بازگشت

برقراري نظام عدل و قسط واقعي در گستره جهان


بدون شک، از مهمترين ره آوردهاي قيام جهاني امام موعود عليه السلام استقرار نظام عدل و قسط اسلامي در گستره ي کره ي خاکي است. حکومت کوتاه و زودگذر اميرمومنان علي عليه السلام نمودي از حکومت عدل مهدوي بود که ارائه شد؛ ولي مردم ناسپاس وحق ناشناس آن زمانه خصوصاً کوفيان شامي مشرب، عدل علوي را تحمل نکردند و ستم بني اميه را به



[ صفحه 206]



جان پذيرا شدند.

شايد در پيشينه ي شعر مهدوي، شعري به جامعين شعر ميرزا حيدر علي (حاجب) شيرازي که در سنه ي 1334 ق بدرود حيات گفته است، در مورد نظام مهدوي مبتني بر عدل و قسط اسلامي وجود نداشه باشد. ابياتي از اين قصيده ي مهدوي را مرور مي کنيم:



کيست که پيغام من به اهل ايران برد؟

بلکه ز ايران زمين، به خلق کيهان برد؟



غير صبا نيست کس، که مژده ي عدل و صلح

تحفه به ايران دهد، هديه به توران برد



آن که ز مصر کمال، بوي قميص [1] وصال

ز يوسف بي مثال، به پير کنعان برد



مژده ي صلح و صلاح، وعده ي فوز و فلاح

ز آذرآبادگان تا به خراسان برد



هم گذرد از عراق، به يزد و کرمان رسد

بوي بهي از جهان سوي سپاهان برد



گاه به مازندران وزد به هر خشک و تر

پس گل فضل و کمال به خاک گيلان برد



براي کسب شرف وزد به اهواز و فارس

به زلف خوبان تند، مشک فراوان برد



گه به اروپا رود، گاه به اسپانيا

در همه شهر و ديار، مژده ي احسان برد



ز سر حد آسيا به ينگه دينا [2] رود

به خاک افريقيه [3] کار به سامان برد



به روس تازد سمند، به روم گيرد عنان

سر خط آزادگي، نزد دو سلطان برد





[ صفحه 207]





پيک صبا را ز مهر غبار بنشان ز چهر

گوي که تا حرف حق، به اهل ايمان برد



نهد به پاريس رو، کند ز لندن گذر

گل سعادت شميم، در دو گلستان برد



از لب درياي هند تا به خط مصر و چين

به درد درماندگان، زلطف درمان برد



هم به هواخواه جنگ، فرقه ي بي نام و ننگ

گويد کاين خنگ لنگ، کيست ز ميدا برد؟



آلت ناريه را، کيست در آب افکند؟

سلاح جبريه را، کيست به جبران برد؟



تحفه ي خاک اروپ [4] چيست؟ تفنگ است و توپ

هلاکه اين تحفه را، باز به آنان برد



از سر صلح و صلاح، و ز ره خير و فلاح

مژده ي نزع [5] سلاح، به خلق دوران برد



عدل جهاندار شد، ظلم نگونسار شد

ازين بشارت زمين، کلاه کيوان برد



سيلي از صلح کل، رستم دستان خورد

گردن در قيد عدل، سام نريمان برد



صبا چو از اين سفر، خوش به سلامت رسد

دامن دامن عبير، خدمت شعبان برد



«انجمن قدس» را، خدمت شايان کند

ازين ثواب عظيم، فيض نمايان برد





[ صفحه 208]





«انجمن مهدوي» [6] است که خاک درگاه او

باد صبا سرمه وار، بهر سليمان برد



نيمه ي شعبان بود، جهل به زندان بود

خضر از ين بزم راه، به آب حيوان برد



به خاک خاقاني [7] ار، برد نسيم سحر

به سر نهد بنده وار، به شاه شروان برد



کمال دين [8] را سزد کز پي کسب کمال

به اصفهان بوي جان، ز خاک تهران برد



شعر مگو، جان بگو، جوهر ايمان بگو

که بيت بيتش، ملک به عرش رحمان برد



مدحت مهدي ستي که راويان ورا

تحفه يکي سر دهد، هديه يکي جان برد



سيد والا تبار، حجت پروردگار

که حاصل از طبع او، قلزم و عمان برد



قائم قيوم فرد، که فضله ي خوان او

عيسي مريم خورد، موسي عمران برد



مالک ملک ملوک، کز ره سير و سلوک

رنگ ظنون و شکوک، ز لوح ايقان برد



اي گهر بحر جود! خسرو غيب و شهود!

