بازگشت

معرفي مهدي موعود به عنوان تنها مصلح جهاني


ملک الشعراء (صبوري) خراساني از شاهد مستوري سخن به ميان مي آورد که عالمي دلباخته ي اويند و هنگامي که حضرت موسي در «طور مهدوي» در انتظار تجلي نشسته باشد، تکليف امت او در رابطه ي با اين «مصلح جهاني» کاملا مشخص است:



شاهدي مستور و عالم باخته دل در هوايش

آتشي در طور و موسي سوخته جان در شرارش [1] .



محمد آزادگان «واصل» از جهانيان مي پرسند که کي اين مژده را به عيساي گرودن نشين مي دهند که بشتاب! چرا که مقتداي تو، بساط نماز را در گستره ي زمين گسترده است:



کي مژده مي برند به عيسي که العجل!

سوي نماز شد به زمين مقتداي تو [2] .



حاج ميرزا (حبيب) خراساني، حضور روحاني مهدي موعود عليه السلام را، در کعبه و بتخانه به تماشا نشسته است:



در کعبه و بتخانه بگشتيم بسي ما

ديديم که در کعبه و بتخانه تويي تو



ويرانه بود هر دو جهان نزد خردمند

گنجي که نهان است به ويرانه تويي تو



بسيار بگوييم و چه بسيار بگفتيم:

کس نيست به غير از تو درين خانه، تويي تو



يک همت مردانه درين کاخ نديديم

آن را که بود همت مردانه تويي تو [3] .



اديب الممالک فراهاني (امير)، تجلي آن وجود مقدس را جهاني مي داند و او را همان



[ صفحه 119]



مصلحي مي شناسد که دجال ها را از ميان برخواهد داشت و آتشکده ها را خاموش خواهد کرد و به اعتبار پيروان حضرت عيسي پايان خواهد داد:



چون پرده بردارد ز رخ، گيرد چهان از چار سو

از بس کرشمه ي ناز او، از روي زيبا ريخته



چون او نباشد هيچ کس، سالار خوبان است و بس

خوبانش زين ره هر نفس سر در کف پا ريخته



خورشيد شمع درگهش، کيوان غلام درگهش

جان هاي شيرين در رهش، طوعا و کرها ريخته



با معجز عيسي لبش، با نوش احمد مشربش

با دست قدرت قالبش، حق تعالي ريخته



بر کاخ قصرش اي فتي! نصر من الله آيتي

در جام فتحش شربتي، انا فتحنا ريخته



دجال ها را برکشد، با صد مذلت شان کشد

هم نار گبران خامشد، [4] هم آب [5] ترسا [6] ريخته



اي مهدي صاحب زمان! کز عکس تيغت آسمان

رنگ شفق را جاودان، بر خاک خضرا ريخته



بنما رخ ماه را، مرآت وجه الله را

و آن غمزه ي جانکاه را، کز چشم شهلا ريخته [7] .



شادروان صادق سرمد، جهان را نگران غيبت مهدي موعود عليه السلام مي بيند؛ اگر چه بر اين نيز هست که اگر «چشم جهان بين» باشد، «طلعت» او را مي توان در همين زمانه ي غيبت به تماشا نشست:



گر چه از اهل جهان، روي نهان ساخته اي

روشن از پرتو خود، روي جهان ساخته اي





[ صفحه 120]





ديدن طلعت تو، چشم جهان بين خواهد

که جهاني به سوي خود نگران ساخته اي



حجت بالغه ي عقلي و در روي زمين

پيرو حکم خود اعصار و زمان ساخته اي [8] .



