بازگشت

تعبيرهاي ديگر


تعابير و توجهات ديگري در رابطه با پيدايي و ناپيدايي آن حضرت در زمانه غيبت در شعر مهدوي مطرح است که چند نمونه از آن ها را نقل مي کنيم:



ندانم ز بس هست قدرش فزون

که در پرده ي غيبت گنجيده چون؟! [1] .



چو خور کز روشني سازد جهان روشن، نمي بيني

که باشد روشني ده گر بود در ابر پنهان هم [2] .



هم نهان و هم پيدا، در مثل چو خورشيدي

گر چه از نظر چندي است زير ابر پنهاني [3] .



گرفت خصم سر راه تنگ بر من و گفت

بگو به پرده ي غيبت چرا نهفته جمال؟



بگفتمش چو خدا شد ز چشم خلق نهان

که ننگرند رخش چون تو مردم جهال! [4] .



نداشت ديده ي مردم چو تاب ديدن او

چو آفتابي در زير ابر پنهان شد [5] .





[ صفحه 274]





شاهدي مستور و عالم باخته دل در هوايش

آتش در طور و موسي سوخته جان در شرارش [6] .



امروز امير در ميخانه تويي تو

فرياد رس اين دل ديوانه تويي تو



آن مهر درخشان که به هر صبح دهد تاب

از روزن اين خانه به کاشانه تويي تو



ويرانه بود هر دو جهان نزد خردمند

گنجي که نهان است به ويرانه تويي تو



در کعبه و بتخانه بگشتيم بسي ما

ديديم که در کعبه و بتخانه تويي تو



بسيار بگوييم و چه بسيار بگفتيم:

کس نيست به غير از تو درين خانه تويي تو [7] .



اگر ز چشم جهان گشته اي نهان چه عجب؟

چرا که هست جهان چشم و، تو در او انسان [8] .



آيينه ي تجلي، معشوق عقل کلي

سرمايه ي تسلي، عشاق بينوا را



اي رويت آيه ي نور، وي نور وادي طور

سر حجاب مستور از رويت آشکارا [9] .





[ صفحه 275]





غياب اوست به عالم هميشه عين ظهور

چنان که نور به چشم است و جان ما به تن است



اي رخت شرح و بسط آيت نور

نور روي تو را دو عالم طور [10] .



خواست ظاهر شود به خلق، خدا

ذات پاک تو شد ورا مرآت [11] .



کرده در چارده آيينه تجلي، رخ حق

آخرين آينه داري تو بر عقل سليم [12] .



روي او جو «فثم وجه الله»

کوي او پو، «فتلک نعم الدار» [13] .



تا چشم بدان رخت نبيند

شد غيبت تو، قضاي مبرم [14] .



وجودش چراغي به فانوس دان

جهاني ازو روشن و خود نهان [15] .



پرتو، افلاک از آن وجه حسن يابد

جلوه، آفاق از آن نور بصر گيرد





[ صفحه 276]





آفتابي تو و ما دلشدگان ذره

چه شود مهر گر از ذره خبر گيرد؟ [16] .



تا بوده جهان، هيچ گه نبود

از حجت يزدان تهي جهان



ممکن نشود خيمه بي ستون

ايمن نبود گله بي شبان



کشتي بودش ناخدا به کار

تا آن که رساندش بر کران [17] .



پرده نشين حريم لم يزلي اوست

شاهد غيبي و دلبر ازلي، اوست



مرشد و مولا و پيشوا و ولي، اوست

باري، سر خفي و نور جلي، اوست



خواهش پيدا شمار و خواهش پنهان [18] .



آن آيت جامعي کزان آيت

بشمرد توان صفات يزدان را



وان آينه کاندرو توان ديدن

ممن حيث هو جمال جانان را [19] .



طلعت او نور و چشم عرصه ي ايجاد

هستي او جان و جسم عالم امکان





[ صفحه 277]





چشم بود سودمند از شرف نور

جسم بود ارجمند در کنف جان [20] .



تو آفتاب وجودي و ظل پرتو توست

که گشته مهر درخشان و چرخ را، مشعل [21] .



آفتاب وجود، پيدا شد

جمله ي ذرات، آشکارا شد [22] .



ساخت روشن تمام عالم را

پرتو روي شعشعاني وي [23] .



پردگي باشد و بي پرده همه کار ازوست

واندرين پرده بسي نکته ي اسرار بود



هست آيينه ي رخسار خداوند، بلي

چهره ي شاهد ما، آيينه ي کردار بود [24] .



من نگويم تو کجايي چو دگر مردم، از آن رو

کز تو خالي نبود جايي و تو در همه جايي [25] .



خدايگانا! اي آن که همچو بار خداي

هست از دو ديده نهان و و هم آشکار تويي [26] .





[ صفحه 278]





وجود پاک تو اصل است و ممکنات، فروع

جمال خوب تو شمع است و کاينات، لگن [27] .



جلوه اي ديد کليم الله از آن نور جمال

نغمه اي بود «انا الله» ز بيابان شما [28] .



خداي را بنگر در جمال حضرت او

که مر خدا را در خور بود چون او مرآت [29] .




پاورقي

[1] واعظ قزويني.

[2] آذر بيگدلي.

[3] حکيم الهي قشمه اي.

[4] ميرزا جواد تجلي.

[5] شيخ الرئيس قاجار (حيرت).

[6] ملک الشعرا صبوري.

[7] ميرزا (حبيب) خراساني.

[8] ميرزا (حبيب) خراساني.

[9] علامه شيخ محمد حسين غروي اصفهاني (مفتقر).

[10] ميرزا حيد علي (حاجب) شيرازي.

[11] ميرزا حيدر علي (حاجب) شيرازي.

[12] صابر همداني.

[13] سيد محمد علي مير فخرايي (فخرا».

[14] ناصح قشمه اي.

[15] واعظ قزويني.

[16] محمود شاهرخي (جذبه).

[17] سروش اصفهاني.

[18] ملک الشعراء بهار خراساني.

[19] سروش اصفهاني.

[20] بقاي سپاهاني.

[21] حضوري سلماني.

[22] عنقاي طالقاني.

[23] عنقاي طالقاني.

[24] عنقاي طالقاني.

[25] شيخ علي (منزوي).

[26] بهجت قاجار.

[27] ميرزا جواد تجلي.

[28] علامه شيخ محمد حسين غروي اصفهاني (مفتقر).

[29] حضوري سلماسي.