بازگشت

سپيده موعود






معبد دلم بي تو ساکت است و ظلماني

اي الهه ي خورشيد در شب زمستاني!





[ صفحه 409]





از پيت روان کردم در غروب تنهايي

ناله هاي پي در پي، گريه هاي پنهاني



لحظه اي رهايي ده اي ستاره ي قطبي!

زورق وجودم را زين محيط طوفاني



باز هم بهاري کرد آسمان چشمم را

کوچ سبز آواز سهره هاي زنداني



در مسير ديدارت اي سپيده ي موعود!

کوچه باغ چشمم را کرده ام چراغاني



از تبار اندوهم چون شقايق صحرا

الفتي ندارم با هر غم خياباني [1] .




پاورقي

[1] بهروز سپيدنامه.