بازگشت

در اسارت مرداب






سخت است با خيال تو در خواب زيستن

چونان کوير با عطش آب زيستن



بر چهره، گرد زرد فراموشي زمان

تصويروار در قفس قاب زيستن



چون جغذ با شقاوت ويرانه ساختن

خفاش وار همدم شب تاب زيستن



دور از نگاه روشن آيينه تاب تو

همواره در اسارت مرداب زيستن



اي آفتاب صبح تماشايي بهار!

تا چند بي تو در دل مرداب زيستن



برخيز و مهر چهره بر افروز و شب بسوز

سخت است با خيال تو در خواب زيستن [1] .




پاورقي

[1] ضياءالدين ترابي.