دکتر قاسم رسا بر اين باور است که اگر روزي آن گمشده ي جهاني، لب خود را به سخن بگشايد، حضرت عيسي براي بوسيدن آن لب هاي روانپرور، از آسمان به زمين فرود خواهد آمد و نظر امت خود را به جانب او معصوف خواهد داشت:



به صورت شبه پيغمبر، به صولت تالي حيدر

به سيرت حجت داور، ولي والي والا



به ختم انبيا ماند، چو خواند خطبه در منبر

به شاه اوليا ماند، چو تازد بر صف اعدا



لب لعل روان بخشش، چو آيد در سخن روزي

پي بوسيدنش آيد فرود از آسمان عيسي



جهان پير چون يعقوب شد سرگشته و حيران

که شد آن يوسف ثاني به چاه غيب ناپيدا



تويي فرمانده ي مطلق، امام و حجت بر حق

تويي بر شيعيان سرور، تويي بر بندگان مولا [9] .



علامه شيخ محمد حسين غروي اصفهاني (مفقر) انبياي الهي را در انتظار قيام جهاني آن حضرت مي بيند و جهانيان را چشم انتظار مقدم او:



مشرق شمس ابد، مطلع انوار ازل

صاحب العصر، ابوالوقت، [10] امام زمن است



اي رخت قبله ي توحيد و درت کوي اميد

تا به کي کعبه ي دل ها همه بيت الوثن [11] است؟





[ صفحه 121]





پرده از سر انا الله برانداز دمي

تا بدانند که شايسته ي اين ما و من است؟



دل به دريا زده از شوق جمالت الياس

خضر از عشق تو سرگشته ي ربع و دمن [12] است.@.



اي ز روي تو عيان جنت ارباب جنان

بي تو فردوس برين بر همه بيت الحزن است



اي شه ملک قدم! يک قدم از ممکن غيب

وي مسيحا ز تو همدم! دم باز آمدن است



اي که در ظل لواي تو کند گردون جاي

نوبت رايت اسلام برافراشتن است [13] .



همو، آن وجود نازنين را، حکمران قلمرو توحيد مي خواند که فرمانش در عوالم کون و مکان جاري است:



امروز، در قلمرو توحيد سکه زن

غير از تواي شهنشه والا تبار! نيست



در نشأه ي تجرد و اقليم کن فکان

جز عنصر لطيف تو، فرمان گذار نيست



با يکه تاز عزم تو، زانو دو تا کند

اين توسن سپهر، که هيچش قرار نيست



جز نام دلرباي تو از شرق تا به غرب

زينت فزاي دفتر ليل و نهار نيست



غير از طواف کوي تو اي کعبه ي مراد!

هيچ آرزو، درين دل اميدوار نيست [14] .



استاد محمود شاهرخي (جذبه) عوالم هستي را در کنف عنايت آن حضرت مي بيند و بيقراري پيروان مذاهب را در انتظار ظهور آن امام همام به تصوير مي کشد:



کيست اين مظهر آيات؟ که گيتي را

قاف تا قاف به تاييد نظر گيرد



مالک ملک بقا، سر ازل مهدي است

که جهان، فيض از آن رشک قمر گيرد



حجت بالغه و هادي مطلق، اوست

که ازو کون و مکان، نظم دگر گيرد





[ صفحه 122]





پرتو، افلاک از آن وجه حسن يابد

جلوه، آفاق از آن نور بصر گيرد



اي ولي الله اعظم! که نشان تو

اهل هر کيش ز ابناي بشر گيرد



آفتابي تو و ما دلشدگان ذره

چه شود مهر گر از ذره، خبر گيرد؟ [15] .



محمد (وارسته) کاشاني بر اين باور است که امام موعود عليه السلام به هنگام ظهور، بر پيکر نهال هاي پژمرده، جان مي دهد و به برگ هاي خزان ديده، سرسبزي بهار را ارزاني مي دارد، و همانند موسي، از قبطيان دمار برآورد و همانند مسيح بر تن مردگان روان بخشد، و نگهبان بهشت، با اشتياق فراوان کليد جنان را در اختيار او مي گذارد:



خرم کند هزار نهال فسرده را

سر سبزي بهار به برگ خزان دهد



روشن کند به نور هدايت، چراغ جان

تاب و توان به پيکر هر ناتوان دهد



موسي صفت، دمار برآرد ز قبطيان

عيسي صفت، به مرده ي صد ساله جان دهد



رضوان به شوق و ذوق فراوان به دست او

زرين کليد قصر رفيع جنان دهد



قارون ز خاک، سر زند از شادي و سرور

گنج نهان خويش به او ارمغان دهد [16] .



