علائم ظهور
اين باب از ابواب عمده ي اين کتاب و از امور مهمه اي است که داعي و محرک اين حقير بر وضع و تاليف آن گرديده است، زيرا بسيار جاي شبهه کاري و غلطاندازي است به خصوص که خلط هم در آنها شده است، چنانکه پيش از اين گذشت و از اين باب فريبندگان و اغواکنندگان مجال واسعي براي گول زدن و فريب دادن پيدا کرده اند و از همين راه بسياري از سادگان را مي فريبند.
قبل از ورود در مقصود دو مطلب بر سبيل مقدمه ذکر مي شود:
مطلب اول:
گذشته از طبيعيين که منکر خدايند و آن را بحثي است جداگانه، مامليين دنيا از يهود و نصاري و مسلمان و هر کس که قائل به خداي واحد و خالق واحد است براي همه ي اين عالم، چون نظر به وجدان ايماني و فطرت عقلاني خود کنيم، اين دو بالصراحة قضاوت مي کنند که اين جهان بشريت بر روي اين کره ي خاک با اين محيط افلاک، نبايد بدين وضع کنوني که مشاهده مي شود باشد و نبايد همواره بر اين روش و سيره بماند که از هر سري صدايي و از هر نايي نوايي و هر جزئي از زمين را جباري حيازت کرده، جان و مال و خون مردم را مباح خود مي شمارد و فجايع عالمگير شده، فسق و فجور و فواحش علني و هتک اعراض و قتل نفوس شايع، جز منکرات در همه ي صفحات چيز ديگر مشاهده نمي شود.
[ صفحه 208]
از طرف ديگر چون نظر به نوع بشر مي کنيم، مي بينيم جز عده ي قليل انگشت شمار همه حياري و سکاري، برخي از باب جستجوي دين و حقيقت در چاه ويل افتاده که به هيچ وجه راه خلاصي ندارند و برخي ديگر عنان را از خود گسيخته، تابع هوا و شهوات گشته به راي خود دينداري و به هواي خود خداپرستي مي کنند!
هرگز وجدان ايماني و عقل سليم رباني نمي پذيرد که دنيا براي هميشه بر همين منوال آفريده باشد و جز همين روش چيزي ديگر از ايشان نخواهد.
بلکه اين عقل و وجدان به مقتضاي نظر در حکمت سبحان حکم مي کند که بايد خلقت غير اين باشد و غرض و غايت خلقت غير اين باشد و آن بندگي و ستايش و پرستش است، چنانکه اين آيه:
(و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) [1] .
نيز اين حکم فطري و اين نظر فکري را تاييد مي کند و همچنين به مقتضاي عدالت ذات احديت حکم مي کند که اين هرج و مرج و فتنه و فساد و ظلم و جور هم نبايد دائمي و ابدي باشد، بلکه بايد روزي باشد که صفحه ي زمين از اين لوثها پاک گردد، اگر چه به مقتضاي امتحان و مهلت؛ چنانکه در پيش گذشت، چند روزي از وي چشم پوشي و هر کس به خود واگذاشته شود تا هر کس از قالب خود بيرون آيد و هر چه در باطن او نهانست بيرون دهد.
مويد اين حکم نيز اين آيه است:
(فاوحي اليهم ربهم لنهلکن الظالمين و لنسکننکم الارض من بعدهم ذلک لمن خاف مقامي و خاف وعيد) [2] .
«پس خداوند به پيغمبران وحي فرمود: که هر آينه ستمکاران را هلاک خواهم ساخت البته، و هر آينه شما را در زمين سکونت خواهم داد بعد از ايشان، اين براي کسي
[ صفحه 209]
است که از مقام من و از وعده هاي من بترسد.»
پس به مقتضاي اين حکم وجدان و عقل، هر کس که خود را از مليين مي شمارد چاره اي ندارد جز اينکه منتظر روزي باشد که غايت خلقت در سراسر بشريت ظاهر و دائر گردد و فرشته ي عدالت در همه جاي زمين حکمفرما شود و الا نقض غرض و اهمال خلق لازم خواهد آمد.
يعني اگر بناي خدا بر همين باشد اهمال خلق خواهد بود اهمال کلي، و اين اهمال بيش از آن اهمالي است که در اشکال بر غيبت ايراد کرده اند، زيرا که او اهمال جزئي و تا چندگاهي است و اين اهمال کلي و دائمي است.
و اگر بناي خدا از اصل بر اين نيست و نبوده، پس اينگونه واگذاري که هيچ روزي نباشد براي ظهور غايت خلقت و نشر عدالت، نفض غرض است و اين هم محال است.
