بازگشت

چرا نمي آيي؟!






غروب جمعه ي دلگير با دعاي سمات

دل شکسته ي من مي زند دوبار صدات



هزار پنجره، پرواز مي کند تا اوج

هزار پنجره از اين دريچه هاي نجات



نشسته اي به بلنداي لحظه هاي يقين

و زير پاي تو جوشيده، نيل، دجله، فرات



و دانه دانه ي تسبيح دست سرشارت

به نخ کشيده اي از اجتماع گنگ کرات



زمين دچار تشنج، دچار بحران است

شبيه گوي مقوايي بدون ثبات



تو سرنوشت زميني، چرا نمي آيي؟

غروب جمعه ي دلگير با دعاي سمات [1] .




پاورقي

[1] حميده رضايي.