که آسمانت سجود، به قصر و ايوان برد



معني شهد و رطب، ز شعر «حاجب» طلب

که لذت از شعر من، طبع سخندان برد [9] .





[ صفحه 209]



حکيم ساوجي، آرزوي روزي را مي کشد که قائم آل محمد عليه السلام شمشير عدالت را بر کف، پرچم فتح و ظفر را بر بام آسمان به اهتزاز درآورد و بساط عدالت را در گستره ي زمين بگستراند و کره ي خاکي را از ظلمت ضلالت رهايي بخشد و انتقام خون شهداي کربلا را از دشمنان دين بگيرد:



خوش بود آن دم که تيغ عدل کشاني

رايت [10] النصر لي، [11] به ماه رساني



خنگ [12] سبک بر عدوي دين بجهاني

حمله ور آيي، صفوف کفر دراني



تيغ کجت، حجتي است قاطع برهان

بر به زمين گستري بساط عدالت



پاک کني نطع خاک [13] را ز ضلالت



پاکدلان را تهي کني ز ملالت

افسر پيغمبري به سر ز جلالت



در به يمينت، عصاي موسي عمران

اي که ولي شهيد دشت بلايي



منتقم دشمنان خون خدايي



کي شود از غيب، چهر خود بنمايي

عقده ز دل هاي دوستان بگشايي



خانه ي سفيانيان نمايي ويران [14] .

حضوري سلماسي در قصيده ي مهدوي خود، پس از خزانيه اي زيبا و شاعرانه به برقراري عدالت در گستره ي گيتي و بر چيدن بساط ناداني به دست تواناي مهدي موعود عليه السلام اشاره مي کند:



پر از عدل سازد همه روي گيتي

به حکم ولايت، به صاحبقراني



ز گنج اندر آرد دو مار و، زندشان

به نار، از سر قهر و ز قهرماني



همي پاک سازد مقام اعالي

ز خبث [15] جهالت، ز رجس [16] اداني



الا تا هماره در ايام پيري

به دل بگذرد آرزوي جواني



به گاه ظهور و به هنگام غيبت

ابا [17] فر يزدان کني زندگاني [18] .





[ صفحه 210]



همو در قصيده ي مناقبي ديگر به اين مطلب اشاره مي کند که ميزان عدل الهي به دست تواناي حضرت ولي عصر عليه السلام برپا خواهد شد:



اي صاحب الزمان! ولي حق! که کردگار

قسطاس عدل را، ز تو بر پا کند همي



پهلو به درگه تو اگر آسمان زند

عفوش نما، که خواهش بيجا کند کسي [19] .



ميرزا نصرالله (صبوري) اصفهاني از اين که به نام «عدل»، جهان رو به ويراني نهاده و ستمگران بي محابا بر اريکه ي قدرت تکيه زده اند، شکوه مي کند و از آن حضرت مي خواهد که آنان را به کيفر برساند:



به دامن تو بود دست بندگان خداي

تو خواه دست خدا باش و خواه دامان باش



به نام عدل، جهان شد ز ظلم و جور خراب

به اسم ظلم، تو معمار عدل و احسان باش



به ذوالفقار بزن دست و پاي کن به رکاب

نهنگ لجه ي درياي خون قربان باش



پناه قرآن، هر حجتي به عصري هست

کنون که حجت عصري، پناه قرآن باش [20] .



ملافتح الله (وفايي) شوشتري آرزوي روزي را مي کند که با ظهور آن حضرت، ظلم و تعدي از عرصه ي کره ي خاکي رخت بربندد و با استقرار عدالت، گرگ از گله نگاهباني کند:



خوش آن زمان که آيد برون ز مکمن غيب

شود جهان همه از يمن مقدمش چو جنان



ز جور و ظلم و تعدي، جهان شود ايمن

به عهد عدلش گردد زمانه، امن و امان



که آشيانه کبوتر کند به چنگل [21] باز!

به گله، گرگ شود پاسبان به جاي شبان [22] .



ميرزا داراب بيک «جويا» تبريزي در توصيف زمانه ي عدل مهدوي به اين امر بسنده

[ صفحه 211]



مي کند که بعيد نيست تيري که در ترکش کبک دري قرار داد از جنس پر شهباز باشد؛ همان مرغ تيزبالي که به خون کبک دري تشنه است:



مسند آراي امامت، مهدي هادي که هست

چون شه مردان به ذات او مسلم سروري



آن که گر سازند در ايام عدل او بجاست

از پر شهباز، ترکش [23] کبک دري [24] .



