بازگشت

رسوايي متمهديان و داعيه داران مهدويت نوعي و معرفي دجالان


صرف نظر از برخي سلسله هاي صوفيه که به «مهدويت نوعي» قائلند و قطب سلسله ي خود را «مهدي زمان» معرفي مي کنند، از ميان چهره هاي مذهبي و سياسي نيز تني چند ادعاي مهدوين داشته و خود را «مهدي آخر الزمان» دانسته اند. و فرقه ي سياسي «بهائيت» ادعا مي کند که «امام زمان» ظهور کرده است، و اينک بشر در مدينه ي فاضله اي زندگي مي کند که بشارت آن را داده اند!! البته منظور آنان از امامي که ظهور کرده «باب» است که در زندان توبه نامه نوشت تا از مجازات مرگ رهايي يابد؛ ولي به دستور ناصرالدين شاه به



[ صفحه 229]



چوبه ي اعدام سپرده شد. تنها معجزه اي که پيروان او برايش مسلم دانسته اند، سياه کردن ده ها صفحه در روز بود و او بيش از يک صد صفحه در روز مهمل به مي بافت.

اين متمهديان - که عدم توفيق آنان در برپايي حکومت جهاني، بهترين دليل بطلان دعوي آنها است -گروهي از افراد ساده لوح و بي اطلاع را از پيکره ي امت اسلامي جدا کرده و به دنبال خود کشانيده اند. اينان عبارتند از:

عبيديان، حکم بامرالله، محمد بن تومرت، تهامي، عباس الريفي، الرجل الجبلي، ملا عرشي کاشاني، ميرزاده ي بلخي، شيخ عبدالقدير بخارايي، محمد جونيوري هندي، مغربي، شيخ مغربي، شيخ زاده ي کردستاني، عبدالله العجمي، بنگالي، سنگالي، شيخ سعيد يماني، سوداني، صومال، علي محمد شيرازي و بالاخره قادياني.

علامه اقبال لاهوري، فيلسوف آزاده ي شبه قاره ي هند، در قسمتي از جاويد نامه ي خود، گفتگوي يکي از همين متمهديان را (درويش سوداني) با کشنر پس از مرگ و انتقال و به عالم برزخ توضيح مي دهد که هنوز به فکر انتقام است و بر ادعاي باطل خود پاي مي فشارد:



برق، بي تابانه رخشيد اندر آب

موج ها باليد و غلطيد اندر آب



بوي خوش از گلشن جنت رسيد

روح آن درويش مصر، آمد پديد



در صدف، از سوز او گوهر گداخت

سنگ اندر سينه ي کشنر، گداخت



گفت: اي کشنر! اگر داري نظر

انتقام خاک درويشي نگر



آسمان، خاک تو را گوري نداد

مرقدي، جز در مي شوري نداد



باز حرف اندر گلوي او شکست

از لبش، آه جگر تابي گسست



گفت: اي روح عرب! بيدار شو

چون نياکان، خالق اعصار شو



اي فواد! اي فضيل! اي ابن سعود!

تا به کي بر خويش پيچيدن چو دود؟



زنده کن در سينه آن سوزي که رفت

در جهان، باز آور آن روزي که رفت



اي جهان مومنان مشک فام!

از تو مي آيد مرا، بوي دوام



زندگاني تا کجا بي ذوق اسير؟

تا کجا تقدير تو در دست غير؟



بر مقام خود نيايي تا به کي؟

استخوانم در يمي نالد چو ني





[ صفحه 230]





از بلا ترسي، حديث مصطفي است:

مرد را، روز بلا روز صفا است [1] .



بايد به اين شاعر آزادانديش پاکستاني گفت که بيداري و دشمن ستيزي و کفرسوزي ربطي به ادعاي مهدويت ندارد، و هيچ يک از پيروان راستين مهدي موعود عليه السلام با خودسازي و غير سوزي مخالفتي ندارند، و از غفلت و بيدردي در پرهيزند و با همين بيداري تدريجي امت اسلامي است که زمينه ي ظهور آن حضرت فراهم مي شود.

برخي از علماي اهل سنت همانند مسيحيان، حضرت عيسي را مهدي آخر زمان مي شناسند که به هنگام ظهور، از آسمان چهارم به زمين خواهد آمد و جهان را مدينه فاضله خواهد کرد. برخي از شعراي فارسي زبان نيز که از مذهب اهل سنت پيروي مي کرده اند همين ديدگاه را در شعر خود نمايانده اند.

پيروان حضرت موسي، زردشت و بودا نيز، آنان را مصلح جهاني مي شناسند و در انتظار ظهورشان نشسته اند.

