بازگشت

رويارويي تمام عيار با کفر جهاني و ايادي آن


يکي از موضوعاتي که در شعر مهدوي بازتاب گسترده اي داشته است، رويارويي تمام عيار قائم آل محمد عليه السلام با کفر جهاني و ايادي آن مي باشد.

اغلب شاعران آييني پارسي گو با به تصوير کشيدن چهره ي زشت کفر و الحاد، از آن مصلح جهاني براي پايان دادن به اين وضع نابهنجار تقاضاي ظهور دارند تا گرد شرک



[ صفحه 194]



بت پرستي از چهره ي هستي شسته شود و طلعت نوراني ايمان آشکار شود.

طرب اصفهاني، زمانه ي پس از ظهور را روايت مي کند که يکي از آثار آن برچيده شدن بساط اديان محرف است -که دستاويز کفرمداران جهاني است - و رواج «سکه احمدي» از آثار اين قيام جهاني:



در آن دم که تيغ دو دم [1] بر کف آرد

تهي سازد از جان گردان، قوالب



زند بر درم، سکه شرع احمد

نماند بجا نه مجوس و نه راهب



ز بس ريزد از تيغ، بر خاک هامون

شود پشته بر پشته، مرکوب و راکب



گريزند ازو، شير مردان هيجا [2] .

چنان کز بر شير، خيل ثعالب [3] .



فصيح الزمان (رضواني) شيرازي، تماشايي بودن صحنه ي پيکار آن امام منتقم عليه السلام را با ايادي کفر و ظلم روايت مي کند:



چون کشد تيغ: پي رزم به هنگام ظهور

دارد آن عرصه و آن جنگ، تماشاي دگر



مي کند فاش، خداوند علي اعلي

دست و تيغ علي عالي اعلاي دگر [4] .



ملا فتح الله (وفايي) شوشتري، روزي را به تصوير مي کشد که در اثر ظهور آن حضرت کفر و نفاق به ايمان بدل شود به گونه اي که اگر در «ني» بدمند، صداي «اذان» از آن برخيزد:



نفاق و کفر به ايمان بدل شود، که اگر

به ني دمند بر آيد از آن صداي اذان [5] .



علامه شيخ محمد حسين غروي اصفهاني (مفتقر) از «خداوند حرم» مي پرسد که تا به کي بايد «حرم» در دست نامحرمان باشد و «خانه ي خدا» به «بتخانه» بدل شود و خانه هاي «قدس» پامال «پيلان نجدي» گردد:



[ صفحه 195]





اي خداوند حرم! اي محرم اسرار غيب!

تا به کي باشد حرم در دست اين نامحرمان



باز شد بيت الصمد، بيت الصنم يا للاسف!

کاسر اصنام [6] کو؟ شاها تويي دست همان



خانه هاي قدس حق را، پاي پيلان محو کرد

خاندان نجد را، ايزد کند بي خانمان!



خانه هايي را که برتر بود از سبع شداد

خانه هايي را که بودي رشک جنات ثمان [7] .



خسروا! صبر و تحمل پيشه کردن تا به کي؟!

تيشه بي انديشه زن بر ريشه ي اين ظالمان! [8] .



واعظ قزوني در اثر استيلاي کفر بر گستره ي جهان، پشت محراب را بر ديوار غم مي بيند و از منبر چون استن حنانه، صداي ناله مي شنود وصف هاي نماز را همانند صف مژگان چشم کور، درهم و نامنظم مي بيند و وعظ و اندرز را در دل غفلت پيشگان بي اثر مي يابد، که همه ناشي از دوري از وجود نازنين آن ذخيره ي خداوندي است:



دست در ايام ما هر چند دست بدعت است

شرع هم دارد ز تو دستي، ولي در آستين



پشت محراب، از فراقت مانده بر ديوار غم

چوب منبر، بي تو چون حنانه دارد صد حنين [9] .



چون صف مژگان چشم کور مي آيد به چشم

بي تو صف هاي نماز، اي پيشواي شرع و دين!



بي تو حرف وعظ در دل هاي غلفت پيشگان

گشته همچون آتش افسرده، خاکستر نشين [10] .



