بازگشت

حسين بن منصور


«حسين بن منصور حلاج»، کذاب، گمراه کننده و منحرف از حق، نمايندگي حضرت منتظر - عليه السلام - را ادعا نمود و از بزرگان شيعه مي خواسته است که نيابت او را بپذيرند، لذا نامه اي به «ابوسهيل نوبختي» مي فرستد و از او مي خواهد که به او بپيوندد و به او وعده ي مال و پول مي دهد.

نوبختي در پاسخ مي گويد: من مردي هستم که کنيزها را دوست دارم ولي پيري، مرا از آنان دور مي کند، لذا نياز دارم که هر جمعه، خضاب نمايم، براي همين، متحمل سختي و فشار مي شوم، از تو مي خواهم که مرا از خضاب بي نياز کني و از هزينه آن کفايتم کني و محاسنم را سياه نمايي، اگر چنين کردي، مريد تو مي شوم و معلوم مي گردد که راست مي گويي!! و خلاصه من از بزرگترين ياران و مبلغان تو مي شوم.

حلاج، در مقابل نوبختي، مبهوت شد و داستانش بين مردم پخش و شايع گرديد و مايه ي خنده ي همگان گرديد و فريبکاري و انحراف حلاج، براي همگان روشن شد.

يکي از دغلکاريهاي حلاج چنين است: مرد زيرکي را به خانه اش دعوت کرد تا به او ايمان بياورد، وقتي که به خانه اش آمد به او گفت: من اين قدرت را دارم که دستم را به طرف دريا دراز کنم و ماهي تازه اي را بگيرم. سپس از اطاق بيرون آمد و ماهي بزرگي را که هنوز زنده بود، داخل اطاق آورد و رو به آن ميهمان کرد و گفت: اين معجزه ي من است. اتفاقا درب حياط به صدا درآمد و کسي آن را دق الباب کرد، حلاج به سراغ درب خانه رفت و از طرفي، ميهمان به حياط خانه آمد و پرده و پوششي را ديد، آن را کنار زد، ديد حوضي است پر



[ صفحه 154]



از آب و ماهيهاي فراواني در آن هست، يکي از آنها را زنده گرفت و آورد کنار ماهي حلاج گذاشت، وقتي که حلاج وارد اطاق شد، ميهمان به او گفت: اين هم معجزه من، حلاج مبهوت شد و او را از خانه بيرون کرد؛ چون که از نيرنگ حلاج، سردرآورده بود.

حلاج، خود را به زهد گرايي مي زد و در کوههاي اصفهان ديده شده که لباس پاره به تن داشته و ظرف آبي از پوست و چوبدستي به دست دارد.

فريبکاري ديگري از حسين بن منصور

او به بعضي از مريدهايش دستور مي داد که در جاي معيني از بيابان، مقداري نان و حلوا پنهان کنند، سپس با جمعي از مردم و يارانش به صحرا و بيابانها مي رفتند و وقتي که - طبق برنامه قبلي - به آن نقطه مي رسيدند، آن مريد مطلع مي گفته چه خوب بود الان اينجا نان و حلوايي بود و همه ي ما مي خورديم. در اين هنگام حلاج، به کناري مي رفته و دو رکعت نماز مي خوانده و از پروردگار مي خواسته است که مثلا نان و حلوا روزي مردم کند و قهرا آن مريد مطلع، مقداري منتظر استجابت دعاي حلاج مي شده و سپس خود را به نان و حلواي پنهان، مي رسانده و اعلان مي کرده است که در اثر استجابت دعاي حلاج، اين نان و حلوا روزي ما شده و با اين شيوه، برخي ساده لوحان را فريب مي داده است. و براي او قداست فوق العاده اي مي پنداشته اند تا جايي که به ادرار او تبرک مي جسته اند.

و گفته شده که او ادعاي ربوبيت کرده و از او نوشته اي پيدا شده است که در آن چنين بود: «اگر انسان سه روز و شب، روزه بگيرد و افطار نکند، سپس با سه برگ کاسني، افطار نمايد، خداوند او را از روزه ي ماه رمضان بي نياز مي کند!



[ صفحه 155]



و هر کس از اول شب تا صبح، دو رکعت نماز بخواند، او را از نماز، بي نياز مي کند! و هر کس تمام آنچه را که مالک مي شود، در يک روز صدقه بدهد، از حج، بي نياز مي شود! و هر کس سر قبر شهدا در قبرستان قريش برود و ده روز در آنجا اقامت کند و نماز و دعا بخواند و روزه بگيرد و افطار نکند مگر با مختصري از نان جو و نمک، او را از عبادت و بندگي، بي نياز مي کند!!

«حلاج»، داراي بدعتهاي فراواني بود و سرانجام، حاکم مقتدر عباسي بر او اطلاع پيدا کرد و او را در سال 309 قمري، به قتل رساند.