نامه خوارزمي به مردم نيشابور
اين نامه اي است که «ابوبکر خوارزمي» به مردم نيشابور فرستاد و اين نامه در اين باب نمونه است. و نقل نموده آنچه را که بر اهل بيت نبوت و معدن علم
[ صفحه 166]
و حکمت بعد از وفات پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - با حفظ امانت و صداقت - از ظلم و شکنجه از طرف بني اميه و بني عباس و غير اينان بر آنان وارد شده است. و ما هم عين عبارت او را براي شما نقل مي کنيم؛ چون اين نامه مصايب علوي ها را دقيق و با تمام جهات به تصوير درآورده است. او گويد: «بشنويد- خداوند کوششهاي شما را هدايت کند و کارهاي شما را بر تقوا و پرهيزگاري، جمع کند - امري است که هيچ قدرتمندي بدان صحبت نکرده است که هيچ سختي و مشقتي آن را تحمل نمي کند مگر آنکه آن را در جاي خود قرار دهد و گرايشي پيدا نمي کند مگر در آن سو رجحان و برتري باشد. و اعتنايي نمي کند که دين خود را نابود کنند اگر دنياي او ضعيف شود و اگر رضاي خود را در اين ديد، ديگر در رضاي خدا فکر نمي کند.
شما و ما - خداوند ما و شما را اصلاح کند - جماعتي هستيم که خداوند، دنيا را براي ما قبول نفرموده و ما را براي آخرت ذخيره نموده و ما را از جزاي زودرس بازداشته و اجر آخرت را براي ما آماده ساخته است و ما را دو قسم نموده: قسمي شهادت را پذيرا شدند و قسمي زندگاني را که توام با آوارگي است. و زندگان شک مي ورزند نسبت به مردگان که به مقامامت عاليه رسيدند و خوشايندشان نيست آنچه را که براي او پيش آمده است (که همانا زندگي توام با آوارگي است).
اميرالمومنين و سپهسالار دين، فرمود: رسيدن رنج و مشقت به شيعيان ما زودتر از ريزش آب به پايين است. و پايه ي اين گفتار، از شکيبها ناشي مي شود و اهل بيت خد را در طلوع و پيدايش مشکلات و شدايد و امتحانات، پديد آورده است. پس زندگاني اهل بيت ناخوشايند است و قلبهاي آنان مملو از غصه و مشقت است و روزگار از آنان رو برگردانده و دنيا از آنان دوري جسته
[ صفحه 167]
است. و اگر ما بخواهيم شيعه ي ائمه اطهار - عليه السلام - در واجبات و مستحبات باشيم و تابع آثار آنان در هر زشتي (که از آن دوري بجوييم) و در هر خوبي (که عمل بداني کنيم) باشيم، پس سزاوار است که در گرفتاريها و مصايب، تابع اعمال و آثار آنان باشيم».
در اين مقطع از کلامش آنچه را که شيعيان اهل بيت از انواع مشقات و ترس و خوف از حکام جور به آنان رسيده، بيان کرده است. و آنچه را از مصايب و گرفتاريها بر آنان وارد مي شود، خداوند آنها را در آخرت ذخيره نموده است که همانا بهشت براي اولياي خداست. و او در مقابل آن شکنجه ها اجر مضاعف عنايت مي فرمايد، به خاطر محبتشان به اهل بيت نبوت - عليهم السلام -....
و آنچه از اين کلمات ظاهر مي شود اين است که مردم نيشابور، به خاطر محبت و عشقشان به اهل بيت - عليهم السلام - به شديدترين مصايب و شکنجه ها، گرفتار شده اند و لذا «ابوبکر» اين نامه را به عنوان همدردي و تسلي خاطر آنان فرستاده است و ابوبکر در اين نامه ادامه مي دهد و مي گويد: «حق حضرت فاطمه - عليهاالسلام - از ميراث پدرش در روز سقيفه غصب شد و اميرالمومنين- عليه السلام- را از خلافت راندند. و اما محسن - عليه السلام - را مخفيانه مسموم نمودند و برادر او را علنا کشتند. و زيد بن علي را در کناسه به درخت آويزان نمودند و سر او را در جنگ از تن جدا کردند (البته سر او را بعد از جنگ جدا نمودند) و دو فرزند او، محمد و ابراهيم را به دست عيسي فرزند موساي عباسي به قتل رسانيدند و امام موسي بن جعفر - عليه السلام - در زندان هارون مرد (به شهادت رسيد) و امام رضا
[ صفحه 168]
- عليه السلام - را به دست مامون، مسموم کردند و ادريس در جنگ فخ، فرار کرد و در اندلس به تنهايي زندگي کرد. و عيسي فرزند زيد مرد، در حالي که رانده شده و فراري بود. و يحيي فرزند عبدالله را کشتند بعد از آنکه به او امان و قسم و عهد و ضمان نمودند».
در اين مقطع، خوارزمي مصايبي را که بر اهل بيت - عليهم السلام - وارد آمده بيان نموده و از همه ي مصايب دردناکتر، مصيبتي است که بر سيده ي زنان عالم و معشوقه ي رسول خداوند - صلي الله عليه و آله و سلم - و پاره ي تن او، حضرت زهرا - عليهاالسلام - وارد آمده است که او را از ارث در روز سقيفه محروم نمودند، آن روزي که در تاريخ جهان مصيبتش ماندني است. و آنچه از مصايب ومظلم و تعدي به اهل بيت رسيده است، همه از آثار آن روز شوم است که مولا اميرالمومنين - عليه السلام - را از مرکز خلافت، به دور کردند و حال آنکه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - او را در روز غدير خم به امامت منصوب نمود و از آن روز، همينطور حوادث تلخ بر اهل بيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم - وارد شد که معاويه فرزند هند، امام حسن - - عليه السلام - را که بزرگ جوانان اهل بهشت است، مسموم نمود و يزيد، فرزند معاويه، گل رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - اما حسين - عليه السلام - و اهل بيت او را در کربلا قتل عام کرد به نحوي که تاريخ به مثل آن در تلخي و فضاحت، شهادت نمي دهد.
و از مصايبي که به اهل بيت وارد شد، شهادت زيد فرزند امام سجاد - عليه السلام - است که بني اميه او را به قتل رسانيدند سپس بر تنه درخت خرما آويزان و مصلوب نمودند و چند سال او بر درخت مصلوب و آويزان بود. و او
[ صفحه 169]
به مسلمانان راه آزادگي و بزرگ منشي را آموخت و آنان را به جنگيدن براي رهايي از ذلت و خواري، دعوت نمود.
و همچنين برگ اهل بيت در زمانش، حضرت امام موسي بن جعفر - عليهماالسلام - هادي و راهرو عدالت اجتماعي که هارون رشيد طاغي، جام غضب خود را بر وي فرود آورد، و او را در سياهچالهاي زندان گذاشت تا اينکه او را مسموم نمود و شهيد شدند.
و بعد از او فرزندش اما رضا - عليه السلام - گرفتار اذيتهاي مامون عباسي و سرکش زمان خود شد که او را مجبور به قبول ولي عهدي کرد و سپس او را با سم، به قتل رسانيد.