طالب آملي نيز در به تصوير کشيدن حکومت عدل مهدوي از شيوه ي بياباني جوياي تبريزي سود جسته است:



فتواي او که نسخه ي عيساي ملت است

جان ها دميده در تن شرع پيمبري



تا فرش عدل او شده زينت گر زمين

برچيده دست ظلم، بساط ستمگري



عاجز چنان قوي شده اکنون که روبهان

گسترده اند فرش ز نطع غضنفري [25] .



جا کرده در جبلت شاهين ز عدل او

وهمي که بود لازم طبع کبوتري [26] .



علامه شيخ محمد حسين غروي اصفهاني (مفتقر) از آن آفتاب عالمتاب آسمان امامت و ولايت، تقاضاي بر دميدن از افق معدلت دارد و جز ساحل عنايت آن بزرگوار مامني نمي جويد:



اي قبله ي عقول! که اهل قبول را

جز کعبه ي تو، ملتزم و مستجار نيست



امروز در قلمرو توحيد سکه زن

غير از تو اي شهنشه والاتبار نيست



با يکه تاز عزم تو زانو دو تا کند

اين توسن سپهر که هيچش قرار نيست



اي صبح روشن! از افق معدلت درآي

ما را زياده طاقت اين شام تار نيست



ما را ز قلزم فتن آخر الزمان

جز ساحل عنايت و لطفت، کنار نيست



غير از طواف کوي تواي کعبه ي مراد!

هيچ آرزو درين دل دل اميدوار نيست [27] .



ميرزا علي اکبر (شيدا) شيرازي ملقب به مسرور علي، صحنه اي کارزار حضرت



[ صفحه 212]



مهدي عليه السلام و آثار هيبت را به هنگام به تصوير مي کشد و بر اين باور است که در زمانه ي حکومت عدل مهدوي، کبوتر در زير بال هما با آسايش خاطر آشيان خواهد گرفت:



شرار تيغ تو تابد اگر به جانب بحر

صدف به جاي در از خوف پرورد مرجان



ز خاک معرکه که در روز رزم سرمه ي مرگ

قضا به چشم عدويت کشد، به ميل سنان



شها! مها! ملکا! اي که تيغ خونريزت

ميان باطل وحق است قاطع البرهان



ز پاس شحنه ي عدلت کبوتري گيرد

به زير بال هما با فراغ بال، مکان [28] .



جلال الدين ابوالفضل (عنقا) طالقاني (متوفاي 1333 ق) در هفتمين بند از ترجيع دوازده بندي مهدوي خود، حکومت عدل امام قائم را بر هم زننده ي بساط ستم در عرصه ي جهاني معرفي مي کند:



اي شه عشق و شاهد چالاک!

اي منزه ز حيز ادراک



از تو، تاثير ثابت و سيار

و ز تو، بر پا عناصر و افلاک



هست در حکم تو، قضا و قدر

هست در امرت از سمک به سماک



عدل تو، بيخ ظلم خواهد کند

پاک روبد ازين چمن، خاشاک



هر که پيچد سر از طريق هدا

عرضه ي تيغ تو شود، بي باک [29] .



فارس برجرودي در زمانه ي حکومت عدل مهدوي، «سندان» را از آسيب «پتک» در امان مي بيند:



زند گر شحنه ي عدل به عالم بانگ آسايش

کجا پتک آورد زهره که کوبد فرق سندان را؟ [30] .



شادروان صادق سرمد، لحظه لحظه ي روزگاران ظهور را مرور مي کند و در هر کجا که



[ صفحه 213]



کوکبه ي عدل مهدوي، پرچم افراشته، از عرصه ي مظلمه، مهد امان ساخته است و بر اين باور است که پيروان راستين امام موعود عليه السلام نه تنها زير بار ظلم نمي روند، که داد مظلومان را از ستمگران مي گيرند:



هر کجا کوکبه ي عدل تو پرچم افراشت

عرصه ي مظلمه را مهد امان ساخته اي



هر که شد پير تو، پيروي از ظلم نکرد

که ز بيدادگرش، دادستان ساخته اي



صاحب امري و از حکم تو بيرون نبود

آن چه در دايره ي کون و مکان ساخته اي



تو به خود قائم و، قائم به تو عالم، که جهان

قائم از عدل، کران تا به کران ساخته اي



حجت بالغه ي عقلي و در روي زمين

پيرو حکم خود، اعصار و زمانه ساخته اي [31] .