طرب اصفهاني، آثار ظهور آن مصلح جهاني را به تصوير مي کشد:



اين شه، اثر خدا بود در دهر

آن ذات، بلي چنين اثر دارد



جبريل امين، ز خاک درگاهش

قوت دل و قوت بصر دارد



بر خويش، چو جوشن غزا [17] پوشد

بر دست، چو رايت ظفر دارد



آن هندي حيدري، [18] به کف گيرد

آن جوشن داودي، به بردارد



گريان به سر قدر، قضا سازد

مويان به سر قضا، قدر دارد



لوث وثن [19] از زمانه سازد پاک

نام صنم از ميانه بردارد



آثار پيمبران مرسل را

از روي منير، جلوه گر دارد





[ صفحه 123]





بر خشک و تر جهان اگر بيني

در قبضه ي حکم، خشک و تر دارد



چون حلقه به زير حيطه ي فرمان

از خاور، تا به باختر دارد



نادان بود آن که با وجود او

چشم کرم از کس دگر دارد [20] .



همو، در قصيده ي مهدوي ديگري، حضرت عيسي را سپهدار امام زمان عليه السلام و حضرت موي را، ثناگر او مي داند، و با بيان اين دو مطلب، بعد جهاني رسالت آن حضرت را خاطر نشان مي سازد:



شاهي که انبيا را، او هست مير و سالار

شاهي که اوليا را، او هست شاه و سرور



شاهي که در سپاهش، عيسي بود سپهدار

شاهي که بر جنابش، موسي بود ثناگر



نبود عجب اگر خصم، بگريزد از نهيبش

آري چسان ستيزد روباه با غضنفر؟



از بيم، پيکر کوه لرزان شود چو سيماب [21] .

زير دو ران آرد يکران [22] کوه پيکر



روزي که پرده گيرد از روي عالم آرا

از روي عالم آرا، عالم کند منور [23] .



(ابن حسام) خوسفي، شاعر نامدار آييني، از آن وجود نازنين مي خواهد که بر «سند داوودي» تکيه زند و کساني که را که در تحريف زبور دخيل بوده اند مورد بازخواست قرار دهد و بي صلاحي قوم صالح را برنتابد و به اين پريشان احوالي ها پايان بخشد:



جهان، خلاص نگردد ز دست ظلمت شام

اگر نه صبح جمال تو بخشد او را، نور



شب است و در گله، گرگ و سحاب طوفان وار

شبان وادي ايمن! بيا ز جانب طور



بيا به مسند داوودي اي خليفه ي ارض!

بپرس تا به چه تغيير مي دهند زبور؟



تفقدي بکن اي آصف سليمان قدر!

که غايب است چرا هدهد از ميان طيور؟





[ صفحه 124]





صبا بگوي به صالح، [24] که بي صلاحي قوم

بدان رسيد که از ناقه مي برند جذور [25] .



چو زهره گر بنمايي جبين سايند

بر آستانه ي تو، آفتاب و ماه از دور



جبين «ابن حسام» است و خاک درگاهت

که او به مدح و ثناي تو بنده اي است شکور [26] .



شمس الفصحاء (محيط) قمي، جهاني را به چشم به راه حجت موعود عليه السلام مي بيند و از آن «پناه کون و مکان» مي خواهد که با جلوه اي، غبار شرک را از رخساره ي آيينه ي هستي پاک سازد:



سمي ختم رسل، خاتم الائمه که هست

نهان ز ديده و بر حضرتش عيان هر راز



سليل خسرو دين، عسکري، شه کونين

ولي حق، شه دشمن گداز دوست نواز



امام منتظر خلق، حجت موعود

که هست چشم جهاني به رهگذارش باز



پناه کون و مکان، صاحب الزمان، مهدي

ولي قائم بالسيف، شهسوار حجاز



خجسته نامش، ز آن بر زبان نمي آرم

که روزگار، رقيب است و آسمان، غماز [27] .