و همچنين مصايب و جناياتي که بر سادات پاکيزه وارد شده است که همگي دعوت کننده به عدل و آزادگي در دنياي اسلام بودند.
خوارزمي، دوباره بعضي از آنچه را که بر علويين از ظلم و ستم وارد شده ادامه مي دهد و مي گويد:
«و اين غير از آن است که يعقوب فرزند ليث بر علوي هاي طبرستان انجام داد و غير از کشتن محمد بن زيد و حسن بن قاسم داعي است که به دست آل ساسان صورت گرفت و غير از آنچه ابوساج نسبت به علوي هاي مدينه انجام داد که آنان را از حجاز به سامرا بدون زيرانداز و بدون سقفي که از آفتاب محفوظ باشند، برد و اين بعد از کشتن قتيبه فرزند مسلم باهلي و فرزند عمر بن علي که بابويه او را دستگير کرد و بعد خود را پنهان ساخت و اسم خود را عوض کرد تا بتواند زندگي خود را بسازد و از مرگ فرار کند.
و غير از آنچه حسين بن اسماعيل مصعبي به يحيي بن عمر زيدي انجام داد و آنچه را که مزاحم بن خاقان به علوي هاي کوفه انجام داد و کافي است براي
[ صفحه 170]
شما که در سرزمين اسلام، شهري را پيدا نمي کنيد مگر اينکه در آن يک کشته از طالبي باشد و در آنجا دفن شده باشد و در قتل آن بني اميه و بني عباس شرکت نکرده باشند و عربهاي عدناني و قحطاني بر آن اتفاق نکرده باشند.
نيست زنده اي از زندگان که او را بشناسيم که از قبيله ي ذي يمان، بکر و مضر باشد مگر اينکه آنان در خون اهل بيت شريک نباشد؛ همچنانکه شرکت مي کند ذابح چهارپايان در قسمت کردن گوشت آنها».
و او در اين کلمات بيان مي کند آنچه را که بني عباس نسبت به بزرگان علوي ها و شيعيان از کشتار و مثله کردن انجام داده اند. و آنان به سازمان امنيت خود دستور دادند علوي ها را در هر نقطه که هستند پيدا کنند و شديدترين عذابها را بر آنان وارد نمايند و خوارزمي، ستارگاني از بزرگان علوي ها را ذکر کرده که به دست بني عباس به شرف شهادت نايل آمده اند.
خوارزمي در ذکر مصايب وارده بر علوي ها ادامه مي دهد و مي گويد:
«شخصيت واباي نفس، آنان را به مرگ هدايت نمود. و زندگاني با ذلت خوشايند آنان نبود، پس مرگ با عزت را استقبال نمودند و اعتماد نمودند به آنچه در آخرت براي آنان ذخيره کرده اند. و نفوس خود را از آنچه زودگذر است، دور نگهداشتند، پس جام مرگ را ننوشيدن مگر شيعيان و محبين آنان. و هيچ نوع شکنجه اي را تحمل نکردند مگر اينکه از اعوان و انصار آنان، تحمل آن را نمودند».
در اين مقطع، خوارزمي پيرامون عزت و کرامت علوي ها قلم فرسايي نموده و گفته آنان اباي نفس داشتند که زندگاني ذلت و سرافکندگي را با جور
[ صفحه 171]
بني عباس و ظلم آنان داشته باشند و لذا پرچمهاي مخالف و انقلاب را برافراشتند و مرگ را پذيرا شدند تا آزاد و سعيد باشند. و در راه کسب آزادي، شديدترين انواع عذاب و شکنجه ها را تحمل نمودند و آنچه را که بر آنان از ظلم و ستم وارد آمد، بر شيعيانشان که مخالفت با ظالمان و طغيانگران نمودند، وارد شد.
سپس خوارزمي آنچه را که علويون و شيعيانشان از سختيها را تحمل کرده اند بيان مي کند:
«عثمان بن عفان در مدينه منوره با پا، شکم عمار بن ياسر را به شدت لگدکوب کرد و ابوذر غفاري را تبعيد نمود. و عامر بن عبدالقيس تميمي را اذيت نمود و اشتر نخعي و عدي بن حاتم طائي را کتک زد و به ابي ابن کعب جفا نمود و به محمد بن حنيفه تعدي کرد و او را دور نمود. و نسبت به خون ابن سالم آنچه را خواست انجام داد. و با کعب ذي حطبه آنچه را که اراده کرد، کوتاهي نکرد».
در اين جملات، خوارزمي آنچه را که عثمان بن عفان، بزرگ خانواده ي اموي نسبت به بزرگان صحابه انجام داده از شکنجه و عذابهاي روحي بيان مي کند، مثل صحابي بزرگوار «عمار ياسر» و صحابي جليل القدر «ابوذر غفاري» و مثل آن دو صحابه که با سياست سرمايه گذاري مخالفت نمودند. و اينکه بني اميه و آل ابي معيط را بر ديگران ترجيح دادند و عثمان، اموال فراواني را به آنان اهدا نمود و آنان را بر گرده ي مسلمانان مسلط نمود که همان سبب شد که مسلمانان اتفاق بر قتل عثمان نمايند.
خوارزمي، آنچه را که اهل بيت و شيعه تحمل نمودند از گرفتاريها و ستم،
[ صفحه 172]
بيان مي کند و مي گويد:
«و بني اميه روش و سيره ي عثمان را دنبال کردند، پس کسي که با آنان مي جنگيد، مي کشتند و کسي که با آنان مسالمت مي کرد، به او نارو مي زدند. و نه اجتماعي را براي مهاجرين قرار دادند. (يعني مهاجرين را پراکنده کردند) و نه اماني را براي انصاري ها قرار دادند. و نه از خدا مي ترسيدند و نه ارزشي براي مردم قايل بودند و بندگان خدا را بندگان خود و مال خداوند و بيت المال را ملک خود قرار دادند. کعبه را ويران مي کنند و اصحاب را به عبوديت خود مي خوانند و نماز واجب را تعطيل مي کنند. و آزادگي را در مردم نابود مي کنند. و روششان در حرم و شهر مسلمانان همان روشي است که در حرم و شهر کفار انجام مي دهند و اگر فردي از بني اميه گناه کرد، او را توبيخ نکرده بلکه گويي اصلا ضلالتي را انجام نداده است».
در اين مقطع از کلماتش، جرايم و خيانتهاي بني اميه را قلم فرسايي کرده و اينکه آنان سياستي را با مردم انجام دادند که با آن الفت نگرفته بودند، پس با آنان حکومت جور و ظلم و انجام دادند. و اصلاح کننده را تحقير و مردم را بر آنچه خوشايند نبود، ملزم کردند و ديگر مصايبي را که بر آنان وارد کرد، بيان مي کند.
