پنجره گلها
گوش کن! مي شنوي همه ي دريا را؟
تپش واهمه خيز نفس صحرا را
نور، بي حوصله در پنجره مي آشوبد
باز کن پنجره ي بسته ي گلدان ها را
شيهه ي اسب کسي در نفس طوفان است
گوش کن! مي شنوي همهمه ي دريا را؟
سبزپوش است سواري، گل و قرآن در دست
آب مي پاشد يک مرقد ناپيدا را [1] .
پاورقي
[1] قنبرعلي تابش.