دکتر ناظرزاده کرماني با ذکر اين مطلب که «صنعت مغرب»، رونق «بازار دين» را شکسته است، امام قائم عليه السلام را «بت شکن آخر» مي نامد که روزي به اين نابساماني ها پايان خواهد داد:



[ صفحه 196]





صنعت مغرب شکست رونق بازار دين

باز شکستن دهد، رونق کالاي تو



تيره بماند جهان، نور نتابد ز شرق

تا ندهد روشني، روي دل آراي تو



اي همه نو دولتان، غره به جاه و جلال

کاش کند جلوه اي، غره غراي تو



از بشر بت پرست، جد تو بت ها شکست

بت شکن آخر است، همت والاي تو



گوش بشر پر شده است از خبر اين و آن

باز چه آيد به گوش؟ کي رسد آواي تو؟ [11] .



طالب آملي، از آن وجود نازنين مي پرسد: تا کي بايد شام ظلماني کفر، عرض وجود کند و صبح تابناک دين نتواند جلوه گري نمايد؟ و از پيشگاه آن حضرت تقاضا مي کند که به قدرت بازوي خدايي، به حکومت نيرنگ و کفر پايان بخشد:



تا چند شام کفر کند عرض تيرگي؟

و زبيم، صبح دين نکند پيرهن دري؟



وقت است کز نشيمن اقبال مستدام

چو خور، [12] برون خرامي با تيغ حيدري



و آن گه به سعي بازوي اسلام بر کشي

زين روبهان کفر، لباس غضنفري



يک چند گرد معجرشان، مغفري به فرق

بنماي معجزي که کند باز معجري



بشکن شکسته زورقشان را به موج قهر

و آن گاه، ده به دجله ي خونشان شناوري



جمعي کز آن ميانه به اسلام مايلند

فرمايشان به جاده ي شرع، رهبري [13] .



حکيم مهدي الهي قمشه اي نيز، نظري همين خواهش را از محضر آن حضرت دارد:



حال ما مسلمانان، درهم است و بي سامان

درد ما شود درمان، از لبت به آساني



از عطاي مسکينان، ملک حسن و احسانت

کم نگردد اي منعم! چون عطاي رحماني



راه سخت و منزل دور، شام تار و مه، بي نور

پاي خسته، دل رنجور، رهبرا! تو خود داني





[ صفحه 197]





کار دل شده مشکل، دور کشتي از ساحل

روزگار نامقبل، داد ازين پريشاني!



خاطر «الهي» را، از رخت چو ماه افروز

کز غمت شب هجران، درهم است و ظلماني [14] .



ملک و ملکوت را تويي رهبر

بر غيب و شهود هم تو سلطاني



بر کشور شرع مصطفي بنگر

اي خسرو تاجدار ايماني!



اين خانه ي شرع را عمارت کن

از لطف، که مي کشد به ويراني



بازآي و بگير کشور دين را

زين گمشدگان تيه ناداني



بازآ که جهان رهاني از ظلمت

از شعشعه ي رخت به آساني



اي مهر سپهر علم و دين! باز آي

عالم شده شام تار ظلماني! [15] .



(ذاکر) جوهري، گزارشي از نابساماني اوضاع زمانه ي کفرآلوده را به محضر آن حضرت ارايه مي دهد و از آن منتقم الهي درخواست مي کند که جهان را از وجود ناپاکان بپردازد:



تا تو زما روي نهان کرده اي

خون به دل پير و جوان کرده اي



خيز و ببين اي شه دنيا ودين!

کفر، گرفته همه روي زمين



عالم ما عالم ديگر شده

آينه دهر مکدر شده



شرع نبي، يکسرده بر باد رفت

دين ز کف بنده و آزاد رفت



خانه ي ايمان، همه ويران ببين

گبر و مسلمان همه يکسان ببين



خيز و بکش، تيغ دو سر از نيام

اي شه منصور! پي انتقام



خيز و جهان پاک ز ناپاک کن

روي زمين پاک ز خاشاک کن



ما که نداريم به غير از تو کس

اي شه خوبان! تو به فرياد رس [16] .