سپس خوارزمي آنچه را اتباع علوي ها از ظلم و تعدي بني اميه تحمل نموده اند را بيان مي کند:
«معاويه، حجر بن عدي را کشت، عمرو بن حمق خزاعي را بعد از قسمهاي موکد و عهدهاي شديد که به تو امان مي دهم، گرفت و کشت. و زياد بن سميه، هزاران نفر از شيعيان کوفه را به قتل رسانيد و شيعيان بصره را با شکنجه،
[ صفحه 173]
نابود کرد. او کسي است که از همه زندانش بزرگتر و اسرايش بيشتر بود، تا اينکه خداوند معاويه را در بدترين حال، قبض روح نمود. و عمرش را به بدترين احوال، ختم نمود. و بعد پسرش خود را تجهيز نمود تا بقيه سلف صالح را نابود کند و فرزندان شهدا را بکشد، تا اينکه اول، هاني بن عروه مرادي و مسلم بن عقيل هاشمي را کشت و بعد، حارث بن زياد رياحي و بعد، ابي موسي عمرو بن قرضه انصاري، حبيب بن مظهر اسدي، سعيد بن عبدالله حنفي، نافع بن هلال جملي، حنظله بن اسعد شامي و عابس بن ابي شبيب شاکري که حدود هفتاد و اندي از شيعيان مي رسند را به قتل رسانيد.
و سپس دستور داد امام حسين را در کربلا شهيد کنند که مرحله دوم کار او شروع شد و سپس خوانده شده فرزند خوانده شده (کسي که نسب او معلوم نيست و ولد الزنا باشد) که عبيدالله بن زياد است را بر مردم مسلط نمود تا اينکه آنان را بر درخت خرما مصلوب و آويزان کند. و مردم با گونه هاي مختلف به قتل رسانيد تا اينکه خداوند متعال او را از ريشه نابود کرد و حال آنکه بار سنگيني از خونهايي که ريخت و گناه عظيمي که به ناموس مسلمانان انجام داد، بر گردنش ماند، تا اينکه گروهي را که خداوند اراده کرده بود، خارج شدند از آنچه را که از معصيت انجام داده بودند و آنان را پاک کند از آنچه را که مرتکب شده اند، براي نصرت اهل بيت- عليهم السلام-، پس آنان متحد شدند بر عليه اين گروه ياغي و خون شهدا را طلب نمودند. گرچه پسر خوانده فرزند پسر خوانده، از جهت عدد کمتر نبودند و مرتب به آنان کمک مي رسيد ولکن معظم اهل کوفه در مقابل آنان ايستادند و غير از اينکه جنگ کنند و کشته شوند، راهي ديگر انتخاب نکردند. و جان خود و اموالشان را فدا نمودند تا اينکه سليمان بن صرد خزاعي، مسيب به نجيه فرازي و عبيد الله بن وال تميمي و عده اي از
[ صفحه 174]
بزرگان و بهترين مومنين و سرشناسان تابعين (تابع اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم) که چراغهاي شب و شجاعان اسلام بودند، به شهادت رسيدند».
خوارزمي، در اين کلمات، انواع قتل و شکنجه اي را که شيعه در خلافت معاويه بن ابي سفيان تحمل نموده اند، بيان مي کند و اينکه زياد بن ابيه را مسلط کرد و در کشتن و فرار کردن شيعيان، شدت به خرج داد. و وقتي دوران معاويه به پايان رسيد، فرزندش يزيد، قدرت را در دست گرفت، جناياتي را انجام داد که هيچ کس مثل او تاريخ را سياه نکرد؛ چون عترت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را در بدترين حال و با قساوت تمام که در تاريخ مثل آن مانندي نيست، به شهادت رسانيد؛ زيرا در اينجا قداست رسول خدا در فرزندان و نسلش مورد حمله قرار گرفت. و ابن زياد با آنچه با آقاي جوانان بهشت انجام داد، اکتفا ننمود، بلکه به بزرگان شعيه دست درازي کرد مثل «ميثم تمار» که او را به تنه درخت خرما مصلوب کرد. سپس، گروهي از متدينين شيعه قيام کردند و مطالبه ي خون امام حسين را نمودند و آنان را «توابين» خواندند و بزرگان آنان شهيد شدند مثل «سليمان بن صرد خزاعي، مسيب بن نجيه فرازي و عبدالله بن وال تميمي» و غير از اينان که از چراغهاي اسلام بودند.
خوارزمي، در بيان مصايب وارده بر علويها ادامه مي دهد و مي گويد:
«سپس ابن زبير بر حجاز و عراق مسلط شد و مختار را به قتل رسانيد. بعد از آنکه مختار، تشفي قلوب نمود و خونبهاي قاتلين را گرفت و اشرار را نابود کرد و مطالبه خون مظلوم غريب را نمود که همان خون سيدالشهدا - عليه السلام - است و قاتلين او را کشت و کسي که او را شرمسار نمود، تبعيد کرد.
[ صفحه 175]
و بعد از مختار، اباعمر بن کيسان، احمر بن شميط، رفاعه بن يزيد، سائب بن مالک و عبدالله بن مالک را کشت و آنچه از شيعيان بودند، آنان را گرفت و مثله مثله کرد و به بدترين وضع، آنان را به قتل رسانيد تا اينکه خداوند، بلاد را از عبدالله بن زبير پاک کرد و مردم را از برادرش مصعب عباد، راحت نمود و هر دو را عبدالملک بن مروان به قتل رسانيد.
«و اين چنين بعضي از ستمگران را به بعضي ديگر وامي گذاريم به سبب اعمالي که انجام مي دادند».
و حال آنکه در زندان ابن زبير، محمد بن حنفيه بود و مي خواست او را با آتش بسوزاند و عبدالله بن عباس را تبعيد کرد و بسيار زياد خون ريخت...».
اين کلمات، از انقلاب يک فرمانده بزرگ که همانا «مختار بن يوسف ثقفي» باشد، حکايت مي کند که زمين را از نجاست خائنين و مجرمين که قاتلين آقاي جوانان بهشت امام حسين - عليه السلام - بود، پاک کرد و او دنبال همه ي آنان رفت و آنان در هر جا که پنهان شده بودند، گرفت و کشت.
بعد از آن، مردم به عبدالله بن زبير و برادرش مصعب مبتلا شدند و بر حجاز و عراق مسلط شدند و گروهي از شيعيان اهل بيت را نابود کردند و در راس آن، حاکم عراق، مختار و گروه او را که از سرشناسان مومنين و صالحين بودند، به قتل رسانيد ولکن طولي نکشيد که عبدالملک بن مروان هر دو را کشت و خداوند مردم و بلاد را از شر آنان آسايش داد.
در اينجا خوارزمي گوشه اي از کارهاي «عبدالملک بن مروان» و غير او از بني اميه که نسبت به شيعيان اهل بيت، جنايت کرده اند، بيان مي کند:
«وقتي که کشور، براي آل مروان تک تاز شد، حجاج را بر حجازين (مکه
[ صفحه 176]
و مدينه) مسلط نمود و بعد ا و را حاکم عراقيين (کوفه و بصره) کرد و آنچه توانست با هاشميين انجام داد و فاطميين را ترسانيد و شيعه امام علي - عليه السلام - را کشت و آثار بيت نبوت را از بين برد. و انجام داد به کميل بن زياد نخعي آنچه انجام داد و بلا و ظلم در مدت خلافت مروانيها ادامه پيدا کرد تا زمان بني عباس و خداوند اراده نمود که خلافت بني مروان را با بيشترين جنايات، خاتمه دهد. و بزرگترين گناهان آنان را در آخر ايام خلافتشان بر گروه حقه و ديني که بدان عمل نمي شد، انجام دهد. منافقين اهل کوفه، زيد بن علي را رها نمودند و به دست احزاب اهل شام کشته شد و شيعيان او مثل نصر بن خزيمه اسدي و معاويه بن اسحاق انصاري و گروهي که او را مشايعت و متابعت نمودند، همه را کشت، بلکه کسي که به او زن داد و نزديک خود نمود يا با او صحبت کرد و راه رفت، همه را از دم تيغ گذرانيد».
