اي است در قرب شهر ابان و قريه اي است در خوزستان. قاموس) خروج کنند، عده ي ايشان بالغ بر ده هزار باشد، شعار ايشان يا عثمان يا عثمان باشد. پس آن حضرت مردي از مواليان را طلب کند و شمشيري به وي دهد و او را به سرکردگي به جنگ ايشان فرستد، پس ايشان را بکشند چنانکه احدي از ايشان نماند». [1] .
و حضرت صادق عليه السلام فرمود:
«روزي حديث کند شما را به حديثي پس جمعي در رميله ي دستکرده بر وي خروج کنند و با وي مقاتله کنند، پس ايشان را بکشد و اين آخرين خروج کننده خواهد بود». [2] .
حضرت باقر عليه السلام فرمود:
«در بين اينکه روزي حضرت صاحب الأمر عليه السلام به بعضي احکام حکم کند و به بعضي از سنتها تکلم کند، ناگهان خروج کننده اي از مسجد خارج شود و بر وي خروج کند، پس به اصحاب بفرمايد: ايشان را بگيرند، پس در بازار خرما فروشان به ايشان ملحق شوند و ايشان را اسير کرده بياورند، پس امر به ذبح ايشان کند و اين آخرين خروج کننده باشد بر آل محمد صلي الله عليه و اله و سلم [3] (يعني در کوفه)».
و در قضاوت آن حضرت خواهد آمد: کساني که بر حکم او اعتراض کنند و انکار کنند و آنان را گردن زند، اما آنها خارجي محسوب نمي شوند.
مقدس اردبيلي در «حديقة الشيعه» از حضرت صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود: هفت کس از فرزند من، صاحب الأمر، معجزه خواهند خواست:
اول: معجزه ي الياس از او بطلبد، پس آن حضرت، (و من يتوکل علي الله فهو حسبه) [4] بگويد و بر روي آب از اين طرف دجله به آن طرف دجله عبور کند که کفش او تر نشود.
[ صفحه 368]
آن مرد بگويد: که اين شخص جادوگر است و اين عمل جادوگري است. پس آن حضرت به آب امر فرمايد: که او را بگيرد و او هفت روز در آب زنده باشد و فرياد کند که: اين است جزاي آن که انکار امام زمان کند.
دوم: مردي باشد از اصفهان از آن حضرت معجزه ابراهيم خليل عليه السلام بخواهد، پس بفرمايد تا آتش عظيمي برافروزند و آيه ي: (سبحان الذي بيده ملکوت کل شي ء و اليه ترجعون) [5] بخواند و در آتش رود، پس بر او برد و سلام گردد و به سلامت از آتش بيرون آيد و آن مرد بگويد که اين سحر است، پس آن حضرت آتش را امر کند تا او را بگيرد و او همچنان در آتش بسوزد و بگويد: اين است جزاي آنکه منکر امام وقت شود.
سوم: شخصي از فارس، چون عصاي موسي عليه السلام در دست آن حضرت ببيند معجزه ي موسي عليه السلام از وي بخواهد، پس اين آيه تلاوت کند: (فالقي عصاه فاذا هي ثعبان مبين) [6] و عصا را بيندازد پس عصا اژدها شود، آن مرد بگويد: اين شخص ساحر است و اين امر جادوگري است، پس به امر امام عليه السلام عصا او را فرو برد و سر و گردنش بيرون بماند و بگويد: اين است جزاي آنکه معجزه را جادوگري بنامد.
چهارم: مردي از اهل آذربايجان استخواني به دست بگيرد و از آن حضرت معجزه عيسي عليه السلام طلب کند و بگويد: اگر تو امامي اين استخوان ها را به دعاي خود به سخن درآور، پس به دعاي آن حضرت آن استخوان تکلم کند و بگويد: اي امام معصوم هزار سال است که من به عذاب گرفتارم و به دعاي تو اميد نجات دارم، از خدا بخواه تا عذاب از من بردارد، آن مرد ايمان نياورد، پس امر کند که او را بر دار کشند و هفت روز بر سر دار فرياد کند: اين است جزاي آن که معجزه ببيند و انکار کند.
پنجم مري از اهل عمان بگويد: آهن بر دست داود پغمبر نرم مي شد، اگر بر دست تو نرم شد امام خواهي بود، چون امام عليه السلام به او بنمايد آنچه خواسته، باز آن مرد
[ صفحه 369]
بر انکار خود ثابت باشد، پس آن حضرت عمودي در گردن او بيفکند و بر گردنش بتابد و او همچنان بگردد در دنيا و بگويد: اين است جزاي آنکه امام صادق را تکذيب کند.
ششم: مردي از اتراک بگويد: کارد بر حلق اسماعيل عليه السلام کارگر نشد. و من اين را معجزه او مي دانم، اگر با دست تو آن ظاهر شود به امامت تو اقرار کنم، امام عليه السلام کاردي را به وي دهد و بفرمايد: پسر خود را ذبح کن، او به قوت تمام آن کارد را هفتاد بار بر گلوي پسر خود بکشد و کارگر نشود، پس از روي غضب آن کارد را بر زمين زند پس به فرمان خدا آن کارد برگردد و خود را به او برساند و حلقش را ببرد و به دوزخش فرستد.
هفتم: يکي از اعراب از وي معجزه جدش را طلب کند، پس آن حضرت شيري را بطلبد و از وي شهادت بخواهد، شير سر به زمين نهاده روي بر خاک بمالد و به زبان فصيح شهادت به حقيقت و امامت او دهد، باز هم اعرابي اقرار به امامت نمي کند، پس آن شير او را در آن لشکرگاه بدواند و فرياد زند: اين است جزاي آن که امامت صاحب الأمر را انکار کند، چنانکه همه نداي آن شير را بشنوند و بعد از آن در آخر او را بخورد. [7] .
[ صفحه 370]
پاورقي
[1] غيبت طوسي: ص 475 ف 8 ح 498، الزام الناصب: 248:2، بحار: 333:52 ب 27 ح 61.
[2] بحار: 375:52 ب 27 ح 174.
[3] معجم احاديث:131:5 ح 1550، تفسير عياشي: 65:2 ح 49.
[4] طلاق: 3.
[5] يس: 83.
[6] اعراف: 107، شعرا: 32.
[7] حديقة الشيعة: ص 762-761.