[ صفحه 198]



شادروان غلامرضا (قدسي) مشهدي از غزلپردازان پر آوازه ي معاصر در سبک اصفهاني، در مربع ترکيب مهدوي خود از بي سر و ساماني پيروان قرآن در زمانه ي غيبت به پيشگاه امام عصر عليه السلام شکوه مي برد و ظهور آن حضرت را آرزو مي کند:



ما همه عاشق دلداده و جانانه تويي

رهبر مردم آزاده و فرزانه تويي



صدف دين خدا را در يک دانه تويي

قديم رنجه نما، صاحب اين خانه تويي



خانه صبر زهجران تو گرديده خراب

از ره لطف و کرم منتظران را درياب



خاطر آشفته چنين، پيرو قرآن مپسند

بي پناه، اين همه افراد مسلمان مپسند



بيش ازين ذلت اين جمع پريشان مپسند

دوست را، دستخوش فتنه ي دوران مپسند



تا به کي نزد کسان، بيکس و ياور باشيم

چند از دوري روي تو در آذر باشيم



سوي ما کن نظري از پي دلداري ما

که کند غير تو از مهر و وفا، ياري ما؟



تا تو از لطف نيايي به هواداري ما

که دهد خاتمه آخر به گرفتاري ما؟



ما همه منتظر مقدم فرخنده ي تو

تا ببينيم مگر چهره ي تابنده ي تو



دل افسرده ي ما را ز غم آکنده ببين

مسلين را به همه جاي پراکنده ببين



آشنا را بر بيگانه سر افکنده ببين

از غم بي هنري، يکسره شرمنده ببين



چه بگويم که تو خود، آگهي از راز نهان

باري آنجا که عيان است چه حاجت به بيان؟



بي تو ما در کف بيگانه گرفتار شديم

خون جگر، از ستم دشمن مکار شديم



تو سري خور ز هوسراني اشرار شديم

در بر خلق جهان، خوارتر از خار شديم



اجنبي پاي چو در کشور اسلام نهاد

هستي ملت ما را ز جفا داد به باد [17] .





[ صفحه 199]



حضوري سلماني، روزگار پس از ظهور امام منتقم عليه السلام و تيره بختي دشمنان اسلام را روايت مي کند:



آن بدين گويد: ببينش جونش احمد به بر

وين بدان گويد: ببينش تيغ حيدر بر ميان



تو درفش جد به سر، واندر کفت تيغ پدر

وز نهيبت کرده گم راه فلک، آه و فغان



هر دياري کاندرو حکم نبي ناخوانده ماند

هر حصاري را که تيغ مرتضي نگشوده آن



زير فرمان آوري با حکم و تيغ خويشتن

بر نشيني اندر آن، فرمانروا و کامران



دشمنان را بر گلو آويزي از دار و درخت

تا جهان گردد، سراسر، خود به کام دوستان



پيشت از يک سو زده صف، صاحبان دين و داد

هم ز ديگر سو، خداوندان شمشير و سنان [18] .



امام همامي که باشد ره او

صراطي که خواني به سبع المثاني [19] .



عدو، ذوالفقارش چو بيند درخشان

دهد تن به آسيب برق يماني [20] .



مهدي عصر، حجت قائم که درگهش

بس فخرها به گنبد خضرا کند همي





[ صفحه 200]





تيغش اگر شراره به بحر اندر افکند

آتش ز قعر بحر، هويدا کند همي



روي جهان به ديده ي دشمن کند سيه

وز خون به تنش، جامه ي حمرا کند همي [21] .



روي جهان به ديده ي دشمن کند سيه

وز خون به تنش، جامه ي حمرا کند همي [22] .



بقاي سپاهاني (متوفاي 1260 ق) از علماي بنام دوره ي قاجار و مشهور به اشرف الکتاب، در توصيف رويارويي امام زمان عليه السلام با ايادي کفر مي گويد:



بر کشد چون آتش تيغش زبانه، ز التهاب

همچو تيغ از کام هر مشرک، زبان آيد برون



گر وزد باد نهيبش در چمن از بيد بن

جاي شاخ و برگ، شمشير و سنان آيد برون [23] .