در اين کلمات، حکومت مروانيها را بيان کرده و اينکه آنان بر مسلمانان مسلط شدند و از خيانتهاي آنان و جناياتشان اين بود که حجاج بن يوسف ثقفي جنايتکار را بر رقبه مسلمانان مسلط کرد و او همت کردن در کشتن مومنين و مصلحين و در تفحص از شيعيان تا آنجا که توانست آنان را به قتل رسانيد و آثار اهل بيت را نابود کرد و آنقدر بر شيعيان سخت گرفت تا اينکه شهيد؛ زيد بن علي قيام نمود و کودتاي بزرگ خود که همانا اثبات حقوق انسان و آزادگي اراده مسلمين بود را اعلان نمود. ولکن متاسفانه اهل کوفه به او خيانت کردند تا اينکه او شهيد شد و سپس امويها شيعيان و کساني که از او دفاع کرده بودند دستگير کردند و دستجمعي به قتل رسانيدند.
سپس خوارزمي، به چگونگي زوال حکومت امويين اشاره مي کند و اينکه
[ صفحه 177]
بني عباس چگونه حکومت خود را تشکيل دادند و اينکه شيعه چطور دوباره گرفتار شکنجه و اذيت شدند، مي گويد:
«وقتي حرمت اهل بيت را از بين بردند و زيد بن علي را به شهادت رسانيدند و آن گناه بزرگ را مرتکب شدند، خداوند بر آنان غصب نمود و حکومت را از آنان گرفت و ابو مجرم، نه ابومسلم (خراساني) را فرستاد و هنگامي که سختي علويه ها را ديد که خدا به او نظر نکند و ملاطفت بني عباس، تقوا را رها و نفس خود را متابعت کرد و آخرت خود را به دنيا فروخت و کار خود را با کشتن عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب شروع کرد و ياغيان خراسان و خوارج سيستان و کردهاي اصفهان را بر آل ابي طالب مسلط کرد و هر جا که آنان پنهان مي شدند، پيدا کرده و به قتل مي رسانيدند به نحوي که آنان به کوهها و صحراها فرار کردند تا اينکه خداوند، بهترين دوست او را بر او مسلط کرد و وي را به قتل رسانيد و هر کس در طاعت ابومسلم بود را به قتل رسانيد و مردم را به بيعت از خود دعوت نمود تا اينکه خداوند غصب نمود و مرتکب جناياتي شد که نفس او به آن دامن مي زد، و دوانيقي نيا را مثل حلي (جواهرات) بر خود ارزاني بخشيد، ولي او راه مستقيم را اتخاذ نکرد و به جور و ستم حکومت کرد تا اينکه مرد و حال آنکه زندان او از اهل بيت رسالت و معدن پاکي و پاکيزگي، پر شده بود».
او افراد پنهان شده را جستجو و کساني که حاضر بودند، دستگير مي کرد تا اينکه عبدالله بن محمد بن عبدالله حسني را در سند، به دست عمر بن هشام تغلبي به قتل رسانيد، پس وقتي او را در سند به قتل برساند، ديگر بدان که با افرادي که در دسترس او بودند، چکارها که نکرده باشد. و آنچه را که او انجام داد، چيز کمي بود نسبت به آنچه هارون الرشيد و موسي قبل از او انجام دادند.
[ صفحه 178]
و شما مي دانيد که موسي با حسين بن علي در فخ چکارها کرد و هارون با علي بن افطس حسيني چه کرد و آنچه بر احمد بن علي زيدي و قاسم بن علي حسني و علي بن غسان حاضر خزاعي از جنايات انجام شد.
خلاصه ي کلام اينکه: هارون مرد و حال آنکه درخت نبوت را درو کرده بود و پايه هاي امامت را کند. و شما (اي مردم نيشابور) که خدا شما را اصلاح کند، نصيب بزرگي را از دين داريد، اعمش را دشنام دادند و شريک را عزل کردند و هشام بن حکم را ترساندند و علي بن يقطين را متهم ساختند».
در اين جملات، بدبختيها و مصيبتهاي وارده بر سادات علويين و شيعيان که در عهد و خلافت بني عباس شده، بيان نموده و اينکه آنان در ظلم و قتل آنان اسراف ورزيدند و آنچه را که بني اميه انجام ندادند، اينان انجام دادند، و خوارزمي، ليستي از اسمهاي سادات علوي که ابو مسلم خراساني - همان که خدا از او انتقام گرفت - به قتل رسانيد را بيان کرده است. و منصور، آنچه را که ابومسلم به صدها هزار مسلمان مخصوصا به سادات علوي انجام داد، به او چشانيد. و بزرگترين جنايتها که بر علوي ها انجام شد، در خلافت منصور دوانيقي بود، او در قتل آنان اسراف ورزيد و از وجود خود، تمام ذرات مروت و شرف را زدود و هيچ حقي را براي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - در نسل و ذريه او نگذاشت. همه را فراري داد و حتي اگر شخصي خود را پشت سنگي يا زير خاکي پنهان کرده بود، او را پيدا مي کرد و به قتل مي رسانيد و يا او را درسياهچالهاي خود زنداني مي کرد که روز را از شب تمييز نمي داد.
وقتي او به درک رسيد، زندانهاي او پر از سادات و شيعيان مخلص بود و همين ظلم از طرف فرزندان منصور و نوه هاي او مستمر بود و بدترين ايام
[ صفحه 179]
و سخت ترين روزها زمان خلافت هارون رشيد بود که جنايتهاي هولناکي را بر علوي ها انجام داد که فرزندان پيامبر را نابود کرد و همه آنان را مثله مثله کرد و بر بزرگ خاندان عترت و امام بزرگوار حضرت موسي بن جعفر - عليه السلام - تعدي نمود و او را در سياهچالي از زندانهاي تاريک خود، چند سال زنداني کرد و سپس او را با سم به قتل رسانيد.
سپس خوارزمي آنچه را که بر علوي ها و شيعيان از ظلم و ستم وارد آمد، بيان مي کند و مي گويد:
«در صدر اول اسلام، افرادي را به قتل رسانيدند مثل زيد بن صوحان عبدي. و عثمان بن حنيف انصاري را مجازات کرد و حارثه بن قدامه ي سعدي مخفي شد و جندب، شريح، مالک، معقل، حارث و ابوطيفل و غير اينان را يا کشت و يا در منزل خود ذليل شدند. دشمنام دوستان را مي شنيد و نمي توانست چيزي بگويد و کشته شدن محبين و فرزندان خود را مي ديد و سکوت مي کرد و مخفي نماند که هرج و مرجي را ايجاد کرد و اکثر آنان را متحير ساخت. مثل جابر، رشيد، زراره و امثال آنان که به اولياي خدا محبت مي ورزيدند و از دشمنانشان تبري مي جستند و همينکه آنان را در حيرت قرار داد، بس جنايتي عظيم و خيانتي بزرگ بود که امام خود را نمي شناختند».