به اوج جاهش جبريل عقل مي نرسد

به بال شوق کند تا باد اگر پرواز



شها! حقيقت وجدت تويي و دور از تو

شده حقيقت وحدت بدل به شرکت و مجاز



درآ ز پرده و از يک تجلي رخسار

غبار شرک ز مرآت ماسوا پرداز [28] .



ميرزا نصرالله صبوري، آدمي را به «انسان شدن» فرامي خواند و از او مي خواهد که از تحصيل علومي که ريشه در حق و حقيقت ندارد بپرهيزد و ذره ي خورشيد ماه طلعتي باشد که دست بندگان خدا به دامن اوست و جهان هستي فرمانبردار وي:



[ صفحه 125]





نگويمت که مشو کافر و مسلمان باش

به هر شريعت و کيشي که هستي، انسان باش



به هر طريقه که در عالم است، سيري کن

چو کافر از همه گشتي، بيا مسلمان باش



گرت هوا است که خورشيد ذره ي تو شود

به رقص، ذره ي خورشيد ماه شعبان باش



شه ولايت ما کان و ما يکون، که خداش

به عدل گفت: شه ما يکون و ما کان باش



جهان و چرخ چو خواهي برند فرمانت

تو هم چو چرخ و جهان بر درش به فرمان باش



پناه قرآن، هر حجتي به هر عصري است

کنون که حجت عصري، پناه قرآن باش [29] .



شادروان محمد علي (فتي) تبريزي که از شعراي قوي مايه و بلند پايه ي روزگار ما بود، در شعر آييني دستي به تمام داشت. اين شاعر توانا و با اخلاص در قصيده ي مهدوي خود، جهان را چشم به راه آن امام همام مي نگرد و در غياب او، شيرازه ي جهان هستي را گسسته مي بيند:



نه همين چشم به راه تو، مسلمانند

عالمي را نگران کرده اي از غيبت خويش



بي رخت بسته به روي همه، درهاي اميد

بگشا بر رخ احباب، در از رحمت خويش



جز تو، ما را نبود ملجايي اي حجت حق!

باد سوگند تو را، بر شرف و عصمت خويش





[ صفحه 126]





«دست ما گير که بيچارگي از حد بگذشت»

بگشا مشکل ما را به يد همت خويش



تويي آن گوهر يکدانه ي درياي وجود

که خداوند جهان خواند تو را حجت خويش [30] .



لطفعلي بيک (آذر) بيگدلي، مولف آتشکده ي آذر و از بانيان نهضت بازگشت در عرصه ي شعر فارسي، در مورد آن مصلح جهاني از «اجماع امم» سخن مي راند و نظر پيروان اديان آسماني را در مورد آن گمشده ي جهاني به تصوير مي کشد:



شه دين مهدي هادي، که باد او را به هر وادي

ولي [31] در عشرت و شادي، عدو در محنت و ماتم



زند رضوان [32] چو نمرود اندر آتش، خرقه ي رنگين

کند مالک [33] خليل آسا، گل آگين جامه ي مظلم



به اجماع امم، روزي که در آخر زمان گردد

زمين چون زلف خوبان تيره و آشفته و درهم



نشيند بر سرير سروري، شاه فلک جاهي

که از عدلش جهان گردد چو روي نوخطان، خرم



ولي هر يک بخ اسم ديگر و رسم دگر خوانندش

زبان عالمي گردان به نام او مگر ابکم



يهودش داند از نسل يهودا، ماشيع نامش

مجوسش زاده ي زردشت و، ترسا زاده ي مريم



مسلمانش شمارد فاطمي يکسر، ولي ز ايشان

همي گويند فوجي کآن گهر باشد نهان در يم



من و چون من، کسي کز مسلمين مهر علي دارد

کنونش زنده مي دانيم و زنده ز آن، بني آدم





[ صفحه 127]





ولي دارد دو روزي مصلحت را رخ نهان تا خود

جهان از دود ظلم و آه مظلومان شود مظلم [34] .