در پيشينه ي شعر مهدوي -به استثناي موارد معدود -از حضرت عيسي، موسي و خضر عليه السلام به عنوان ياوران حضرت مهدي عليه السلام ياد شده است که به هنگام قيام جهاني آن حضرت، به ياري او خواهند شتافت. يکي از علل جهانگير شدن آوازه ي قيام آن حضرت و استقرار حکومت جهاني او، همين امر است؛ چرا که پيروان آنان به هنگام مشاهده ي حمايت بيدريغ پيامبران الهي از آن ذخيره ي خداوندي، با حضرتش بيعت خواهند کرد و در شمار پيروان راستين او درمي آيند همان گونه که در بسياري از روايات به اين امر اشاره شده است، و سرانجام دين مبين اسلام به عنوان تنها دين توحيدي در گستره ي جهان حضور خواهد داشت.

ظهور حضرت مهدي عليه السلام و خروج دجال از ديرباز در شعر فارسي، بازتاب گسترده اي داشته است و به گونه اي که خواهيم ديد به عنوان يک امر حتمي مورد استناد شاعران فارسي زبان قرار گرفته است، و متاسفانه هرازگاه براي بزرگ نشان دادن مقام ممدوحان خود، عليرغم اعتقاد راسخي که به آن امام همام داشته اند آنان را با حضرت مهدي عليه السلام و



[ صفحه 231]



مخالفان آنان را با دجال مقايسه کرده اند! و از اين امر مي توان بدين واقعيت تاريخي پي برد که «مساله مهدويت» و «ظهور حضرت مهدي» از ديرباز در شعر فارسي مطرح بوده است و به رغم کساني که اين مساله را از ساخته هاي يکي دو سده ي اخير مي دانند، ظهور مهدي موعود به عنوان آخرين جانشين پيامبر گرامي اسلام و خروج دجال در آستانه ي قيام جهاني آن حضرت، امري حتمي تلقي مي شده است. هر چند در پيشينه ي شعر مهدوي به تفصيل به بررسي اين مهم پرداخته ايم، ولي ناگزيريم به مناسبت مقام سخن و ارتباطي که با موضوع اين بخش از اين تحقيق دارد، به صورت گذرا به حضور دجال در شعر مهدوي شعراي پارسي گو اشاره کوتاهي داشته باشيم:



سياست تو به گيتي،علامت مهدي است

کجا سياست تو، نيست فتنه ي دجال [2] .



تو آدمي و همه دشمنان تو، ابليس

تو مهديي و همه حاسدان تو، دجال [3] .



همي به ديده بديدم چو روز رستاخيز

ز پيش رايت مهدي و فتنه ي دجال [4] .



مشهور شد از رايت او، آيت مهدي

منسوخ شد از هيبت او، فتنه ي دجال [5] .



فرود آمده ز آسمان همچو عيسي

به انصاف، دجال با خر گرفته [6] .





[ صفحه 232]





اي مانده پراکنده در آمال جهان!

عيش است زبون، گرفته دجال جهان



عمرت به کران رسيد و فرزند نماند

از بهر که جمع مي کني مال جهان!



چون فتنه ي آخر الزمان برخيزد

دجال، ز چاه اصفهان برخيزد



داد و ستد ما ز ميان برخيزد

پس کوري دهريان، جهان برخيزد [7] .



اي دريغا مهديي! کامروز از هر گوشه اي

يک جهان دجال عالم سوز، سر بر کرده اند [8] .



گر مخالف خواهي اي مهدي! درآ از آسمان

ور موافق خواهي از دجال! يک ره سر برآر [9] .



گر منازع خواهي اي مهدي! فرودآي از حصار

ور متابع خواهي اي دجال گمره! سر برآر [10] .



پس در آخر زمان که صرف زمان

حامي کفر و، خصم ايمان گشت





[ صفحه 233]





دم دجال، شمع مهدي شد

سد ياجوج، حبس انسان گشت [11] .



به تاييد مهدي خصالي، که تيغش

روانسوز دجال، طغيان نمايد [12] .



خنجر او چو حربه ي مهدي است

که به دجال اعور اندازد [13] .



در قبه، مهد مهدي، در قبله، عهد عيسي

در فرضه، روض جنت، در روضه، حوض کوثر [14] .



مهدي است شاه و، عيد سلاطين ز فتح او

خصم از غلامي، آمده دجال اعورش [15] .



مهدي دجال کش، آدم شيطان شکن

موسي دريا شکاف، احمد جبريل دم [16] .



مهدي که بيند آتش شمشير شاه، گويد:

دجال را به توده ي خاکستري ندارم [17] .





[ صفحه 234]





ذات او مهدي است، از مهد فلک زير آمده

ظلم دجالي ز چاه اصفهان انگيخته [18] .



ايام، بد عهدي کند امروز ناگه، دي کند

کار هدي مهدي کند، دجال طغيان پرود



شاه جهان، مهدي ظفر يعني: شبان دادگر

ايام دجال دگر، گرگ ستم ران، پرورد [19] .



شيطان شکند آدم، دجال کشد مهدي

چون آدم و مهدي باد، انصار تو عالم را [20] .



ز آن که شيطان سوز و دجال افکن است

آدم مهدي مکان، مي خواندش، [21] .



عدلش ار مهدي نشان برخاستي

ظلم دجال از جهان برخاستي [22] .