در اين کلمات، مشکلات بزرگان شيعه را در زمان بني اميه بيان مي کند که چگونه آنان را کشتند و آن نبود مگر محبت آنان به اهل بيت - عليهم السلام - که خداوند محبت آنان را بر تمام مسلمين واجب کرده بود.
سپس خوارزمي آنچه را که در زمان بني عباس بر شيعه از ظلم و ستم وارد شده است، بيان مي کند و مي گويد:
[ صفحه 180]
«و بگو در بني عباس که خواهي ديد درباره ي آنان گفته هاي فراواني است و تفحص کن در عجايب آنان که خواهي ديد درباره ي آنان همه چيز وجود دارد».
وقتي که في ء (اموال) براي آنان مي آوردند، آنها را بين ديلم و ترک تقسيم مي کنند و به مغربي و فرغابي حمل مي کنند و حال آنکه امامي از ائمه هدي و سيدي از سادات بني مصطفي، فوت مي کند و کسي در جنازه ي او حضور نمي يابد. و قبر او را با کچ نمي سازند. و هر گاه ضراط (کسي که باد مخرج را با صدا خارج مي کند و اين کار را فراوان تکرار مي نمايد) يا بازي کن ژيمناستيک يا مسخره چي يا شلاق زن آنان مي ميرد، عدول و قضات در جنازه ي او حاضر مي شوند و مجلس عزايي تشکيل مي دهند که فرماندهان نظامي و محلي در آن حضور پيدا مي کنند، و کساني که دنيا را مبدأ منتهاي خلقت مي دانند مثل دهري ها و سوفسطايي ها در امان هستند و کسي که کتابهاي فلسفي و مانوي را مي خواند، متعرض او نمي شوند. و حال آنکه اگر کسي به شيعه گري شناخته شد، او را مي کشتند و خون کسي که فرزندش را به نام «علي» بگذارد، مي ريزند. و اگر آنان از شيعيان اهل بيت، غير از معلي بن خنيس که به دست داوود بن علي کشته شد، نمي کشتند و اگر آنان از شيعيان اهل بيت غير از ابي تراب مروزي را زندان نمي کردند، هر آينه اين يک زخمي بود که خوب نمي شد و آتش دلي بود که خاموش نمي شد و سردردي بود که آرامش نداشت و شکافي بود که جوش خوردني نبود، و کفايت مي کند آنچه را که شعراي قريش گفته اند: در زمان جاهليت، اشعاري بود که با آنها به اميرالمومنين حمله ور مي شدند و با اشعار مسلمانان معارضه مي کنند و حال آنکه اشعار آنها را تدوين نمود و اخبار و آثار آنها را تبويب کردند حتي راويان آثار آنها را در
[ صفحه 181]
کتب خود ذکر کرده اند مثل واقدي و وهب بن منبه تميمي و کلبي و شرقي بن قطامي و هيثم وداب بن کناني.
و هر گاه بعضي از شعراي شيعه، ذکري از مناقب مولا ومعجزه اي را از پيامبر نقل مي کنند، زبان آنان را قطع و ديوان شعر آنان را پاره مي نمايند، همچنانکه با عبدالله بن عمار چنين کردند و با کميت بن زيد اسدي انجام دادند و قبر منصور بن زبرقان را ويران کردند و آشيانه ي دعبل بن علي خزاعي را تخريب کردند و حال آنکه با مروان و علي بن جهم مرافقت و همکاري کردند و نيست آن، جز آنکه آن دو در دشمني با اهل بيت، غلو کردند و غضب خداوند را ايجاد نمودند. و کار به جايي رسيد که هارون بن خيزران و جعفر که متوکل بر شيطان بو د، نه متوکل بر رحمان، بذل مالي نمي نمودند مگر آنکه مولا را دشنام و آيين نواصب را نصرت مي دادند؛ مثل عبدالله بن مصعب و وهب بن وهب بختري و از شعرا مثل مروان و از اديبان مثل عبدالملک و در زمان خلافت جعفر، مثل بکار وابي سمط و ابن ابي شوارب و غيره...».
خوارزمي، در اين کلمات، به گرفتاريهاي سخت و مشکلي که شيعيان اهل بيت با آن مواجه شدند در عصر حاکم عباسي که همت گماشتند در خونريزي، فشار بر آنان، بدان اشاره مي کند. و ستارگاني از بزرگان شيعه که اعدام يا زنداني شدند و گناهي نداشتند جز محبت اهل بيت، نام مي برد. و کارهاي که ذکر اهل بيت را در بين مردم از بين بردند از جمله هر کس مدحي و ثنائي و ذکر آثار و حسني آنان مي کردند، يا کشته و يا زنداني مي شد. و هر کس اهل بيت را شتم و هجا مي کرد، مورد اکرام حاکمان قرار مي گرفت و انعام و مالي به آنان اهدا مي گرديد.
[ صفحه 182]
واز کلماتي که اين امر را ثابت و کشف حقايق کند که چگونه با علوي ها و شيعه، رفتار مي کردند اين است:
«خداوند شما را ارشاد کند، به تحقيق ما به عروة الوثقي (اهل بيت - عليهم السلام - تمسک جستيم و از دين، متابعت نموديم و آن را بر دنيا مقدم داشتيم، و کسي که به ما بينش داد، نيست ديگر کسي که بر بصيرت ما اضافه کند و کسي که از ما نقص بيشتري دارد، نمي تواند نقص ما را تدارک ببيند. اسلام هنگام شروعش، غريب بود وهم چنين غريب برمي گردد و اين کلمه اي است از خدا و وصيي است از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - که قدرت و حکومت را به هر کس که بخواهد مي دهد و عاقبت، با متقين و پرهيزکاران است. و بدان بعد از هر روزي، فردايي هست و براي هر شنبه اي، يکشنبه اي است (يعني هميشه دنيا يک جور نيست).
عمار ياسر در جنگ صفين گفت: اگر دشمن ما را بکوبد که ديگر اميدي به خود نداشته باشيم، باز هم علم داريم که ما بر حق هستيم و آنان بر باطل، و به تحقيق که رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - اول ضعيف بود، ولي بعد قوي شد و همچنين اسلام، اول کارش عقب بود ولي بعدها عزت و تقدم يافت:
(الم احسب الناس ان يترکوا ان يقولوا امنا و هم لايفتنون).
(آيا مردم گمان کردند که به حال خود رها مي شوند و آزمايش نخواهند شد؟!).
واگر سختي مومنين و کمي آنان و قدرت کافرين و کثرت آنان نبود، هر آينه جهنم پر نمي شد تا اينکه بگويد:«اضافه کنيد» و خداوند متعال نمي فرمود: «ولکن اکثر آنان دانا نيستند» و معلوم نمي شد کسي که جزع و فزع مي کند، از کسي، صبور و شکيباست و شکور از کفور شناخته نمي شد.