سمند فتح تا تازد، جهان از ظلم پردازد

ز بطحا رايت افرازد، ظفر بر رايتش پرچم [35] .



سروش اصفهاني، صحنه ي ظهور امام زمان عليه السلام را به تصوير مي کشد و با ذکر اين مطلب که به هنگام ظهور، حضرت مسيح و بندگان خاص خداوند به کمک او خواهند شتافت، جهاني بودن قيام آن حضرت را در ذهن آدمي تداعي مي کند:



مهدي مظفر، امام عصر

اميد امم، شاه انس و جان



بر روي زمين، حجت خداي

در کون و مکان، امر او روان



بر مسند شرع و سرير حکم

هم بار خدا، هم خدايگان



تا بوده جهان، هيچ گه نبود

از حجت يزدان تهي جهان



ممکن نشود خيمه بي ستون

ايمن نبود گله بي شبان



کشتي بودش ناخدا به کار

تا آن که رساندش به کران



بي راهبر ما را گذاشتن

دور است ز دادار مهربان



روزي که به پيروزي و ظفر

رايات فرازد به فرقدان



انگشتري مصطفي به دست

شمشير علي، بسته بر ميان



آيد ز پي ياريش فرود

آن روز مسيحا ز آسمان



خاصان خدايش ز شرق و غرب

تازند به خدمت، يکان يکان [36] .



ملک الشعراء (بهار) خراساني، آن ذخيره ي خداوندي را جلوه ي تام و تمام انبياي الهي مي شناسد که روزي از پرده ي غيبت برون خواهد آمدو فرمان او در گستره ي کره ي خاکي مطاع خواهد بود:



[ صفحه 128]





کيست معشوق من؟ آن شاهد بزم ازلي

مظهر جلوه حق، سر خفي، نور جلي



سرو بستان نبي، شمع شبستان علي

محرم اندر حرم قرب شه لم يزلي



هادي مهدي، داراي جهان، حجت عصر

آن که بر رايت او خواند خدا آيت نصر



تا جهان بوده است، اين نور جهان آرا بود

بود از آن روز که ني آدم و ني حوا بود



او سليمان بد و، او عيسي و، او موسي بود

نوح و يونس را، او همره در دريا بود



آسمان بود و زمين بود و بشر بود و ملک

نور او، گه به زمين بود عيان گه به فلک



گر نهان است، يکي روز عيان خواهد شد

آشکار از رخش آن راز نهان خواهد شد



در همه گيتي، فرمانش روان خواهد شد

آن چه خواهيم بحمد الله، آن خواهد شد



تا رسد دست من آن روز بدان دامن پاک

نهم امروز بدين در، سر طاعت بر خاک [37] .



حکيم (صفا) اصفهاني، در به تصوير کشيدن عظمت وجودي آن مصلح کل و تبيين جهاني بودن قيام او، از شيوه ي بياني فخيمي سود جسته است:



عيسي، پياده اي است به ظل لواي تو

تو، پادشاه امري و عيسي، گداي تو



من با زبان عيسي، گويم ثناي تو

اي مهدي وجود که جان ها فداي تو!