اسکندرخان (بهجت) قاجار، گلزار دين را به وجود نازنين امام عصر عليه السلام پويا و شکوفا مي بيند و حيات ايمان را از دم جانبخش او مي داند و کاخ ظلم و شرک را به دست تواناي آن حضرت، ويران مي نگرد:



بود آيين بدو تازه، چو گلبن در مه اردي [24] .

بود ايمان بدو زنده، چو خضر از چشمه ي حيوان



عقاب سهم [25] او، بشکسته زاغ شرک را شهير

سپاه عدل او، کرده است کاخ ظلم را ويران [26] .



سلطان محمود (پروانه) (متوفاي 1349) در قصيده اي مردف به رديف «دست» و به شيوه ي سوال و جواب، بعد کفرستيزي قيام جهاني امام موعود عليه السلام را يادآور مي شود:



گفتم: ز چهر دين که زدايد غبار کفر؟

گفتا که او، برد چو سوي ذوالفقار دست





[ صفحه 201]





گفتم: که کارزار کند بر مخالفان؟

گفتا که او چو گشاد بر کارزار، دست



حضوري سلماسي، به منتظران ظهور حضرت مهدي عليه السلام بشارت مي دهد که آن ولي خدا، دياري از دشمنان دين و آيين را باقي نخواهد گذارد و جهان را به چشم آنان تيره و تار خواهد کرد:



مهدي عصر، حجت قائم که درگهش

بس فخرها به گنبد خضرا کند همي



تيغش اگر شراره به بحر اندر افکند

آتش ز قعر بحر، هويدا کند همي



روي جهان به ديده ي دشمن کند سيه

وز خون به تنش، جامه ي حمرا کند همي



سازد زمين سپهر و عدو، بنات نعش

چون کارزار با صف اعدا کند همي [27] .



حاجب شيرازي بر اين باور است که در قيام جهاني حضرت مهدي عليه السلام، حضرت اميرالمومنان علي عليه السلام به ياري او خواهد شتافت، و با ذوالفقار خود، دشمنان دين را به کيفر خواهد رساند:



اي آن که به ترويج تو با تيغ دو پيکر [28] .

شاه دو سرا، بدر دجي، حيدر صفدر



بر خصم کند حمله، به کردار غضنفر [29] .

از کفر کشد کيفر، بي منت لشکر



چونان که به روباه بود حمله ي ضيغم [30] .

محمدعلي خان (خرد) کرماني (متوفاي 1300 ق) در قصيده ي بلند مهدوي خود، از پيشگاه امام منتقم عليه السلام درخواست مي کند که پا در رکاب نهد و کار را در عرصه ي کارزار بر دشمنان دين زار سازد.



امروز در زمانه، شهنشاها!

نبود خديو غير تو، کيهان را



در کفه ي ولاي تو سنجيدند

هر جا ز حق و باطل ميزان را





[ صفحه 202]





تيغ کج تو، در همه آفاق

آورده است رايت ايمان را



تا بفکني تو، تخم عدالت را

تا برکني تو، ريشه طغيان را



آور نگون تو رايت فرعوني

درهم شکن تو لشکر هامان [31] را



اي شير حق! دمي ز پي هيجا [32] .

در زير ران بياور يکران [33] را



آور به کارزار، يکي جولان

تا کار، زار گردد عدوان را



خصمت، ز بيم خشم تو در هيجا

بس بر جگر فشارد دندان را



گر سر طلب کند ز عدو، تيغت

تسليم وي ز بيم کند جان را [34] .