پس هر صاحب ملتي چون به وجدان ايماني خود نظر کند ناچار است که منتظر يک چنين روزي باشد و لهذا يهود و نصاري منتظرند، نهايت آنان منتظر محمد صلي الله عليه و اله و سلم هستند و مي گويند او هنوز ظاهر نشده و آن حضرت را به نام فارقليط و فارقليطا مي خوانند و نصاري نيز منتظر نزول عيسي هستند که مي گويند او هم با محمد نازل خواهد شد و همچنين مخالفين مذهب ما از مسلمانان منتظر مهدي عليه السلام هستند، نهايت مي گويند او بعد از اين متولد خواهد شد، [3] غير از صوفيه که آنان مهدويت را نوعي مي دانند يعني مهدويت را به شخص خاص قائم نمي دانند، بلکه هر کس قطب وقت باشد همان مهدي است، مهدي امري است نوعي، منحصر به يک فرد نيست بلکه عددش بي شمار است.
پس امام حي قائم آن وليست
خواه از نسل عمر خواه از عليست
(مولوي)
[ صفحه 210]
آري بعض کمي که خود را هم شيعه مي گمارند و هم صوفيه ي متشرعه، مهدي را همان فرد مي دانند، اما قطب را جانشين و واسطه ي او مي دانند. [4] .
اين حکومت عقل و وجدان نظر به اصل مليت و عقيده ي خداپرستي به نحو اشتراک بين همه ي مليين.
و باز قضاوت ديگر به مقتضاي وجدان اسلاميت و مسلماني کنيم:
چون نظر به بعضي از آيات قرآني مي کنيم و در وعده هاي آنها تامل مي کنيم، مي بينيم از ظهور اسلام تا کنون عملي نشده بلکه ضد آن عملي گشته و همچنان رو به تزايد است، پس وجدان اسلامي ما قضاوت خواهد کرد که بايد روزي باشد که اين وعده ها يا اين گفته ها صدق پيدا کند و الا مستلزم کذب خدا و رسول است و اين محال است و آن آيات اين است:
(قال رب فانظرني الي يوم يبعثون قال فانک من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم) [5] .
«ابليس گفت: پروردگارا مرا مهلت ده تا روزي که برانگيخته خواهند شد.
فرمود: ترا مهلت دادم تا روز وقت معلوم».
پس بايد روزي باشد که دولت ابليس برچيده شود. در سوره «ص» [6] نيز مثل اين آيه است.
(هو الذي أرسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين کله و لو کره المشرکون) [7] .
«او آن خدائي است که رسول خود را فرستاد به هدايت و دين حق، تا اينکه ظاهر و غالب سازد او را بر همه ي دين ها، اگر چه مشرکين خوش ندارند».
نظير اين آيه در سوره ي فتح [8] و در سوره صف [9] [نيز هست و] هنوز اين وعده به مقام فعليت نرسيده.
[ صفحه 211]
(و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر أن الأرض يرثها عبادي الصالحون) [10] .
«و هر آينه به تحقيق که نوشتيم در زبور بعد از ذکر زمين را به وراثت خواهند گرفت بندگان صالح من».
اين وعده نيز عملي نشده.
(وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الأرض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أمنا يعبدونني لا يشرکون بي شيئا) [11] .
«خداوند وعده فرموده است کساني را که ايمان آورده و عمل صالح کرده اند،
آنکه آنان را جانشين گرداند در زمين، چنانکه جانشين ساخته آنان را که پيش از ايشان بودند و ديني را که براي ايشان پسند فرموده بر ايشان متمکن سازد و خوف ايشان را مبدل به امن کند، تا عبادت کنند مرا و هيچگونه شرکي به من نياورند».
و غير اين از آيات که يا خود تصريح و يا تلويح دارد و يا به ضميمه روايات اشعارش به حد ظهور مي رسد که مجموع آنها دويست و هفده آيه است که اشاره به خصوصيات قائم عليه السلام دارد، همه آنها را در تفسير خود جمع آوري نموده ام و چون بناي اين رساله بر اختصار است به همان آيات اکتفا شد.
اکنون ما اگر منصفانه به وجدان ايماني و اسلامي و عقل فطري خود مراجعه کنيم و سپس نظري به آن آيات افکنيم، از دل و جان تصديق اين فرموده ي حضرت صادق عليه السلام خواهيم کرد که در تفسير اين آيه فرمود:
(و تلک الأيام نداولها بين الناس) [12] .
«اين ايام است که ما آنها را دستگردان قرار داده ايم در ما بين مردم».
يعني هر روز دولت دست يکي است. فرمود:
«همواره از هنگامي که خداوند آدم را آفريده؛ يک دولت براي خدا بود و يکي براي ابليس، پس کجا شد دولت مستقل خدا؟ نيست مگر قائم واحد». [13] .