دجال شرک، خانه گرفته است جاي تو

توحيد کن که خانه بپردازد اين عوان



مشکات سر اوست، ولي نعمت مسيح

از دولت گداي درش، دولت مسيح



در کيش اوست پيش امم، دعوت مسيح

از خوان اوست ريزه خواري حضرت مسيح



روحي که جلوه کرد در او صورت مسيح

آمد برون ز خلوت و شد عيسي زمان



خورشيد آسمان ولايت کجا و ظل؟

خير البشر کجا و بشر؟ دل کجا و گل؟





[ صفحه 129]





روح الله، آيتي است ز انسان معتدل

عيسي، لطيفه اي است از آن متصل



اي فتنه ي مشاهد! دلبر کجا و دل؟

مهدي کجا و عيسي؟ جانان کجا و جان؟



اي جامع لطيف! که در هر دليت جاست

در دل نشسته اي تو و دل، خانه ي خداست



يک کشور و دو سلطان؟ در عهده ي خطاست

حق را دويي نگنجد، اين مسلک «صفا» ست



توحيد، سر خاص سلاطين اولياست

يک پادشاست بر همه عالم، خدايگان [38] .



ابن حسام خوسفي، ضمن اشاره به اوضاع شرک آلود زمانه ي خود، در تبيين اين مطلب اساسي مي کوشد که با ظهور حضرت قائم عليه السلام تمامي آفريدگان جهان هستي، فرمانبر او خواهند بود:



شگفت نيست مسيح ار چراغ بنشاند

ز باد فتنه ي دجال ظالم مغرور



چگونه دامن شرع نبي نخارد خار؟

هزار بولهب اندر کمين نشسته ز دور



ظهور مهدي قائم، که چون سليمانش

مسخرند به رغبت و حوش و جن و طيور



فواد کرماني از پيشگاه حضرت تقاضا مي کند که با قيام جهاني خود آن چنان رستخيزي بر پا سازد که مردم زمانه همانند روز قيامت، جزاي کردار خود را ببينند:



اي آشکار پنهان! برقع ز رخ برافکن

تا جلوه ات ببينم پنهان و آشکارا



بي جلوه ات ندارد ارض و سما فروغي

اي آفتاب تابان هم ارض و هم سما را



باز آ که از قيامت، [39] بر پا شود قيامت

تا نيک و بد ببينند در فعل خود، جزا را



بازآ که بي وجودت عالم سکون ندارد

هجر تو در تزلزل، افکند ما سوا را [40] .



ميرزا جهانگير خان محبي (ضيايي) يکي از برکات ظهور مهدي موعود عليه السلام را، از ميان رفتن اختلافات موجود در بين مذاهب مي داند:



[ صفحه 130]





اساس اختلافات مذاهب

براندازد ز بيخ و بن، به عالم [41] .



علامه شيخ محمد حسين غروي اصفهاني (مفتقر)،اورنگ پادشاهي عالم را شايسته ي آن وجود نازنين مي داند:



اي هدهد صباگوي، «طاووس» [42] کبريا را

بازآ که کرده تاريک، زاغ و زغن فضا را



اي مصطفي شمايل! وي مرتضي فضايل!

وي احسن الدلائل، ياسين و طا و ها را



اي منشي حقايق! وي کاشف دقايق

فرمانده ي خلايق، رب العلي علا را



اي کعبه ي حقيقت! وي قبله ي طريقت!

رکن يمان ايمان، عين الصفا صفا را



اي رويت آيه نور! وي نور وادي طور!

سر حجاب مستور، از رويت آشکارا



اي معدلت پناهي! هنگام دادخواهي

اورنگ پادشاهي، شايان بود شما را



انگشتر سليمان، شايان اهرمن نيست

کي زيبد اسم اعظم، ديو و دد دغا را؟



از سيل فتنه ي کفر، اسلام تيره گون است

دين مبين زبون است، در پنجه ي نصارا



اي هر دل از تو خرم! پشت و پناه عالم!

بنگر دچار صد غم، يک مشت بينوا را



اي رحمت الهي! درياب «مفتقر» را

شاها به يک نگاهي، بنواز اين گدا را [43] .