م.ع.م (پروانه) بي قراري خود را از به درازا کشيدن ايام غيبت آن ذخيره ي خداوندي، نشان مي دهد و از آن موعود جهاني عليه السلام مي خواهد که با قيام الهي خود، اوضاع نابسامان مسلمانان و سلطه ي کفر جهاني پايان دهد:



تا به کي از دوري ماه رخت کوکب شمارم؟

چرخ دين را مهر شو، در آسمان روشنگري کن



شاهباز دين، ز هر سو مي خوري تيري خدا را

طاير بشکسته بال دين حق را، شهپري کن



موج بحر کفر، پهلو مي زند بر ساحل دين

نوح شو، طوفان به پا کن، فلک دين را لنگري کن



تا نداده حق پرستي، جاي خود بر بت پرستي

بت شکن شو چون خليل و، دفع خوي آزري کن



کفر را، از ريشه بر کن، ظلم را از بن برافکن

برق شو، از دشمنان خرمن بسوزان، تندري کن [35] .



مرحوم علامه شيخ محمد حسين غروي اصفهاني (مفتقر) اوضاع زمانه را براي ظهور امام منتظر عليه السلام مناسب مي بيند و از اين که «کعبه ي دل ها» را «بتخانه» مي بيند، دل نگران



[ صفحه 203]



است و بر اين باور است که زمان برافراشتن پرچم اسلام و انتقام مولي الکونين اباعبدالله الحسين عليه السلام فرا رسيده است:



اي رخت قبله ي توحيد و، درت کوي اميد

تا به کي کعبه ي دل ها همه بيت الوثن است؟ [36] .



کعبه ي درگه تو، قبله ي ارواح و عقول

خاک پاک ره تو، سجده گه مرد و زن است



اي که در ظل لواي تو کند گردون جاي

نوبت رايت اسلام برافراشتن است



اي ز شمشير تو از بيم، دل دهر دو نيم!

گاه خونخواهي شاهنشه خونين کفن [37] است [38] .



عباس (حداد) کاشاني، «فتح و ظفر» را ره آورد «شمشير مهدوي» مي شناسد که سرانجام، ريشه ي دشمنان دين را خواهد زد و بساط کفر را خواهد برچيد:



اين همان است که گر تيغ کشد روز نبرد

از سر تيغ کجش، فتح و ظفر مي ريزد



ز تبراي عدوي تو، تبر را ديدم

ريشه خصم بدانديش تو، برمي ريزد [39] .



همو آمادگي خود و امت اسلامي را - در آستانه ي ظهور حضرت مهدي عليه السلام - براي قلع و قمع دشمنان کافرکيش اعلام مي دارد؛ چرا که امام خويش را مي شناسد و مي داند که بايد کدام پرچم را در اهتزاز درآورد:



از براي قلع و قمع دشمنان کفرکيش

از دم شمشير بران، تيزتر گرديده ايم



ما امام خويش را حداد! مي دانيم کيست

در نظربازي، عجب صاحبنظر گرديده ايم [40] .



دکتر قاسم رسا، يورش سپاه مهدوي را با فرار سپاه کفر مي بيند و قيام مهدي موعود عليه السلام را با از پا نشستن فتنه و غوغا همزمان:



[ صفحه 204]





تو گر لشکر برانگيزي، سپاه کفر بگريزد

تو گر از جاي برخيزي، نشيند فتنه و غوغا [41] .



طرب اصفهاني، گوشه اي از صحنه ي رويارويي آن حضرت را با کفر جهاني به تصوير کشيده است:



روزي که بر کف آرد آن تيغ حيدري

جبريل برفرازد بر فرق او لوا



چون شير خشمناک درآيد به دشت کين

از کشته پشته سازد، در عرصه ي غزا



گريان قضا ببيني، در ماتم قدر

مويان قدر بيابي، بر کشته ي قضا [42] .



همو در قصيده ي مناقبي ديگري، از اين که همه ي مردم به سمت گمراهي گرويده اند و بيگانگان بر گستره ي جهان حکومت مي رانند، شکوه دارد و ظهور آن حضرت را تقاضا مي کند تا بساط اديان محرف را برچيند:



همه خلق گمراه و، او هست هادي

همه خصم مغلوب و، او هست غالب



چو مرفوع، اعلام توحيد سازد [43] .

کند جمله مخفوض، دين نواصب [44] .



در آن دم که تيغ دو دم بر کف آرد

تهي سازد از جان گردان، قوالب



شها! خلق رفتند از دست يکسر

برون آي اي مظهر لطف واجب!