طرب اصفهاني، صحنه اي از حکومت عدل مهدوي را به تصوير مي کشد که آهوان بيابان از پستان شير درنده، شير مي نوشند:



از عدل و داد پر کند آن گونه روي خاک

کز شير شرزه، شير خورند آهوان غذا



بي حکم او نبارد از آسمان مطر [32] .

بي امر او نرويد از خاکدان، گيا [33] .



مرحوم علامه شيخ محمد حسين غروي اصفهاني (مفتقر)اوضاع نابسامان زمانه ي خود را که ناشي از سلطه ي اجانب و کفر جهاني بر گستره ي خاکي است، به محضر امام زمان عليه السلام گزارش مي دهد و مسند دادخواهي و سرير حکومت جهان يرا زيبنده او مي داند:



اي معدلت پناهي! هنگام دادخواهي

اورنگ پادشاهي، شايان بود شما را



انگشتر سليمان، شايان اهرمن نيست

کي زيبد اسم اعظم، ديو و دد دغا را؟



از سيل فتنه ي کفر، اسلام تيره گون است

دين مبين زبون است در پنجه ي نصارا



اي هر دل از تو خرم! پشت و پناه عالم

بنگر دچار صد غم يک مشت بينوا را [34] .



خاتمي نوري، وجود نازنين آن مظهر عدل خداوندي را، ذات عدالت مي شناسد و



[ صفحه 214]



برپايي ميزان عدل را زيبنده ي او مي داند و از وي مي خواهد که با دادخواهي خود، ايران و گستره ي جهان را از زلال عدل سيراب سازد:



اي مالک ملوک جهان! برخيز

خواهد چنين جهان چو تو سلطان را



عجل علي ظهورک يا مهدي!

تا انس و جان برد ز تو فرمان را



ميزان عدل بر تو بود قائم

شاهين تويي دو کفه ي ميزان را



با عدل و داد خويش بيارايي

دنيا، به ويژه کشور ايران را [35] .



شمس الفصحاء (محيط) قمي، زماني را براي حکومت عدل مهدوي مناسب مي داند که گستره ي خاک از بيداد ستمگران، آبستن انقلاب باشد و با ظهور آن حضرت، بساط فرعونيان برچيده شود:



مهدي ولي قائم و موعود و منتظر

آخر امام و يازدهم نجل بوتراب



عنوان آفرينش و فهرست کن فکان

کز دفتر وجود بود فرد انتخاب



با پايه ي عنايت او پايد آسمان

در سايه ي حمايت وي تابد آفتاب



گيرد ز عدل و دادش آرام، روزگار

از ظلم و جور گيرد هر گاه انقلاب



درمانده ام، اغثني يا صاحب الزمان!

يا خاتم الائمه و يا تالي الکتاب! [36] .




پاورقي

[1] پيراهن.

[2] ينگه دنيا، قاره ي آمريکا.

[3] افريقا.

[4] اروپا.

[5] کندن چيزي از جايي و در اين جا مجازا مراد خلع سلاح جهاني است.

[6] نام انجمن حاجب شيرازي است که با دوستان شاعر خود در آن گروه مي آمدند.

[7] حاجب شيرازي اين قصيده را به اقتفاي خاقاني شرواني سروده است و کمال الدين اصفهاني نيز در هيمن وزن و رديف و قافيه، اخوانيه اي با خاقاني دارد.

[8] همو.

[9] تذکره ي مدينه الادب، ج 2 ص 774.

[10] پرچم.

[11] پيروزي با من است.

[12] اسب رهوار، مرکب.

[13] کنايه از گستره ي دنيا.

[14] همان، ص 748 و 749.

[15] پليدي.

[16] آلودگي.

[17] همان، با.

[18] همان، ص 763.

[19] همان، ج 2 ص 763.

[20] خوشه هاي طلايي، ص 332 و 334.

[21] چنگال.

[22] همان، ص 374 و 375.

[23] تيردان.

[24] همان، ص 391.

[25] سفره اي چرمين از جنس پوست شير.

[26] همان، ص 395 و 396.

[27] همان ص 261 و 262.

[28] تذکره ي مدينه الادب، ج 3 ص 152 و 153.

[29] همان، ص 263 و 281.

[30] همان، ص 357.

[31] خوشه هاي طلايي، ص 193 و 194.

[32] باران.

[33] همان، ص 210.

[34] همان، ص 215 و 216.

[35] همان، ص 227.

[36] همان، ص 240 و 241.