بازگشت

حديث حضرت علي در مورد سفياني


حضرت اميرالمومنين - عليه السلام - درباره ي جرايم و ظلم و ستم سفياني، حديث مهم و مفصلي دارد. آن حضرت بعد از آنکه نام سفياني را ذکر مي کند، مي فرمايد:«او در آسمانها و زمين لعنت شده و ستمکارترين خلق خداست... سپس به غوطه ي خروج مي کند و مردمي از اهل حقد و کينه دورش را مي گيرند و به پنجاه هزار مي رسند، سپس به سوي طايفه ي کلب مي فرستد و مانند سيل به سوي او مي آيند و در اين زمان، مردان بربر، با مردان حکومت از اولاد عباسي مي جنگند و آنان ترک و ديلم و عجم اند که داراي پرچمهاي سياه هستند



[ صفحه 309]



و پرچم بربرها زرد و پرچم سفياني سرخ است و در بطن وادي اردن، جنگ سختي مي کنند و شصت هزار نفر از آنان کشته مي شوند. و در نتيجه سفياني غالب مي شود و درباره ي آنان عدل اجرا مي کند تا گوينده اي مي گويد: درباره ي چيزي جز دروغ گفته نمي شد و سوگند به خدا اينان خودشان دروغگويانند و اگر بدانند که امت محمد از او چه خوبيها ديده اند، چنين چيزي درباره اش نمي گفتند. او همچنان عدل مي ورزد و به حرکتش ادامه مي دهد و از فرات عبور مي کند، سپس به دمشق مراجعت مي کند، نزديک آن دو لشگر آماده مي کند، لشگري به سوي مدينه و لشگر ديگري به سوي مشرق مي فرستد، اما لشگري که به شرق مي فرستد، در زورا (بغداد) هفتاد هزار نفر را به قتل مي رساند و شکم سيصد زن را مي شکافد و لشگر از وراء به کوفه مي رود و در آنجا جمعي را مي کشد.

و اما لشگر مدينه بعد از آنکه آنچه را مي خواهند در آنجا عمل مي کنند، به طرف مکه مي روند و وقتي که به وسط بيابان رسيدند، صيحه کننده اي بر آنان صيحه مي کشد و او جبرئيل است، پس هيچ صالحي از آنان نمي ماند مگر آنکه خداوند او را فرو مي برد و در آخر لشگر او دو نفر مرد است که يکي از آنان «بشير» مي باشد که آنان را بشارت مي دهد و ديگري «نذير» است، پس نزد سفياني برمي گردد وآنچه بر سر لشگر آمده به او خبر مي دهد و آن «بشير و نذير» از جهينه مي باشند.

سپس گروهي از فرزندان پيغمبر خدا به روم فرار مي کنند، پس سفياني پيش ملک روم مي فرستد و آنان را از او مي خواهد، ملک روم آنان را به سوي سفياني برمي گرداند، سفياني هم گردن آنان را در شرق مسجد دمشق مي زند



[ صفحه 310]



و هيچ کس به او اعتراض نمي کند و پس از آن با هفتاد هزار نفر به طرف کوفه و بصره حرکت مي کند و شهرها را دور مي زند و دانشمندان را مي کشد و مصحفها را مي سوزاند و مسجدها را تخريب مي کند و حرامها را مباح مي نمايد و فحشا را حلال مي کند و هر آنچه را که خدا بر آنان واجب کرده بود، حرام مي کند و از ستم و فسق و عصيان، کناره نمي گيرد و هر کس که نام «احمد، محمد، علي، جعفر، حمزه، حسن، حسين، فاطمه، زينب، رقيه، ام کلثوم، خديجه و عاتکه» را داشته باشد، به خاطر بغض و کينه اي که با آل رسول خدا دارد، آنان رامي کشد.

سپس بچه ها را جمع مي کند و روغن زيتون را براي آنان مي جوشاند و آنان را از بين مي برد، آن بچه ها مي گويند اگر پدران ما با تو مخالفت کردند ما که تو را اذيت نکرديم، پس دو تاي آنان به نام «حسن و حسين» را مي گيرد و به دار مي آويزد.

