قيام براي بيعت ناگهاني
چون مواعده تمام شود آن شب سيصد و سيزده تن را بخواند، قسمي از ايشان از رختخواب خود ناياب شوند و صبح در مکه باشند [1] و قسمي در وقت بيعت با ابر حاضر شوند (چون صبح شود اول طلوع آفتاب با چهل و پنج نفر از نه طائفه، از طائفه اي يکي و از طائفه اي دو تا و از طائفه اي سه تا و از قبيله اي چهار تا و از قبيله اي پنج تا و از طائفه اي شش تا و از قبيله اي هشت تا و از قبيله اي نه تا، روي آورد به سوي مسجد الحرام و همچنين از قبائل جمع شوند) [2] پس چون به مسجد آيد بر منبر بالا رود و مردم را به خود دعوت کند و ايشان را به پيمان خدا و اداي حق خود متذکر سازد و آنان را دعوت کند که به سيره ي پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم رفتار کند و به عمل او عمل کند و اين آيه بخواند: [3] .
(فقررت منکم لما خفتکم فوهب لي ربي حکما و جعلني من المرسلين) [4] .
پس خداوند جبرئيل را نازل کند، پس بر حطيم فرود آيد و بگويد به چه چيز دعوت مي کني؟ آن حضرت تکرار کند، پس جبرئيل بگويد: من اول کسي هستم که با تو بيعت مي کنم دست خود را دراز کن، پس دست خود را دراز کند، سفيد و نوراني باشد مانند يد بيضاي موسي [5] و اين آيه تلاوت کند:
(ان الذين يبايعونک انما يبايعون الله يد الله فوق أيديهم فمن نکث فانما ينکث علي نفسه) [6] .
«کساني که با تو اي پيغمبر بيعت مي کنند اين است و غير اين نيست که با خدا بيعت مي کنند، دست خدا بالاي دست ايشان است، پس هر کس بشکند بيعت را اين است و
[ صفحه 341]
غير اين نيست که بر ضرر خود شکسته».
پس جبرئيل دست او را ببوسد ودست خود را به دست او بمالد و سپس ملائکه و جن، [7] (صادق عليه السلام) پس از آن سيصد و سيزده تن با او بيعت کنند، آنان که در روز مي آيند با ابرها در آن ساعت برسند [8] (باقر عليه السلام). و در نداي جبرئيل گذشت که پس از آن جبرئيل يک پاي خود را بر بيت الله الحرام گذارد و پاي ديگر بر بيت المقدس و ندا کند: [9] .
«أتي أمر الله فلا تستعجلوه» [10] .
سپس در پيش روي آن حضرت در ما بين رکن و مقام بايستد و بگويد: البيعة لله (صادق عليه السلام). [11] .
و چون آفتاب بلند شود و صيحه ي آسماني از چشمه ي خورشيد به زبان عربي بلند شود که همه اهل آسمان و زمين بشنوند، ندا کند اي گروه خلائق اين مهدي آل محمد است. سپس اسم او و کنيه ي او را ذکر کند و نسب او را به پدرش حسن امام يازدهم بگويد و پس از آن تا حسين بن علي عليه السلام ياد کند، پس بگويد بيعت کنيد او را تا هدايت يابيد، مخالفت مکنيد امر او را که گمراه خواهيد شد، پس ملائکه و جن و نقبا بگويند: «سمعنا و اطعنا»: شنيديم و اطاعت کرديم.
و هيچ گوشي از خلائق نماند مگر اينکه بشنود اين ندا را، پس خلائق از حضري و بدوي و بري و بحري رو آورند و از يکديگر پرسش کنند و به يکديگر بگويند آنچه را شنيدند.
پس چون نزديک غروب آفتاب شود فرياد کننده اي فرياد کند از طرف مغرب: اي گروه خلائق پروردگار شما ظاهر شد در وادي يابس در ارض فلسطين و او عثمان بن عنبسه ي اموي است، بيعت کنيد او را تا هدايت يابيد و مخالفت با او مکنيد که گمراه خواهيد شد، پس ملائکه و جن و نقبا بگويند:
[ صفحه 342]
«سمعنا و عصينا»: شنيديم و نافرماني کرديم».
پس آنکه اهل شک و ريب و نفاق و کفر باشد به نداي اخير گمراه شود.
چون بيعت تمام شود و متفرق شوند مردم مکه به يکديگر بگويند اين مرد که بود در جانب کعبه و اين خلق کيان بودند با او و اين چه آيتي بود که در شب ديديم و مثل او را تا کنون نديده بوديم؟
پس بعضي به بعضي مي گويند: اين مرد همان کسي است که صاحب چند بز بود، پس به يکديگر مي گويند: خوب دقت کنيد آيا مي شناسيد کسي را از اشخاصي که با او بودند؟
پس بگويند: نمي شناسيم جز چهار نفر از اهل مکه و چهار نفر از اهل مدينه و ايشان فلان و فلان است (صادق عليه السلام). [12] .