[ صفحه 183]
و فرمانبردار، مستحق ثواب و گناهکار، به وزر و بالش معاقب نمي شد، پس هرگاه به ما نقمتي وارد مي شود، به تحقيق آن امري است که با آن خو گرفته ايم و اگر قدرت و حکومتي به دست ما آيد، هر آينه ما منتظر آن بوديم. و خدا را سپاس که در هر حال، ما وسيله ي نجات و براي هر جايي، گفته اي داريم. پس هنگام سختي، صبر و هنگام نعمت، شکر. و به تحقيق بدانيد که مولا - عليه السلام - هزار ماه مورد شتم و سب قرار گرفت و ما در وصيت او شک نکرديم و پيامبر اکرم - صلي الله عليه و آله و سلم - بيش از ده سال تکذيب شد و ما او را در نبوتش متهم نساختيم. و ابليس بيش از عدد ريگها زندگي کرد و مي کند و ما در لعن او پرهيز نمي کنيم. و ما مدتي به دولت حق امتحان شديم و ما يقين به دولت او داشتيم و بعد، امامي بعد از امامي و راضي به قضاي خدا بعد از راضي، به قتل رسانيدند و ما شکي در صحت امامت آنان نکرديم و وعده ي خداوند به تحقيق که انجام شدني است و امر خداوند امري است که تغييرناپذير است، هرگز شما نخواهيد دانست، بلکه هرگز شما نخواهيد دانست و به زودي آنان که ستم کردند مي دانند که بازگشتشان به کجاست. و به تحقيق خبر آنان را بعد از مدتي (روز قيامت) خواهيد دانست».
اين کلمات، حکايت مي کند از صبر شيعه، و عدم التفات و اعتناي آنان به آن ضربتهاي شکننده و دردآور که از خائنين و دشمنان اهل بيت وارد آمده است. و هرگز سبب نمي شد که دست از ولاي اميرالمومنين - عليه السلام - و اولاد او بردارند.
آنان داعيان عمل اجتماعي در اسلام بودند. و شيعيان، اثبات کردند در دو عهد اموي و عباسي، از سر سخت ترين مدافعان اسلام و مبارزترين افراد در قيام بر عليه ظلم و طغيان بودند و سبب شد که پرچم اسلام را سربلند و برافراشته
[ صفحه 184]
کنند. و هيچ گاه خود را با آنچه را که دزدهاي حکام اموي و عباسي بر آنان وارد نمودند، نباختند.
و خوارزمي ادامه مي دهد و مي گويد:
«بدانيد - خدا شما را رحمت کند- بني اميه همان شجره ملعونه اي است که در آن آمده است. و آنان تابعين سرکشان و ياغيان و پليدانند. همت گماشتند تا محاسن و صفات مولا را مخفي کنند و افرادي را گماشتند تا احاديثي بر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم - جعل نمايند. و مقر اسکان را از مدينه به همسايگي بيت المقدس منتقل کردند و مرکز خلافت را از کوفه به دمشق بردند. و در اين وادي، براي نابودي آن، اموال زيادي را بذل و بخشش نمودند. و براي هر جايي، عاملي و فردي را معين کردند، و مرداني را ساختند که از اوباش بودند، ولي نتوانستند حديثي از احاديث پيامبر را نابود کننند و نه آيه اي از کتاب خدا را تحريف کنند. و نه فردي از دشمنان خدا را در دوستان او جا بدهند. و به تحقيق که فضايل عترت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - در گوشهاي آنان طنين انداز بود و حجت و بران براي ديگران اقامه مي نمودند. و اصلا هيبت حاکم و سلطان در دل آنان اثري نداشت تا متاثر و خائف بشوند و هميشه حق عزيز و سرافراز بوده است گرچه اهل آن را به ذلت مي کشانند و افراد آن کم هستند و باطل مهان و پست است گرچه با شبهه به او شکوه مي دهند و زشت است گر چه سيماي او را زيبا خواستني جلوه مي دهند.
عبدالرحمن بن حکم که او از جان بني اميه است مي گويد:
سميه، نسل خود را آنقدر زياد کرد که به اندازه ريگهاي بيابان شده، و حال آنکه دخت پيامبر، نسلي ندارد.
و ديگري گويد:
[ صفحه 185]
خدا لعنت کند هر که علي - عليه السلام - را سب کند و حسين - عليه السلام - را که او امام و راهبر همه است.
و ابو دهبل درباره ي قدرت حکومت بني اميه و ولايت آل ابي سفيان مي گويد:
مستان بني اميه با آسايش، شب رابه صبح مي رسانند و حال آنکه در طف و کربلا، اهل بيت کشتگان، خواب به چشمشان نرفت.
و سليمان گويد:
و آن کشته ي طف از آل هاشم، شخصيت مسلمانان را ذليل کرد چه ذلتي!
و کميت گويد:
بگو به بني اميه شما چه منصبي را براي خود تجويز کرديد که با شمشير و دست و پا بريدن، مردم را ترسانيديد.
خدا گرسنه گرداند کساني را که شما سير کرديد و سير گرداند کساني را که شما گرسنه نگه داشتيد.
خوارزمي در کلمات خود، آنچه را که بني اميه در نابود کردن فضايل اميرالمومنين بذل و بخشش کرده اند، بيان مي کند. و اينکه آنان تمام امکانات خود را چه از جهت اقتصادي، اجتماعي و تبليغاتي همه را براي محو آثار اهل بيت گماشتند تا اينکه مناقب آنان مستور بماند ولکن موفق نشدند و فضايل و مناقب آنان آنچنان بروز کرد که مثل انسانيت يک انسان در حد اعلي، در تمام مراحل تاريخ به تصويردرآمد، همچنانکه براي همه، دزد بودن و راهزني دشمنان آنانکه اموال مسلمانان را به سرقت بردند، عيان شد. و آنان اين اموال رادر شهوات و اميال خود صرف کردند. و مسلمانان رابر آنچه کراهت داشتند، مجبور ساختند.
[ صفحه 186]
و آنچه را گفت عجيب نيست از آنچه شعراي بني عباس در نزد خود خلفاي حق را بيان کردند، گرچه آنان کراهت داشتند و فضل کساني که آنان را منقوص مي دانستند و آنان را کشتند، با صداي رسا بيان کردند.
منصور بن زبرقان، در حضور هارون گفت:
آل پيامبر و محبان آنان از ترس کشته شدن، خود را مخفي مي کنند و حال آنکه نصارا و يهود در امنيت به سر مي برند با اينکه آنان از ملت توحيد هستند، حتي در شدت و خوف.
و دعبل مي گويد:
آيا نمي بيني که هشتاد سال از عمر من مي گذرد و صبح و شب مي شود و هميشه در غم و غصه هستم؛ چون مي بينم اموال اهل بيت در دست ديگران تقسيم و مصرف مي شود و دستان آنان خالي مي باشد.
و علي بن عباسي رومي مي گويد:
هر زماني از براي پيامبر، حضرت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - کشته است پاک که با خون خود آغشته است.