سپس به طرف کوفه مي رود و همان کاري را که نسبت به بچه ها انجام مي داد، آنجا هم انجام مي دهد و در درب مسجد کوفه دو نفر از بچه ها به نام «حسن و حسين» را به دار آويزان مي کند، پس خون آنان همانند خون يحيي فرزند زکريا مي جوشد. پس وقتي که آن را مي بيند، يقين مي کند که بلا و هلاکت حتمي است، پس، از آنجا به طرف شام حرکت مي کند و هيچ کس را نمي بيند که با او مخالفت کند و وقتي که وارد دمشق مي شود، خودش را به شراب و گناهان مي بندد و به پيروانش هم دستور مي دهد که چنين کنند. سفياني آشکارا در حالي که در دستش حربه اي هست خارج مي شود و زني را مي گيرد و او را به طرف بعضي از يارانش پرت مي کند و به او مي گويد با اين زن زنا کن



[ صفحه 311]



و او هم در وسط خيابان با او زنا مي کند و شکم او را مي درد و جنين را از شکمش درمي آورد و هيچ کس قدرت اعتراض ندارد، پس فرشتگان خدا در آسمانها مضطرب مي شوند، آن وقت خداي متعال به جبرئيل فرمان مي دهد که بر سور دمشق صيحه بزند به اينکه اي امت محمد! پناه و ماوايتان آمد، فرجتان آمد، اين مهدي است که در خارج مکه است، پس به او لبيک بگوييد».

سپس حضرت علي - عليه السلام - اوصاف امام مهدي - عليه السلام - و اوصاف و تعداد ياران آن حضرت و اوصاف سيد حسني را که با امام - عليه السلام - بيعت مي کند، توضيح مي دهد و مي افزايد:

«و ضجه اي در شام پيدا مي شود که اعراب حجاز به سوي شما مي آيند، پس سفياني به يارانش مي گويد: درباره ي اين قوم چه مي گوييد؟ مي گويند آنان اصحاب تيراندازي و شترند و ما اصحاب نيرو و اسلحه ايم، ما را بيرون ببر تا در مقابل آنان بايستيم. آنان مي بينند که سفياني ترسيده است و او مي داند که از او چه خواسته شده، پس با 260 هزار نفر بيرون مي آيند و در حيره «طبريه» نازل مي شوند و «مهدي» هم حرکت مي کند و در بين راه در هيچ شهري غير از امنيت و ايمان و بشارت، چيز ديگري اتفاق نمي افتد. جبرئيل در طرف راست و ميکائيل در طرف چپ او قرار دارد و مردم از هر طرف به او ملحق مي شوند و اين موکب با اين کيفيت در طبريه با سفياني برخورد مي کند. خداوند متعال بر سفياني و پيروان او غضب مي کند و ساير مخلوقات خدا حتي پرنده ها بر او غضب مي کنند و با پرها و بالهايشان، سفياني و يارانش را مي زنند و کوهها با سنگهايشان، لشگر سفياني را درهم مي کوبند و خداوند لشگر سفياني را هلاک



[ صفحه 312]



مي کند و در اثر شکست، فراري مي شود، مردي از موالي که نامش «صباح» است او را مي گيرد و تحويل حضرت امام مهدي که مشغول خواندن آخر نماز عشاست، مي دهد و آن حضرت در اثر اين بشارت، نمازش را سريع مي خواند و بيرون مي آيد و سفياني را در حالي که عمامه اش به گردنش انداخته شده و کشيده مي شود، مي بيند، پس سفياني را در پيشگاه آن حضرت نگاه مي دارند، سفياني خطاب به آن حضرت مي گويد: پسر عمو! بر من منت بگذار تا زنده بمانم و من قول مي دهم که شمشير شما باشم و با دشمنان تو جهاد کنم. آن حضرت در حالي که بين يارانش جلوس دارد مي فرمايد: بگيريد او را.

اصحاب مي پرسند: اي پسر دختر رسول خدا! او را زنده نگاه مي داري در حالي که فرزندان پيغمبر خدا را به قتل رسانده است؟

آن حضرت مي فرمايد: وضع او با شماست.

«صباح» با گروهي نزد سدره به سفياني مي رسند و سر او را مي برند و سر او را براي حضرت امام مهدي - عليه السلام - مي آورند. پس شيعيان مهدي به آن سر نگاه مي کنند و تکبير و تهليل و حمد خدا مي کنند، سپس آن حضرت دستور مي دهد که او را دفن کنند». [1] .

اين حديث، بنابر اينکه سندش صحيح باشد، توضيح مفصلي از وضعيت سفياني مي دهد؛ به اينکه او يک فرد مجرم و خونريز و حلال کننده ي حرام خداست و پايان کار او به دست تواناي حضرت ولي الله الاعظم - عليه السلام - مي باشد.



[ صفحه 313]




پاورقي

[1] المهدي الموعود المنتظر 2 : 97-100 به نقل از عقد الدرر.