اجانب گرفتند ملک جهان را

ببر از ميان، اين رسوم اجانب



کند منقبت جبرئيل امينت

«طرف» کيست کت [45] دم زند از مناقب؟ [46] .



ميرزاي نوغاني خراساني اين اميد را دارد که شمشير انتقام حضرت مهدي عليه السلام را که از نيام دادخواهي بيرون خواهد آمد، هم قامت دين را راست و استوار سازد و هم قامت عاشقان جمال مهدوي را که در زير بار هجر خميده است:



اي دست خدا! دست برآور که ز دشمن

بس ظلم بديديم و بسي طعنه شنيديم





[ صفحه 205]





شمشير کجت راست کند قامت دين را

هم قامت ما را، که ز هجر تو خميديم [47] .



دکتر قاسم رسا، حمايت آن وجود مقدس را از دين حق خواستار مي شود؛ چرا که پايمال فتنه و شر گرديده است و مي داند که اگر آن حضرت بر سپاه خويش فرمان راند، لشکر کفر خواهد گريخت و اگر قيام کند، فتنه از پاي خواهد نشست:



بيا اي خسرو خوبان! حمايت کن تو از قرآن

که شد پامال دين حق، ز شر و فتنه ي اعدا



تو گر لشکر برانگيزي، سپاه کفر بگريزد

تو گر از جاي برخيزي، نشيند فتنه و غوغا



بيا اي کشتي رحمت! که دنيا گشته طوفاني

چو کشتيبان تويي ما را، رهان از جنبش دريا [48] .



شهاب تشکري آراني، ضمن اشاره به يکه تازي آن امام منتقم عليه السلام در عرصه جهاني براي براندازي اساس فتنه و کينه و کفر، پرده هايي از شرارت کفر جهاني را بازگو مي کند:



روا مدار اماما! که سنگ دشمن دين

دل چو آينه ي دوست، بيشتر شکند



روا مدار اماما! که قوم مستکبر

حريم حکم خدا را، به زور و زر شکند



روا مدار اماما! که امت صهيون

ز ميزبان عرب، دست و پا و سر شکند [49] .




پاورقي

[1] کنايه از ذوالفقار است.

[2] کارزار.

[3] روباهان، رک: خوشه هاي طلايي؛ به انتخاب محمد علي مجاهدي (پروانه) چاپ دوم ص 243 و 244.

[4] همان، ص 319.

[5] همان، ص 375.

[6] شکننده ي بتها.

[7] هشت بهشت.

[8] همان، ص 378.

[9] ناله و زاري.

[10] همان، ص 385.

[11] همان، ص 387 و 388.

[12] خورشيد.

[13] همان، ص 397.

[14] همان، ص 400.

[15] همان، ص 402 و 403.

[16] همان، ص 402 و 403.

[17] همان، ص 475 و 476.

[18] تذکره مدينه الادب، ج 2 ص 761 و 762.

[19] سوره حمد.

[20] همان، ص 763.

[21] همان، ص 763.

[22] همان، ص 763.

[23] همان، ص 404 و 416.

[24] ارديبهشت.

[25] تير.

[26] همان، ص 452.

[27] همان، ص 763.

[28] همان، ص 537.

[29] شير.

[30] همان، ص 777.

[31] نام وزير فرعون.

[32] کارزار، جنگ.

[33] مرکب تيزرفتار.

[34] همان، ص 822-819.

[35] خوشه هاي طلايي، به انتخاب محمد علي مجاهدي، چاپ دوم، ص 179 و 180.

[36] بتخانه.

[37] کنايه از وجود مقدس امام الشهداء، حضرت حسين بن علي عليهم السلام است.

[38] همان، ص 252 و 253.

[39] همان، ص 135.

[40] همان، ص 175.

[41] همان، ص 207.

[42] همان، ص 210.

[43] پرچم هاي توحيد را برافرازد.

[44] آيين ناصبي ها و مذهب دشمنان آل الله را از رونق بيندازد.

[45] مخفف که تو را.

[46] همان، ص 245- 243.

[47] همان، ص 173.

[48] همان، ص 207 و 206.

[49] همان، ص 268 و 269.