بازگشت

روح عالم هستي






بود او روح و گردون تن، که روح و تن فداي او!

بود او جان و عالم جسم، جان قربان آن جانان [1] .



آن کو طفيل بودش او، بود عالم است

چون کالبد، که بودش او باشد از روان



پيدا بود که هست جهان جسم و شخص او

جاي وي است، از آن بود از ديده ها نهان [2] .





[ صفحه 272]





از نظر پنهان بود جان و تو جان عالمي

زين سبب مر خويشتن را از نظر پنهان کني [3] .



نه غايب ز ما و نه بينيم او را

توان در بدن ديد روح مجرد؟! [4] .



تو همچون يزدان پنهاني از نظر، گرچه

به چشم خلق پديدي چو روح در اجسام [5] .



حيات نيست جهان را مگر به هستي او

که اوست جان گرامي و اين جهان، بدن است [6] .



ز چشم مردم پنهان ولي به معني فاش

که ماسوا همه يک جسم و شخص وي جان شد



اگر که روح به صورت ز تن بود غايب

درست بين که ز اطراف تن نمايان شد [7] .



بود وجود تو چون روح و کاينات چو تن

نهان بدين سبب از ديده روح وار تويي [8] .



نه پديدار و نه پنهان، نه نهان نه آشکار

بوالعجب باشد چنين مطلب به نزد نکته دان



خويشتن پنهان و امرش آشکارا و پديد

گويي اندر جسم گيتي دارد او حکم روان





[ صفحه 273]





راستي کس را نماند او، مگر بر کردگار

ز آن که در گيتي بود شخصش نهان امرش عيان [9] .




پاورقي

[1] طرب اصفهاني.

[2] عبرت ناييني.

[3] بهجت قاجار.

[4] علي نقي (حکمت) لواساني.

[5] حضوري سلماسي.

[6] ملک الشعراء صبوري.

[7] شيخ الرئيس حيرت.

[8] بهجت قاجار.

[9] ميرزا حسين خان (حضوري) سلماسي.