[ صفحه 212]
مطلب دوم:
ما مي بينيم که خداوند براي هر حادثه ي جزئي که در زمين اتفاق مي افتد علامت و نشانه اي در آسمان قرار داده، از خسوف و کسوف و اتصال و اقتران کواکب و بادهاي سياه و سرخ و غير ذلک که از اين علامات حادثه را قبل از وقوعش استنباط مي کنند و از اين راه است که علم نجوم تاسيس شده و عده اي براي به دست آوردن حوادث آينده طالب اين علم گشته و وقت خود را صرف آن نموده، اگر چه عاقبت به تمام آن نرسيده و نتوانند رسيد مگر با وحي ملک علام، که آن هم اختصاص به پيغمبر يا امام دارد، و لهذا دروغ ايشان بيشتر از راست ايشان است و از اين جهت پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم فرمود:
«المنجم کذاب»
چنان اين علامات فلکيه با حوادث ارضيه نوع تصادفي دارند؛ که جمعي از بشر آنها را موثر در اين حوادث دانسته و حوادث را نوعي از عمليات و افعال نجوم و کواکب شمرده، تا اينکه بعضي آنها را قديم فرض کرده و گروهي به پرستش آنها قيام کردند و همچنين خداوند علامات ديگر سماوي براي عقوبت و زجر اهل معاصي قرار داده که بعد از وقوع آن علامات رخ دهد و همچنين بعضي از حوادث ارضي را علامت براي حوادث ديگر يا براي عقوبت و زجر از معاصي قرار داده، مانند زلزله و خسف و انفجار و خشکي درياچه ها يا به آب آمدن بعضي از مواضع و غير ذلک و اين علامات ارضي و سماوي کوچک و بزرگ دارد نسبت به حوادث يا وقايع، هر چه حادثه مهمتر باشد علامت بزرگتر و عظيم تر نمايان خواهد شد.
[ صفحه 213]
نتيجه دو مطلب:
از مطلب اول چنين نتيجه گرفتيم که مسئله قيام قائم عليه السلام از مهمترين حوادث کونيه است و از مهمترين مقاصد حق و دخيل ترين اسباب در غايت خلقت است و او موعودي است که به همه ي انبياء مژده داده شده و وعده داده شده و او کسي است که دولت حقه ي خدا را به پا خواهد کرد و دولت ابليس و شياطين انسي را مضمحل خواهد ساخت و او عملي را انجام خواهد داد که از بدو خلقت تا کنون نشده و آن اين است که تمام زمين را به تصرف بندگان صالح خدا دهد و بنيان کفر و شرک را از صفحه ي زمين براندازد، به طوري که ديگر يک نفر غير مومن موحد پيدا نشود. پس هيچ مهمي مهمتر از اين نيست و بايد چنين مهم واقع شود.
و از مطلب دوم چنين نتيجه گرفتيم که چون اين قيام از مهمات حوادث است، پس بايد براي او علاماتي ارضي و سماوي باشد و چون از مهمترين حوادث است، پس بايد علامات مهمه ي بزرگي ظاهر شود و چون مهمتر از او نيست و تاکنون مانند او نبوده و اصل دنيا براي خاطر اين مهم برپاست، پس بايد علامات سماوي و ارضي او بسيار باشد، چنانچه علامات براي ولادت عيسي عليه السلام بيش و براي ولادت و بعثت پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم بيشتر بود.
نتيجه ي اين نتيجه آن است که ساده گان گول و فريب نخورند، صرف کشته شدن فلان يا حبس شدن فلان يا خراب شدن فلان يا غرق شدن فلان يا جنگ فلان با فلان يا خشکسالي و تلف اموال يا کسادي بازار و ورشکستگي تجار و اشباه ذلک را علامت حساب نکنند و هر چيزي را نگويند اين علامت است از عجله اي که دارند، و يا از بيتابي و بي تحملي در برابر فشار يا کشت و کشتار، بلکه اين امر مهم را علامت هاي مهم بسيار هم در آسمان و هم در زمين بايد نمودار گردد، تا امر بر همه روشن شود و اخطار از طرف پروردگار و اعلام خطر بر همه ي بشر مدلل و مسجل گردد.
[ صفحه 214]
پاورقي
[1] الذاريات: 56.
[2] ابراهيم: 14-13.
[3] ر. ک. الامام المهدي عليه السلام عند اهل السنة: 152:1.
[4] ر. ک. الامام المهدي عليه السلام عند اهل السنة: 1: 178 -145.
[5] حجر: 38-37.
[6] صاد: 81-79.
[7] توبة: 33.
[8] فتح: 28 (هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين کله و کفي بالله شهيدا).
[9] صف:9.
[10] انبياء: 105.
[11] نور: 55.
[12] آل عمران: 140.
[13] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام: 64:5 ح 1487، تفسير نور الثقلين: 395:1 ح 374 به نقل از تفسير عياشي، بحار: 54:51 ب 5 ح 38.