بازگشت

صبحي دگر مي آيد...






صبحي دگر مي آيد اي شب زنده داران!

از قله هاي پرغبار روزگاران



از بيکران سبز اقيانوس غيبت

مي آيد او تا ساحل چشم انتظاران



آيد به گوش از آسمان: اين است مهدي!

خيزد خروش از تشنگان: اين است باران!



با تيغ آتش مي درد آن وارث نور

در انتهاي شب، گلوي نابکاران



از بيشه زار عطرهاي تازه آيد

چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران



آهنگ ميدان تا کند او، باز ماند

در گرد راهش مرکب چابکسواران



آيينه ي آيين حق! اي صبح موعود!

ماييم سيماي تو را آيينه داران



ديگر قرار بي تو ماندن نيست در دل

کي مي شود روشن به رويت چشم ياران؟ [1] .





[ صفحه 397]




پاورقي

[1] سيد حسن حسيني.