همو در قصيده ي مهدوي ديگري، آن وجود نازنين را «کفيل دين و آيين» و «حافظ شرع مبين» معرفي مي کند که «حجت حق» در جهان است، و آن حضرت را با تعبيراتي همانند: «قطب القطاب طريقت» و «مدار معرفت» و «حامل سر حقيقت» مورد خطاب قرار مي دهد و از آن «خداوند حرم» مي پرسد که تا کي «حرم» بايد در دست «نامحرمان» باشد.



شاه اقليم ولايت، مالک کون و مکان

خسرو ملک هدايت، صاحب عصر و زمان



قطب اقطاب طريقت يا مدار معرفت

حامل سر حقيقت يا محل ايتمان





[ صفحه 131]





اي کفيل دين و آيين! حافظ شرع مبين!

کس ندارد جز تو ميثاق [44] الهي را ضمان [45] .



حجت حق بر جهان و بهجت کون و مکان

گلشن دين از تو خرم، روح ايمان شادمان



اي خداوند خرم! اي محرم اسرار غيب!

تا به کي باشد حرم در دست اين نامحرمان؟!



باز شد بيت الصمد [46] بيت الصنم [47] يا للاسف! [48] .

کاسر اصنام [49] کو؟ شاها تويي دست همان



خانه هاي قدس حق را پاي پيلان محو کرد

خاندان نجد [50] را، ايزد کند بي خانمان!



خسروا! صبر و تحمل پيشه کردن تا به کي؟

تيشه بي انديشه زن بر ريشه ي اين ظالمان [51] .




پاورقي

[1] خوشه هاي طلايي، ص 159.

[2] همان، ص 185 و 186.

[3] همان، ص 190.

[4] خاموش کند.

[5] آبروي.

[6] به پيرو حضرت عيسي گويند.

[7] خوشه هاي طلايي، ص 191 و 192.

[8] همان، ص 193 و 194.

[9] همان، ص 206 و 207.

[10] پدر زمان.

[11] بتخانه.

[12] کوه و بيابان.

[13] خوشه هاي طلايي، ص 252 و 253.

[14] همان، ص 261 و 262.

[15] همان، ص 277 و 278.

[16] همان، ص 285 و 286.

[17] جنگ.

[18] کنايه از ذوالفقار است.

[19] ناپاکي و آلودگي بت.

[20] خوشه هاي طلايي، ص 289 و 290.

[21] جيوه.

[22] اسب.

[23] خوشه هاي طلايي، ص 307 و 308.

[24] يکي از اسامي امام زمان عليه السلام اباصالح است و ابن حسام با صنعت ايهام به اين نام هم اشاره کرده است.

[25] جمع جذر، بن، پايه، ريشه.

[26] خوشه هاي طلائي، ص 315 و 316.

[27] سخن چين، فتنه گر.

[28] خوشه هاي طلائي، ص 321و322.

[29] همان، ص 333- 330.

[30] همان، 334 تا 336.

[31] دوست حضرتش.

[32] نام فرشته ي دربان بهشت.

[33] نام فرشته ي دربان جهنم.

[34] تاريک.

[35] خوشه هاي طلائي، ص 344 و 346.

[36] همان، ص361 تا 363.

[37] همان، ص461 و 462.

[38] همان،ص470 تا 472.

[39] قيام تو.

[40] خوشه هاي طلائي،ص27 و 28.

[41] کليات ضيايي، شرکت نسبي اقبال و شرکا، تهران، چاپ دوم، سال 1346، ص 192.

[42] در رواياتي که از ائمه ي اطهار عليهم السلام در دست است، امام عصر عليه السلام را، طاووس بهشتيان ناميده اند.

[43] خوشه هاي طلائي، ص215و 216.

[44] عهد و پيمان.

[45] ضمانت.

[46] خانه خدا، مراد کعبه است.

[47] بتخانه.

[48] جاي افسوس است.

[49] کنايه از آل سعود است.

[50] کنايه از آل سعود است.

[51] خوشه هاي طلائي، 266 و 267.