بازگشت

قطعه






اي باد صبا! بگو به جامي

آن دزد سخنوران نامي!



بردي اشعار کهنه و نو

از سعدي و انوري و خسرو



اکنون که سر حجاز داري

و آهنگ حجاز، ساز داري



ديوان ظهير فاريابي

در کعبه بدزد، اگر بيابي!



از اين قطعه شعر مي توان به مقام و منزلت ادبي ظهير فاريابي پي برد که شاعر بلند آوازه اي همانند جامي را متهم به سرقت ادبي کنند و هدف او را از سفر حج، دسترسي به ديوان ظهير قلمداد نمايند.

به هر روي، از اين شاعر پرآوازه براي نمونه حتي يک شعر کوتاه مناقبي در ستايش آل الله در دست نيست؛ در حالي که در ديوان او قصايد مناقبي فراواني در تعريف و توصيف پادشاه سلجوقي و ديگر زمامداران حکومتي وجود دارد.

در تاريخ ادبيات ايران، قصيده ي شيوايي که ظهيرالدين فاريابي براي قزل ارسلان سلجوقي سروده، مثل اعلاي شعر مناقبي دروغين و مبالغه آميز به شمار مي رود. ابياتي از اين قصيده را مرور مي کنيم:



زلفت به جادويي ببرد هر کجا دلي است

و آن گه به چشم و ابروي نامهربان دهد



هندو نديده ام که چون ترکان جنگجو

هرچ [1] آيدش به دست، به تير و کمان دهد



جز زلف و عارض تو نديدم که هيچ کس

خورشيد را، ز ظلمت شب سايبان دهد!



فرياد من ز طارم گردون گذشت و نيست

امکان اين که زحمت آن آستان دهد



نه کرسي فلک، نهد انديشه زير پاي

تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد!





[ صفحه 49]





اي خسروي که حفظ تو، از روي اهتمام

گوگرد را، ز صولت آتش امان دهد!



اعجاز موسوي نبود، هر کجا کسي

چوبي شعيب وار به دست شبان دهد



صد قرن بر جهان گذرد تا زمام ملک

اقبال در کف چو تو صاحبقران دهد! [2] .



شاعر در اين قصيده ي مناقبي از نوع ضدارزشي، آن قدر منزلت خود را ناديده گرفته و مقام ممدوح را بالا برده است که هر انسان منصفي را از اين همه چاپلوسي آزرده مي کند. مگر يک پادشاه خودکامه ي سلجوقي به جز زور مداري و زرپرستي، چه خصايل انساني در وجود او موج مي زند که بايد طاير تيزبال انديشه ي شاعر توانمندي چون ظهير براي توفيق رکاب بوسي او از نردبان افلاک بالا رود؟! شايد ظهير فاريابي براي اين پادشاه سلجوقي، ولايت تکويني قائل بوده است که بتواند در ماهيت اشياء تصرف کند! ولي حقيقت اين امر را بايد در نياز مادي و عشرت طلبي و زبوني شاعراني از اين دست جستجو کرد. همين شاعر گزافه گو در شعري ديگر، روزي بندگان خدا را در گرو کرم ممدوح خود مي داند!



اي ظفر موکب تو را در پي

دو جهان پيش همتت لا شي ء!



سال ها بگذرد که حادثه را

نرسد در حريم ملک تو، پي!



به زبان سنان زند، رمحت

هر زمان بانگ بر زمانه که: هي!



نفس کل، از براي راتب رزق

بي اساس: خلقته بيدي



چنگ در دامن قضا زده بود

کرمت گفت: الضمان علي! [3] .



به همين دو نمونه شعر، براي نشان دادن ماهيت اشعار مناقبي شاعران درباري بسنده مي کنيم؛ چرا که ادامه ي اين بحث، جز شرمندگي و ملامت در پي نخواهد داشت.

انوري ابيوردي (متوفاي 585 ق) عنصري بلخي (متوفاي 431 ق) منوچهري دامغاني (متوفاي 432 ق) عسجدي مروزي (متوفاي 434 ق) و مجيرالدين بيلقاني (متوفاي 587 ق)



[ صفحه 50]



از ديگر چهره هاي مطرح در عرصه ي شعر مناقبي ضدارزشي به شمار مي روند و به خاطر حوصله ي تنگ اين مقال، بررسي آثار مناقبي آنان را به فرصت ديگري موکول مي کنيم.


پاورقي

[1] مخفف هر چه.

[2] مجمع الفصحاء، رضاقلي خان هدايت، به کوشش مظاهر مصفا، انتشارات امير کبير، ج 6، ص 854.

[3] ديوان ظهير فاريابي، ص 863.