(چون بيعت ناگهاني تمام شد بعد از آن اصحاب او با او رفت و آمد مي کنند و او را تهييج مي کنند بر قيام و خروج او و او همچنان منتظر امر و رخصت حق است و چون اصرار زياد مي کنند) به اصحاب خود مي فرمايد: اهل مکه مرا نمي خواهند و من اکنون رسول به سوي ايشان مي فرستم تا بر ايشان حجت تمام کنم بدانسان که از مثل من سزاوار است.
پس نفس زکيه را مي طلبد و او را براي دعوت مي فرستد، پس او مي رود و پيغام را مي رساند پس او را مابين رکن و مقام مي کشند (چنانکه در فصل نفس زکيه گذشت) چون خبر قتل او به امام عليه السلام مي رسد به اصحاب مي فرمايد: آيا من به شما نگفتم اهل مکه مرا نمي خواهند؟ [13] . (باقر عليه السلام).
(چنين معلوم مي شود که پس از بيعت و قتل نفس زکيه سفري به سوي مدينه مي کند براي زيارت، با وزير خود منصور يا منتصر در آنجا مصادف مي شود به آمدن لشکر سفياني، پس برمي گردد به سوي مکه. لشکر سفياني پس از قتل و غارت و
[ صفحه 343]
خرابي مدينه متوجه گرفتن آن حضرت مي شوند).
چون آن حضرت در برگشتن از مدينه به نزديک مکه رسد در زير درختي تيره رنگ براي آسايش بنشيند، پس جبرئيل در صورت مردي از طائفه ي کلب به نزد او آيد و بگويد: اي بنده ي خدا در اينجا چه ميکني؟ پس بفرمايد: انتظار دارم که شام شود و در عقب عشا به طرف مکه خارج شوم، خوش ندارم که در اين وقت گرما حرکت کنم.
پس جبرئيل خنده کند چون خنده کند، حضرت او را بشناسد، پس جبرئيل دست او را بگيرد و با وي مصافحه کند و بر او سلام کند و بگويد: برخيز پس اسبي براي او بياورد که او را براق گويند و بر او سوار شود تا اينکه به کوه رضوي آيد، پس محمد صلي الله عليه و اله و سلم و علي عليه السلام بيايند و براي او عهدنامه اي و منشوري بنويسند که او را بر مردم بخواند سپس به طرف مکه خارج شود در آن موقع مردم در مکه مجتمع باشند(زين العابدين عليه السلام). [14] (و چون به مکه آيد به محل خود ذي طوي رود، پس در همان روز يا روز ديگر) شمشير را از غلاف بکشد و زره در بر کند و برد پيغمبر در تن و عمامه اش بر سر نهد و قضيب وي به دست گيرد و از خداوند طلب ظهور و خروج کند، پس بعضي متوجه شوند از حال او، و حسني را آگاه کند، پس او به نزد امام عليه السلام آيد و از وي استفسار کند و آن حضرت او را آگاه کند.
پس او قبل از خروج امام عليه السلام مبادرت به خروج کند پس اهل مکه او را بکشند و سر او را به شام فرستند و بعد از آن امام عليه السلام ظاهر شود و خروج کند (صادق عليه السلام). [15] .
(معلوم مي شود که اهل مکه به سفياني بيعت کرده اند و شايد اين واقعه روز تاسوعا باشد و فرداي همان روز امام عليه السلام خروج کند و شايد يکي دو روز قبل، بالاخره روز عاشورا روز قيام و خروج است).
[ صفحه 344]
پاورقي
[1] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام:18:5 ح 1450-ص 19 ح 1451-ص 33 ح 1457، بحار: 323:52 ب 27 ح 34.
[2] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام:5:4 ح 1079، بحار: 309:52 ب 27 ح 3.
[3] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام:302:5 ح 1733- ص 303 ح 1734- ص 304 ح 1735، بحار:281:52 ب 26 ح 8.
[4] شعرا: 21.
[5] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام:492:3 ح 1062، اعلام الوري: 288:2 ب 4 ف 3، بحار: 337:52 ب 27 ح 78.
[6] فتح: 10.
[7] الزام الناصب: 257:2، مختصر بصائر الدرجات: ص 183، بحار: 8:53 ب 25.
[8] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام:283:3 ح 820، بحار: 370:52 ب 27 ح 157.
[9] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام:207:5 ح 1632، بحار: 285:52 ب 26 ح 18.
[10] نحل: 1.
[11] کشف الغمه: 462:2، فصول المهمة: ص 298، ارشاد مفيد: 353:2 ب 40 ف 1 ح 2.
[12] الزام الناصب: 2: 258-257، مختصر بصائر الدرجات: ص 184 -183، بحار: 8:53 ب 25.
[13] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام:294:3 ح 831، بحار: 307:52 ب 26 ح 81.
[14] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام:198:3 ح 719، بحار: 306:52 ب 26 ح 79.
[15] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام:497:3 ح 1068، غيبت نعماني: ص 181، بحار: 301:52 ب 26 ح 66.