و ابراهيم که کاتب و کارمند آنان است و مامون او را از نزديکان خود قرار داد، مي گويد:
بني عباس اموال اهل بيت را با منت به شما مي دهند و حال آنکه از صدتا يکي، بيشتر نمي دهند.
اين کلمات، حکايت مي کند شعراي شيعه اعلان نمودند که مولا و اولادشان افضل از بني عباس و غير آنان هستند. و آن را در سخت ترين اوقات
[ صفحه 187]
و تلخترين آن، اعلام کردند؛ چون کسي که ائمه ي طاهرين را به خير ذکر مي کرد، غير از شمشير و نيزه چيز ديگري به او نمي دادند. (يعني او را به قتل مي رسانيدند) ولکن اينان افرادي شيردل و شجاع بودند که از کشته شدن و تبعيد در راه کلمه ي حق، ترسي نداشتند.
خوارزمي ادامه مي دهد و مي گويد:
«و چگونه اين شعرا قومي را مورد نقص قرار ندهند و حال آنکه پسر عموهاي خود را با گرسنگي مي گشتند و شهرهاي ترک و ديلم را از طلا و نقره پر مي کنند و مغربي و فرغاني را حمايت و به مهاجرين و انصار، جفا مي کنند. و وزارتخانه را به افراد غريبه ي غير عرب مي دهند. و عجم و طماطم را فرماندهان ارتش قرار مي دهند، و حال آنکه از آل ابي طالب، ميراث مادرشان را منع مي کند. و حال جدشان که همان انفال باشد، وقتي که يک علوي مايل مي شود مصرف کند، محروم مي سازند. و آنان را روزها گرسنه قرار مي دهند، ولي طعامي به آنان نمي دهند. و خراج و ماليات مصر و اهواز و صدقات مکه و مدينه و حجاز را به ابن ابي مريم مديني و ابراهيم و ابن جامع و زلزل و به صوما عطا مي کنند و به بختيشوع نصراني، خوراک يک شهر را به او مي دهند و به جاري وافشين، خوراک يک ملت پر جمعيت را مي دهند و متوکل با دوازده هزار کنيز، عشق بازي مي کند و حال آنکه سيدي از سادات اهل بيت، عفت خود را با يک کنيز زنجي يا سندي حفظ مي کند. و مقدار زيادي از ماليات را معين کردند براي صفاعنه و غذاي مخانثه و غذاي سگها و تربيت ميمونها و براي زنان آوازه خوان و براي زر و زور(پرنده اي است که از گنجشک بزرگتر و داراي نقاط سفيد و سياه است) و براي عمر که مسخره چي است و حال آنکه بر
[ صفحه 188]
فاطمي ها بخل مي ورزند به يک وعده غذا يا يک ليوان آب. و آنان را بر يک دانق (يک ششم درهم) و يک حبه رد مي کنند و باقي مانده غذا را مي خرند قبل از اينکه فاسد شود و حال آنکه خداوند خمس را براي آنان حلال و صدقه را حرام نمود و واجب نمود و محبت و مودت به آنان را و با سختي زندگي را مي گذرانند و از فقر مي ميرند. و براي سد جوع، کسي شمشير خود را رهينه قرار مي دهد و ديگري پيراهنش را مي فروشد و تماشا مي کند به اموال خدادادي با يک ديد مايوسانه، زندگي را آنچنان سخت مي بيند که حد وحسابي ندارد و حال آنکه گناهي ندارند جز آنکه جدشان رسول خداست و پدرشان مولاست و مادرشان فاطمه و جده شان و مادر بزرگشان خديجه و راهشان ايمان و امامشان قرآن است».
اين قطعه از نامه به بعضي از مشکلاتي که علوي ها با آن رنجور شدند را بيان مي کنند که منع اقتصادي از طرف اين طاغيان عباسي شدند و از کمترين حقوق انسانيت، آنان را منع کردند و شديدترين مضايقه ها را بر آنان تحميل کردند تا جايي که علوي ها لباسي نداشتند که بدن خود را مستور کنند و غذايي که سد جوع کنند در حالي که اموال دولت براي ترانه خوانها و بازيکنان و متملقين، صرف مي شد. و خوارزمي ليستي از اسمهاي آنان ذکر کرده که دولت عباسي ميليونها از اموال خود را صرف آنان کرد و ملت مسلمان را زير بار فقر و حرمان رها کرد.
و از بندهاي اين نامه چنين آمده است:
«و به تحقيق که بني اميه شرمساريهايي را انجام دادند که دهن به دهن ذکر مي شد و پليديهايي داشتند که سينه به سينه نقل شده است. معاويه شخصي است
[ صفحه 189]
که صحابه و تابعين را به قتل رسانيد و مادرش جگرخوار شهداي طاهرين است و پسرش يزيد، ميمون باز و تربيت کننده ي فهد (حيوان درنده اي مابين پلنگ و سگ و داراي نقطه هاي سياه بر بدنش) هست و تخريب کننده ي کعبه و به يغما بردن شهر مدينه و کشنده ي اهل بيت و به وجود آورنده ي يوم حره که همانا قتل عام اهل مدينه است. و مروان، مارمولک و فرزند مارمولک است (چون از پشت ديوار به صحبتهاي پيامبر در منزل خودشان استماع مي کرد).
و کسي است که پيامبر، پدرش را لعن نمود و مروان در صلب پدر بود، پس لعن الهي، جانثار او شد. و عبدالملک، صاحب آن گناه بزرگي است که زمين را تنگ کرد و قدرت خود را همه جا گسترش داد و آن به وسيله قدرت دادن به حجاج بن يوسف ثقفي بود که بندگان خدا را نابود کرد و آنان را کشت و ارکان اسلام را از بن کند و شهرها را ويران کرد و نانجيب امت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - بود که او تهديد کننده ي امت بود و درباره ي وي، ماثر وامور زيادي را نقل کرده اند.
وليد، سرکش بني اميه بود و حجاج را بر مشرق زمين حاکم کرد و قره بن شريک را به مغرب زمين حکومت داد، و سليمان داراي شکمي بزرگ بود که شکمش او را کشت و مرد و حال آنکه شکمش را پر از غذا و تخمه کرده بود.
يزيد، داراي نيشي مثل مار داشت و شکمي مثل کوزه ي بزرگ که جهاد را با خمر منسوخ کرد و مدت خلافت خود را بر عود و زمر گذرانيد. و او اول کسي است که قيمت و ارزش ترانه خوانهاي زن را زياد کرد و فحشا و منکرات را علني و آشکار ساخت. و چه بگويم که از يک طرف، مروان و از طرف ديگر، يزيد بن معاويه، مسايل ژنتيکي را در او به ارث دادند. پس او لعنت شده بين
[ صفحه 190]
دو ملعون است و گاوي است بين دو کافر.
هشام، کشنده ي زيد بن علي و سرپرست يوسف بن عمر ثقفي است.
وليد بن يزيد، پايان دهنده ي خلافت و سلسله ي بني اميه است که کافر به خدا بود و قرآن را با تير، پاره کرد و اولين فردي است که در نفي ايمان، شعر گفت و فسق و فجور را علني نمود.