خسرو مهدي نيت، آصف غوغاي عدل

بر در دجال ظلم، آمد و در درشکست [23] .





[ صفحه 235]





دجاليان به فتنه و غوغا برآمدند

مهد جلال مهدي دشمن فکن بيار [24] .



تا بشکند صعوبت دجال بي مجال

عيسي ز دير داير علوي، از آن رسيد [25] .



اگر به کين تو دجاليان بر آغالند

چه باک شير ژيان را ز بانگ کلب عقور؟ [26] .



کني دجال را تا غرق نيل تيغ چون قبطي

به افناي تو روزي چند زال چرخ شد ملهم [27] .



کسي که مهدي آخر زمان بود يارش

کجا غمي بود او را ز فتنه ي دجال؟ [28] .



کجاست صوي دجال چشم ملحد شکل؟

بگو بسوز که مهدي دين پناه رسيد [29] .



همه دجال فعل و، مهدي شکل

همه ايمان نماي و، کفر شعار [30] .





[ صفحه 236]



احمد(حشمت) شيراز اوضاع نابسامان زمانه ي خود را به پيشگاه امام عصر عليه السلام عرضه مي دارد و حضور دجالان را در عرصه ي زندگي برنمي تابد:



شهنشها! ملکا! در لباس بره و ميش

درآمدند به تدليس و زرق، گرگ و پلنگ



نشسته هر طرف از فرط حرص، دجالي

بساط مکر بگسترده با دو صد نيرنگ



چو خر، ز جهل به گل مانده پاي تا زانو

به خون خلق فرو برده دست تا آرنگ [31] .



به گرد هر يک، قومي ددان بد گوهر

چو گرد جيفه، کلاب [32] از شره زدند کرنگ [33] .



ظهور کن ملکا! بر عدو بده کيفر

که همچو قافيه، گرديده عرصه بر ما تنگ



بود ز دامن وصف تو، دست عقل، قصير

بود به راه ثناي تو، پاي دانش لنگ



بود ز دامن وصف تو، دست عقل، قصير

بود به راه ثناي تو، پاي دانش لنگ



زبان «احمد» و مدح تو؟ اي شگفت که هست

ز عشق تا به صبوري، هزارها فرسنگ [34] .



ميرزا حيدر علي (ثريا) ملقب به مجد الادباء (متوفاي 1318 ق) در غزل مهدوي خود از مردم «دجال وضع» و «سفياني خوي» به پيشگاه حضرت مهدي عليه السلام شکايت مي کند:



شها! ز مردم دجال وضع سفيان خوي

به بر و بحر شد ابواب ظلم و جور، فراز [35] .





[ صفحه 237]





درآ ز پرده که عشاق تو بپردازند

مخالفان ز عراق و منافقان ز حجاز



برآر دست و به سر پنجه يداللهي

رياض دين ز خس و خار کفر و کين، پرداز [36] .



م.ع.م (پروانه)در قصيده ي مهدوي خود، از تعريض به داعيه داران «کشف و شهود» و مدعيان مهدويت باز نمانده است:



فريب جلوه ي سالوسيان مخور، کاين قوم

اميدشان به خدا نه، به سيم و زر بسته است



به رغم داعيه داران غيب و کشف و شهود

خمي که مخزن سر خدا است، سر بسته است [37] .





[ صفحه 241]




پاورقي

[1] کليات اشعار مولانا اقبال لاهوري، به کوشش احمد سروش، انشارات سنايي تهران، سال 1343 ص 324 و 325.

[2] عنصري بلخي در ستايش سلطان محمود عزنوي.

[3] انوري ابيوردي در مدح کمال الدين ابي سعد مسعود.

[4] قطران تبريزي به مناسبت زلزله ي تبريز.

[5] ابوالفرج روني در مدح سيف الدوله محمود.

[6] سيد حسن غزنوي ملقب به اشرف در منظومه ي فتحنامه.

[7] نظام الدين محمود قمر اصفهاني.

[8] حکيم سنايي غزنوي.

[9] همو.

[10] همو.

[11] از: انوري ابيوردي در ستايشس ممدوح خود.

[12] خاقاني شرواني، در ستايش ممدوحان خويش.

[13] همو.

[14] همو.

[15] همو.

[16] همو.

[17] همو.

[18] همو.

[19] همو.

[20] همو.

[21] همو.

[22] همو.

[23] همو.

[24] ابن حسام خوسفي در ستايش امام زمان عليه السلام.

[25] همو.

[26] همو.

[27] لطفعلي بيک آذر بيگدلي، در مدح ولي عصر عليه السلام.

[28] عالي شيرازي.

[29] حافظ شيرازي.

[30] راز شيرازي.

[31] آرنج.

[32] جمع کلب، سگان.

[33] جرگه و ميدان و در اين جا حلقه.

[34] تذکره مدينه الادب، ج 1، ص 226.

[35] باز، گشوده.

[36] تذکره مدينةالادب، ج 1، ص 585.

[37] خوشه هاي طلايي، ص 256.