در اين قسمت، خوارزمي حال سلاطين اميه را و آنچه از افعال آنان مانده که شرمساري را بيحد کرد و تاريخ را سياه نمود. و ملت هم در سايه ي آنان سياهترين جنايات و شکنجه ها را تحمل کردند. و اموال مردم را به يغما بردند و آزادگي مردم را از دست آنان گرفتند. و با آنان رفتار گرگ صفتانه انجام دادند مثل جنايتکار وحشي حجاج بن يوسف ثقفي و امثال آن که از سنگدلان جنايتکارند و زندگي را به جهنم تبديل کردند و ظلم و فساد را بين مردم علني ساختند.
و اکنون به قسمت آخر اين نامه گوش فرادهيد که مي گويد:
«و اين جنايتها با بزرگي، زيادي، زشتي و سختي آن، در مقابل جنايتهاي بني عباس که شهر استکبار را ساختند و اموال مسلمانان را در گناه و مجالس لهو و لعب، صرف کردند و اينها خود رهبران هدايت کننده و ارشاد کننده اي بودند که به حق قضاوت کردند و به آنان، عدل و اعتدال، استقامت پيدا مي کرد و امام جمعه آنان رابه اين صفات مي ستود و نماز جماعت اقامه مي کرد».
خوارزمي در اين کلمات، بني عباس را بيان کرد و آينه ي افعال آنان
[ صفحه 191]
و جناياتشان به مراتب بيشتر از جنايات بني اميه بود. بني عباس اموال ملت را در شهوات و سهرات خود و شب نشينيهاي خونين خود صرف کردند در حالي که معظم قريب به اتفاق مردم، از گرسنگي و فقر و بيچارگي، رنج مي بردند، و از عجايب است که صفات زيبا و القاب حسنه را وصف اين سلاطين قرار داده و گفته شود که آنان رهبران هدايت کننده اي هستند که به حق، قضاوت مي کنند و به آنان، عمل و اعتدال، مستقيم مي شود.
تا اينجا کلام ما از اين نامه به پايان مي رسد که از معتبرترين نامه هاي سياسي است که به صورت صادقانه و موضوعي، آنچه را که سادات علوي و شيعيان از محنتها، شکنجه ها و مصيبتهاي نابود کننده از حکام اموي و عباسي ديده اند، حکايت کند، و اين خود بيان کننده ي اين است که سبب مخفي شدن حضرت مهدي - عليه السلام - چه مي باشد و اينکه چرا او از ديدگاه مردم، پنهان است. و آنچه را که گمان مي رود از اسباب اساسي براي اجبار اقامت دو امام، امام هادي و امام عسگري - عليهما السلام - در سامرا شد و اينکه آنان را محاصره کنند با لشگر انبوهي از مرد و زن جاسوس، اين است که بفهمند چه وقت امام مهدي- عليه السلام- متولد مي شود تا او را دستگير و وجود او را نابود کنند؛ چون به تحقيق دلهاي آنان از ترس و رعب، به فزع آمده بود، از کثرت و تواتر روايات از پيامبر گرامي - صلي الله عليه و آله و سلم - و از اوصياي و ائمه ي اطهار - عليهم السلام - که امام منتظر، آخرين خليفه ي رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - است و او کسي است که عدل را اقامه مي کند و حق را نشر مي دهد و امن و امان و آسايش بين مردم ايجاد مي کند و اوست که تمام انواع ظلم را نابود مي کند و ظالمين را شکست مي دهد و لذا بر خود لازم دانستند که مراقبت
[ صفحه 192]
شديدي بر پدر و جدش داشته باشند و بعد از وفات امام عسگري [1] ، منزل را محاصره کردند و بعضي از زنان امام را که مورد ظن يا در حملشان اشتباه صورت گرفته بود، زندان کردند، همچنانکه آن را به طور مفصل در بحثهاي گذشته بيان کرديم. و اين سبب از اسباب رئيسي است در جهت مخفي شدن امام - عليه السلام - و شناخته نشدنشان بين مردم.
و در حديث «زراره» به همين علت بيان شده است که از امام - عليه السلام - روايت شده است که فرمود: «براي قائم - عجل الله تعالي فرجه الشريف - غيبتي است قبل از ظهورش».
زراره به سرعت سوال کرد: براي چي؟
امام فرمود: «از کشته شدن مي ترسد».
و شيخ طوسي مي گويد: «علتي براي منع از ظهور امام مهدي - عليه السلام - نيست جز ترس آن بزرگوار از کشته شدن؛ زيرا اگر غير از آن بود، مخفي شدن حضرت، جايز نبود».
اين نامه ي خوارزمي به اهالي نيشابور، بيانگر اين حقيقت است که سبب غيبت امام - عليه السلام - و مخفي شدن آن حضرت، همانا خوف از دستيابي حاکمان ستمگر زمان نسبت به آن حضرت مي باشد. و گمان من اين است که انگيزه ي اصلي که حاکمان عباسي را وادار کرده بود تا حضرت امام علي النقي
[ صفحه 193]
و امام حسن عسگري - عليهماالسلام - را تحت نظر و مجبور به اقامت در سامرا نمايند و نيروهاي امنيتي فراوان از زن و مرد را مامور آن حضرات قرار دهند، اين بوده است که مي خواستند به حضرت بقيه الله - عليه السلام - دست پيدا کنند و نابودش نمايند؛ زيرا دلهاي آنان مرعوب آن حضرت بود و از آن حضرت کاملا در وحشت و ترس و پريشان بودند؛ چه آنکه به طور متواتر از پيغمبر اسلام و اوصياي گراميش ائمه ي اطهار - عليهم السلام - نقل شده بود که آخرين وصي پيغمبر اسلام، حضرت امام منتظر - عليه السلام - است، زمين را پر از عدل و داد و حق و عدالت را بسط مي دهد و تمام ستم و ستمکاران و حکومت ظالمان را از بين خواهد بود، لذا پدر بزرگوار و جد آن حضرت را کاملا تحخت نظر گرفتند و بعد از شهادت حضرت امام حسن عسگري، خانه ي آن حضرت را احاطه کردند و برخي از زنان را که گمان مي رفت حامله باشند، دستگير کردند - کما اينکه بحث آن مفصلا گذشت - و همين سبب اصلي غيبت و عدم ظهور آن حضرت مي باشد و همين مطلب در حديث زراره آمده است: روايت شده است که امام - عليه السلام - فرمود: «حضرت قائم قبل از ظهورش غيبتي دارد».
زراره فورا پرسيد چرا؟ امام فرمود:«از قتل و کشته شدن خوف دارد». [2] .
شيخ طوسي مي گويد: «هيچ علتي مانع ظهور حضرت مهدي نمي باشد مگر خوف آن حضرت از قتل و اگر چيزي غير از اين بود، خفاي آن حضرت مجاز نبود». [3] .
[ صفحه 194]
پاورقي
[1] و بعد از وفات امام هادي - عليه السلام - منزل امام عسگري را محاصره کردند الخ، اين صحيح است.
[2] غيبت شيخ طوسي و کافي.
[3] غيبت شيخ طوسي، ص 199.